إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

360. صددله

 

شاید مهم ترین مساله ی من و آدم های شبیه من این باشد که هنوز نتوانسته ایم با خودمان به یک توافق کلی و همیشگی برسیم .

خنده دار است اما من هنوز میان علاقه و قدرت در نوسانم . هنوز میان فسلفه و پزشکی ، میان ماندن و رفتن ، حتی اینکه اگر بمانم چه کنم و اگر بروم چه کنم ، که باز هم همه این ها ختم میشود به اینکه فلسفه یا طب ؟ هنوز فکر میکنم شاید با همان علاقه اما با پشتکار بیشتر میتوان به چیزهای دیگر هم رسید ، و همزمان فکر میکنم با پزشکی هم میتوان دستی در فلسفه داشت ! اما مگر چقدر زمان دارم ؟ چقدر که بخش بزرگی از آن را هم پای این تردید از دست بدهم؟ منطقی ترینش اینست که یکبار برای همیشه در کنکور شرکت کنم ، یا قبول میشوم یا نه ! اگر نشدم که یک راه بیشتر نمیماند و همان را با عشق و علاقه میروم .

اگر هم که قبول شدم که چه بهتر حالا به معنای واقعی میتوانم میان فلسفه و پزشکی انتخاب کنم . انتخابی از موضع قدرت نه از سر ناچاری !

 

اما برگردم به اصل مساله و آن اینست که این تردید و نوسان در جای جای زندگیم جاریست . این مجمع الجزایر علایق ! این بازار شام ! 

آیا یکی را بی نهایت دوست داشته باشی و چون نخ تسبیح دانه دانه ی زندگیت را به هم متصل کند ، حتی ان تکون اعمالی و اورادی وردا واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا ! باشی بهتر است یا اینکه هر دانه ی دلت به سمتی و جهتی کشیده شود و تو را به سمتی بکشانند ؟! با این وجود تکه پاره چه میتوان کرد؟ اصلا با چنین وجود در هم ریخته ای به کجا میتوان رسید ؟ وقتی هر کسی تو را به سمتی میکشد تا کجا میتوان دوام آورد ؟ در نهایت از هم میپاشی ...

 

یکبار برای همیشه باید تصمیم بگیرم که غیر خدا را کنار بگذارم ! از دلم، از تصمیم هایم، از زندگیم ! 

کسانی که لاینفعکم شیئا و لا یضرکم !

 

این چینی شکسته را جمع کنم و درِ خانه ی خودش ببرم و تا همیشه برای او باشم ! 

 

او هم برای من باشد ...

 

آری بهای جان های شما بهشت است ، به کمتر از آن نفروشید . 

آن هم نه بهشت حور و پری و باغ و شراب ...

بهشت راضیه مرضیه ، بهشتی که بتوانی الی الابد با او و برای او باشی ؛ او هم با تو و برای تو باشد ...

 

بهشتی که : 

                              گل در بر و می در کف و معشوق به کام است ...

 


 

   

 

۰۳ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر

359. دنجلاگ


باز هم برگشتم به این کنج مجازی ، جایی که میتوانی بی دغدغه خودت باشی ، یک تکه از فضای مجازی که از قسمت های دیگر آن واقعی تر است . آدم ها واقعی ترند . لایک و نظرها واقعی ترند . جنس وبلاگ انگار به کلی با شبکه های به ظاهر اجتماعی و به واقع ضد اجتماعی متفاوت است.

گرچه هنوز هم ته دل آدم غنج میرود برای آن همه خودنمایی و ابراز وجود در اینستاگرام ، گرچه من هم دلم میخواهد وقتی به موفقیتی میرسم بلند جار‌ بزنم ، یا حتی بزرگ تر از آن چیزی که هست بنمایانم ، اما آنجا با اینکه همه چیز را بزرگتر از آنچه که هست نشان میدهد ولی نمیگذارد که از درون بزرگ شوی . لااقل برای من اینطور هست . 

البته خوبی هایی هم داشت که  مهم ترین خوبی اش هم این بود که قدر اینجا را بیشتر از قبل میدانم :)



۲۵ آبان ۹۷ ، ۰۱:۰۱ ۱ نظر

358. آب گوارا


خواب دیدم مرگ را همچون آبی که از گلو پایین میرود به آرامی مینوشم 


بیدار شدم ساعت یک‌ و نیم بعد از نیمه شب بود


با تمام خستگی که پیش از خواب داشتم


اثری از خستگی در من نمانده بود ...


