إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۶ مطلب با موضوع «سیاست و جامعه :: در فرهنگ و جامعه» ثبت شده است

305. چرخه




 فکر میکنم تمام زندگی یک چرخه است که از خودمان شروع میشود و به خودمان بر میگردد .

یا به قول قدیمی تر هایمان از هر دستی بدهیم از همان دست می گیریم . 

یکی فقط به رفاه خودش فکر میکند ، مشکلات دیگران برایش بی معنی است ، بیکاری پسر همسایه به خودش مربوط است ، یتیم شدن پسر نوجوان فامیل ربطی به او ندارد ، باران ببارد یا نبارد ، تحریم بشویم یا نشویم ، محیط زیست خراب بشود یا نشود ، جاده ها سالم باشند یا نباشند ، محرومین به تحصیل رایگان و خدمات بهداشتی دسترسی داشته باشند یا نه برایش هیچ فرقی نمیکند . همین که در لحظه ی فعلی نان او آجر نمی شود برایش کافی است .

این فرد اگر کمی دقیق تر نگاه کند و از نوک دماغش نیم متر آنطرف تر را هم ببیند ، قطعا برای همان منافع دنیوی خودش هم بهتر است .


برای یک سرمایه دار و تولید کننده باید مهم باشد که سرمایه در بین مردم جریان پیدا کند تا جنس او  مصرف کننده پیدا کند و بازار مصرف داشته باشد .

همان پسر بیکار همسایه که امروز بیکار است و سرافکنده، فردا روزی اگر خیلی تحت فشار قرار بگیرد دست به دزدی هم خواهد زد و این یعنی امنیت و رفاه تو که بی خیال بودی هم کم تر میشود چون یک دزد در جامعه بیشتر شده .

همان یتیم فامیل اگر سایه ی بزرگتر بالای سرش نباشد و به حال خودش رها شود چه بسا که معتاد شود و آدم معتاد هم که هیچ حد و مرزی نمیشناسد ، پس باز هم از امنیت و رفاه تو کم شد .

تو که به برند اهمیت میدهی و خرید کالای ایرانی را بی کلاسی میدانی ، یعنی راضی شده ای به اینکه یک کارخانه دیگر بخوابد ، یعنی بیکاری بیشتر شود ، یعنی ازدواج کم تر شود ، یعنی جرم و اعتیاد بیشتر  شود ، حتی یعنی جمعیت کم تر بشود ، یعنی امنیت ملی ضعیف تر بشود ، یعنی به هزار اتفاق مستقیم و غیرمستقیم دیگر راضی شده ای که دود همه اش دیر یا زود به چشم خودت میرود .


اینکه خودمان را از گند دیگران دور نگه داریم ، تضمین کننده ی این نیست که گند همانجا میماند و میخشکد ، بلکه این فساد گسترده تر میشود و بالاخره روزی همین مایی که فکر میکردیم دامنمان از همه ی این قضایا پاک است را هم میگیرد .

بی تفاوتی نسبت به بدبختی دیگران، خوشبختی خودمان را هم تهدید میکند . ما در کنار هم خوشبختیم .

سرنوشت دیگران برای ما مهم است ، چون همه با هم در یک کشتی هستیم .

انفاق از آن رو ده برابر به تو بر می گردد که باعث گردش سرمایه در جامعه میشود و خودکفایی قشر ضعیف را سبب میشود و به جای یک گدا یک خانواده ای که دستش به دهنش میرسد به وجود می آید که میتواند محصولات تو را اینبار با دسترنج خودش بخرد و تو ده برابر سود ببری . از نفع اخروی اش هم که بگذریم .


فکر میکنم اگر می خواهیم دنیای خوبی هم داشته باشیم ، باید دینمدار زندگی کنیم .

کسانی که فکر میکنند با کنار گذاشتن دین زندگی دنیایی لذتبخش تری دارند ، فقط نوک دماغشان را دیده اند و در واقع از دنیا هم طرفی نمی بندند .

و البته کسانی که دین را اشتباهی فهمیده اند هم که بدتر ، خسر الدنیا و الاخره .

هزار و یک دلیل هم برایش وجود دارد .


خدا آخر و عاقبت همه مان را ختم به خیر کند .


۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر

288. آنها مودب و باهوش بودند و ما بزدل و بی سواد

 

بعضی تصاویر را باید کنار گذاشت ، 

برای کتاب های تاریخ نسل های بعد ...

برای کمک به فهم قسمت هایی از تاریخ که هیچ دلیل قانع کننده ای برایشان وجود ندارد ...

یا لا اقل برای دسته ای از آدم ها دلیل قانع کننده ای ندارد (که در آن دوران به آنها دلواپسان گفته میشد و از دسته ی نابرجامیان بودند ) 


امضای کری تضمین است ؟!!؟!!!؟؟

کری به ظریف گفته جبران میکنه ؟؟؟!!!!

کری پسرخاله تونه اونوقت؟!!!



 به یک عدد سیامک انصاری جهت زل زدن به دوربین شدیدا نیاز داریم ... 

مردم برره امیدوار کننده تر بودن . نبودن ؟!!

 


 

 


یه عده بزدل ترسوی بی سواد نمیذاشتن شما توافق کنید ؟؟!!!