۱۰ آبان ۹۷ ، ۰۲:۱۵ ۰ نظر

357.


برای این مطلب نام خاصی به ذهنم نرسید، چون نه دلیل خاصی برای نوشتن آن دارم، نه میدانم تا آخر مطلب از چه خواهم نوشت .

فقط دوست داشتم بنویسم ، کمی هم دلتنگی اذیت میکرد ، راستش دوست ندارم حرفی از دلتنگی و چیزهای منفی بزنم ، اما چه کنم که وقت شادی اصلا نیازی به نوشتن نیست . 

برعکس همین که هوا پس میشود و اوضاع به هم میریزد دنبال کسی میگردیم تا با او حرف بزنیم و اگر نبود، جایی که بشود از آن نوشت . برای همین است که اینستاگرام و وبلاگ و جاهای دیگر پر از درد دل هستند تا خبرهای خوش ، یعنی نسبت که بگیری میبینی اینطوری است . لابد آن ها هم مثل من کسی را نیافته اند تا با او از دلتنگی هایشان بگویند و ناچار حرف هایشان را با وبلاگ و پیچ و کانالشان در میان میگذارند .

شاید هم نه ، اما برای من یکی اینطور است ،هر وقت دلم میگیرد سراغ نوشتن می آیم . نوشتن آرامم میکند . آنطور که معلم عزیز، شریعتی میگفت :


وجودم تنها یک "حرف"است؛ و"زیستنم"،تنها "گفتنِ" همان یک حرف؛اما بر سه گونه:

سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن.

انچه تنها مردم میپسندند:سخن گفتن؛

انچه هم من و هم مردم:معلمی کردن؛

و انچه خودم را راضی می کند؛و احساس می کنم با ان، نه کار،که زندگی می کنم:نوشتن!


و نوشتن هایم نیز،بر سه گونه:

"اجتماعیات "،"اسلامیات"و"کویریات"

انچه تنها مردم میپسندند:اجتماعیات؛

انچه هم من و هم مردم:اسلامیات؛

و انچه خودم را راضی می کند؛و احساس می کنم  که با ان، نه کار-وچه می گویم؟-نه نویسندگی،که زندگی می کنم:کویریات!


 به قول شمس تبریزی: آن خطاط سه گونه خط نوشتی؛

یکی او خواندی،لاغیر؛

یکی را،هم او خواندی،هم غیر؛

یکی،نه او خواندی،نه غیر!





۱۵ مهر ۹۷ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر

356. توکل

خدایا ممنونم که گاهی به من یادآوری میکنی که چقدر ناتوان و ضعیفم

ممنونم که یادآوری میکنی که هیچ چیزی به دست من نیست

از اینکه به من میفهمانی هیچ چیزی همیشگی و پایدار نیست جز نگاه محبت آمیز خودت

و بعد از یادآوری ضعف خودم و ناپایداری دنیا و مافیها،

تازه نگاهم‌ به تو برمیگردد و مستاصل و درمانده، خودم را در برابر نگاه لطفت میبینم ،

توکل میکنم به خودت ، 

مگر ته تهش قرار است چه بشود که اینقدر بی دلیل از همه چیز و همه کس میترسیم ؟

مگر قرار است چه چیزی را از دست بدهیم که به هر کس و ناکس متوسل میشویم ؟

اصلا مگر چه داریم که از دست برود ؟

ما را مگر جز نگاه لطف و محبت تو دارایی دیگری است که ترس از دست دادنش را داشته باشیم ؟

دوست دارم همیشه نگاهم به نگاهت گره خورده باشد و در بالا و پایین روزگار برگردم و به چشمان مهربانت نگاه کنم 

دوباره خیالم راحت شود که هنوز نگاهت با من است و این یعنی چیزی برای از دست دادن وجود ندارد ! ...




۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر

355. عاشق و معشوق واقعی



بزرگترین نیاز بشری که تا حد زیادی به زندگی او معنا و انگیزه هم میدهد دوست داشتن و دوست داشته شدن است 
و این هر دو هرچقدر به هم نزدیک تر باشند آدمی احساس عمیقا خوب تری خواهد داشت
اگر بیشتر دوست بداری و کم تر دوست داشته شوی احساس سرخوردگی و بی ارزشی و پوچی میکنی
اگر بیشتر دوست داشته شوی و کمتر دوست بداری نیز احساس قساوت و بی هدفی خواهی کرد
تنها یک عشق واقعی و حقیقی در این عالم هست که میشود از اینکه او به بهترین شکل ممکن دوستت دارد و حواسش تنها به توست مطمئن بود،
و تنها یکی در این عالم هست که میشود او را عمیقا دوست داشت و عاشقش بود و‌مطمئن باشی که هر چه جلوتر بروی و او را بیشتر و عمیق تر بشناسی نه تنها دچار ملال و عادت نمیشوی و هر دم از آن باغ بری میرسد و دلبری اش بیشتر میشود و آن خداست
البته که او همیشه عاشق تر از ما بوده ،
چنان که در حدیث قدسی اش از بی وفایی معشوق گله میکند که :
بنده من!
هنگامی که به نماز می ایستی ، من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم، و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری ...


۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر

354. من با یقین کافر ! جهان با شک مسلمان ...


چرا خوشحال نیستیم ؟

و همیشه مینالیم ؟  

انگار که همیشه منتظر یک فرصت خاص برای تغییر باشیم

که یکهو همه چیز را زیر و رو کند 

و ما را هم به سر و سامان و یک ساحل امن برساند که خبری از این همه قیل و قال و بحران نباشد

اگر قبل تر همچین خیالاتی داشتم 

این روزها کاملا مطمئنم که هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد

راستش را بخواهی همیشه چیزی برای غصه خوردن هست

و به قول مادرم که همیشه وقتی بزرگ شدن و شیطنت های ما را می دید میگفت «سال به سال قربون پارسال 

و روز به روز امیدش به آدم شدن ما کم تر میشد 

باید بگویم که این دنیا هم همین است

هر چه جلوتر بروی و بیشتر با این دنیا گلاویز بشوی 

بیشتر به این نتیجه میرسی که مشکل از دنیای بیرون نیست ...

ما آدم های باری به هر جهتی شده ایم

یک سری مثلا اصول هم برای خودمان فکر میکنیم که داریم 

اما انقدر خودمان هم جدی نگرفته ایمشان

انقدر از روی انها رد شده ایم

که انگار پا گذاشته ایم روی خودمان

انقدر بی در و پیکر بوده ایم 

که بی شکل شده ایم 

منافق هم یعنی همین ! بی شکل! بی شاکله.

تصمیم گرفتم دیگر هیچ پست سیاسی در اینستاگرام نگذارم

چون مساله سیاست و تحلیل و تفسیر و بصیرت نیست

ما از درون کور شده ایم

فی قلوبنا مرض، فزادنا الله مرضا

و ما شدیم مصداق و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا

کسانی که ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا 

ولی خیال میکنند که یحسنون صنعا

قطعی برق حسابی کلافه کننده است

ولی ما که سالهاست چراغ درونمان را کشته ایم

چقدر تاریک و ظلمانی شده ایم

به کدام جهت می رویم 

حرف از سیاست کثیف یا اقتصاد نابسامانمان نیست

ما باید پای درس اخلاق بنشینیم 

تا وقتی خودمان آدم نشده ایم 

آدم کردن دیگران چه ارزشی دارد

علیکم انفسکم 

اصلا مگر کسی از سنگ و خاک بی روح تاثیری هم میگیرد

افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع 

امن لا یهدی الا ان یهدی؟!


 همه چیز بیرون هم درست بشود 

مشکل هنوز حل نشده

درد ما ندانستن یا نتوانستن نیست

داستان، حکایت کفر و چشم پوشی ماست

ما از حقایقی که میدانیم هرچند اندک 

و  تصمیماتی که گرفته ایم هرچقدر هم کوچک

چشم پوشیده ایم و یا غفلت کرده ایم ...

حالا هزاری هم که حرف های گنده گنده بزنیم 

مثل همان سنگ بزرگی است که نشانه ی نزدن است  ...



موسیقی متن : چهارشنبه سوری

۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر

352. فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ !


عمدا شهری غریب که پایم را نزدیکش هم نگذاشته بودم برای دانشگاه انتخاب کردم که دنیای جدیدی را تجربه کنم ، در بیشتر تشکل های دانشجویی  رفت و‌آمد‌ کردم، در‌همان چهار سال سفرهای زیادی از نقاط محروم آن استان محروم تا شمال و جنوب و غرب کشور رفتم که باز هم دنیای تازه ای را ببینم ، آدم های بیشتری را ببینم ... تجربه کنم!

عمدا برای سربازی پیگیر پذیرش سپاه شهر خودم نشدم که بروم جای دیگری ، هر کجا که میخواهد باشد ، حتی لب مرز ... خودم را در دستان خدا معلق کردم و به او سپردم مثل پر کاهی در طوفان حوادث سبک و بی مقدار خودم را در نسیم مشیت الهی رها کردم ، بعد از آن هم آمدم تهران ، 

بدون هیچ پشتوانه مالی ، بدون اینکه به اینکه بعدش چه خواهد شد فکر کنم ! روزهای سختی گذشت ، باران ، گوشی خراب ، دویدن های تمام نشدنی و تنها جای آرام دنیا در آن روزها همین وبلاگ بود ! 


از عمق محرومیت تا اوج رفاه را دیدم ، با زندگی ها و آدم های مختلفی رفت و آمد کردم ...

نزدیک‌ شدم ، شنیدم ، حس کردم ،در جستجوی آرامش ، در پی یافتن پاسخ یک پرسش ،

آنچه در آخر از همه نصیبم شد این بود که آدم ها آن سر کره ی خاکی هم باشند باز هم بندگانی ضعیف و فقیر هستند که در‌جستجوی یک عشق واقعی و عمیق و گمشده هستند ...



وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ !

۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر

352... Keep calm and experience



این روزها در حال تجربه ی جدیدی هستم ، کار کردن به عنوان پرستار بیمارانی که نیاز به ادامه ی درمان و مراقبت در منزل دارند، که اکثرشان به علت مخارج بالا از ثروتمندان و ساکن مناطق لوکس شهرند ، تجربه ی تازه ایست.

مراقبت و درمان که مساله ی همیشگی است گرچه همیشه چیز تازه ای برای یاد گرفتن وجود دارد، اما آنچه نو و نامانوس است زندگی در کنار قشر مرفه جامعه است . کسانی که اکثرشان سفرهای خارجی شان از سفرهای داخلی من بیشتر بوده ، از شب گذشته تا الان دارم به این فکر میکنم که آنها در کنار ثروتشان و‌ میان این تنهایی و رقابت خوشبخت ترند یا پدربزرگ و مادربزرگ من که هر وقت به خانه شان بروی حداقل هفت هشت نوه میبینی که از سر و‌کله شان بالا می روند و همیشه سفره شان پهن است ؟!. مفاهیمی چون برکت و آرامش آنجا معنا می یابد.

پای حرف هایشان مینشینم و قدم‌ در دنیای آن ها میگذارم .



برای عده ای طبیعت ، برای گروهی خدا، بعضی جامعه را سوژه ی جالبی برای کند و‌ کاو و جستجو‌ میبینند، اما برای من انسان ها سوژه ی جالبی بوده اند ، شناختن آدم ها از طبقات مختلف اجتماعی ، درگیری های ذهنیشان ، مشترکات فکریشان ، جنس غم و شادی شان ، مشکلات و گرفتاری هاشان و مهم تر از همه نوع نگاه و برداشت آن ها از یک مساله ی مشترک برایم جالب بوده .

در تمام این مدت ، حتی این تساهل و تسامحی که نشان میدهم ، این که همیشه آماده ام بدون پیش فرض ، بدون اینکه به فکر جواب دادن باشم ،آنچنا‌ن که به پیامبر «اذن» میگفتند برای همین بوده که هر کس هر آنچه در اعماق وجودش فکر میکند را راحت بگوید ... تا بتوانم خودم را جای آنها بگذارم یا از نگاه آنها دنیا را ببینم .


آدمها دنیایی هستند و هر کدام عالمی دارند .




۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۰۱ ۰ نظر

351. روزگار تکرار و تنهایی و بی معنایی

 
 
این را در اینستاگرام نمی توانستم بگویم ، که آنجا آنقدر که باید، شخصی نیست .
اما این روزها سخت ترین، خسته کننده ترین، تکراری ترین، یکنواخت ترین و ایضا بی معنا ترین دوران عمرم را میگذرانم ، همیشه خوشی هایم رو به صعود بوده اند که‌ اوج آن را در سربازی تجربه کردم ،
اما تهران، روزگار تکرار و تنهایی  و بی معنایی است ...
۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۱۶ ۰ نظر