۰۴ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر

274. متفاوت ! متفاوت تر ، متفاوت تر تر ...

 خیلی از افراد جامعه ی امروزِ ما نمی خواهند کسی یا چیزی بشوند . الگوی آن ها یک شخصیت نیست ! 

آن ها یک سبک فکری ساده ر انتخاب کرده اند ! طرز تفکری که نخواهد حتما برایش زحمت بکشی و ملاصدرا بشوی و از این طریق مطرح بشوی ، بلکه یک راه ساده تر انتخاب کرده اند ...

در دنیایی که آدم ها هر روز همدیگر را می بینند و می خوانند، بر خلاف گذشته ای که اگر هم دیدنی بود به ضمیر و افکار درونی همدیگر کاری نداشتند یا اصلا همچین دغدغه هایی مطرح نبود، در شکل جدید ارتباطات که آدم ها هر روز دارند از خودشان و ذهنیاتشان می نویسند برای اینکه میان این همه ابراز ضمیر و اظهار وجود ها گم نشوند تنها راه چاره را در متفاوت بودن دیده اند !

آن ها نمی خواهند کسی یا چیزی بشوند ْ آنها می خواهند متفاوت باشند !

اما مشکل عمیق تر از جایی شروع میشود که همه سعی کرده اند متفاوت باشند !

پس باز هم همه شبیه هم شده اند !

پس سعی میکنند متفاوت تر باشند ...

و این قصه سر دراز پیدا میکند ...




+ یکی از روش های متفاوت بودن یا خاص شدن ْ اینست که بروی روی خط قرمزها یا اینکه چیزهایی که عمری دیگران ارزش می دانسته اند و معقول، تو نامعقول بدانی و ضد ارزش ! یا چیزهایی که بدیهی و مورد پذیرش جمع کثیری بوده تو بی دلیل و مسخره بدانی ... 

همین میشود که دفاع مقدس برایشان میشود جنگ نامقدس ! و انقلاب اسلامی میشود اشتباه پدربزرگ هایشان و محمدرضا شاه خدابیامرز!‌ و غیرت میشود خشونت کور و انرژی هسته ای نه حق مسلم که ماجراجویی و جاه طلبی ! 

و برای هیچکدامش هم دلیل عقل پسندی وجود ندارد جز عطش خاص و متفاوت بودن که آخر سر هم سیراب نمی شوند ! چون همین که سر میگردانند و به فالوئر ها و فالوئینگ هایشان نگاه میکنند می بینند باز چقدر شبیه به هم حرف زده اند !


بزرگترین عذاب برای این جماعت اینست که برایشان کامنت انتقادی نگذاری ، اگر خواستی لجش را دربیاوری میتوانی  یک مساله ی بدیهی تر را به چالش بکشی !

خلاصه اینکه کاری نکنید که احساس خاص بودن یا متفاوت بودن به ایشان دست دهد که تا آخر خط میروند ...





۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۰ ۰ نظر

272. فروشنده


 نمیدونم چرا تعریف بعضی ها از این فیلم منو یاد اون مردمی میندازه که در داستان "لباس پادشاه" جز تن لخت او چیزی نمی دیدند اما برای لباس زیبایی که بر او دوخته شده کف و سوت و هورا می کشیدند و از برازندگی و زیبایی لباسی که نمی دیدند سخن می گفتند !

آنها از ترس اینکه مبادا حرام زاده باشند و اینها از ترس اینکه مبادا از غائله ی روشنفکری جا بمانند ...

آنها از کیفیت لباس و اینها از ارزش هنری و لذتی که از دیدن چنین اثر با شکوهی برده اند سخن می گویند !

و هر دو دسته در عمق وجودشان خود میدانند که نه لباسی بر تن پادشاه است چه برسد که زیبا باشد 

و نه این فیلم کیفیت هنری و حتی جذابیت و لذت و سرگرمی دارد  !


تنها چیزی که عایدشان میشود نوعی خودارضایی هنری و احساس فرهیخته و خاص بودن است!

چیزی که برای دنیای آدم هایی که با اینستاگرام و سلفی و ادا در آوردن و نمایش دادن بزرگ شده اند بعید نیست.





+ فکر میکنم اسم فروشنده ، به شدت برازنده ی این فیلم است ...


+ برای کسانی که واقعا چنین اعتقادی دارند و از این فیلم لذت برده اند عمیقا احترام قائلم ؛ روی سخنم با کسانی است که فقط ژست لذت بردن از یک اثر هنری را می گیرند تا از نمد اینگونه فیلم ها برای شخصیت روشنفکر خودشان کلاهی ببافند .

+ این دسته خیلی هایشان همان آدم هایی هستند که در عمرشان یک تِرَک کامل شجریان گوش نکرده اند و اصلا از این نوع موسیقی لذت نمی برند اما او را خسرو آواز ایران میخوانند بی آنکه از این هنرمند خوش صدا واقعا لذت برده باشند .


+ جالب است که این رویکرد سیاسی به هنر هم بعد از اتفاقات سال 88 پدیدار شده . فتنه ای که به همه چیز رنگ سیاسی زد و یک دوقطبی عمیق در همه ی عرصه های زندگی ایرانیان بوجود آورد . نشان به این نشان که تا پیش از آن شجریان که از خوانندگان مورد علاقه ی من ( به لحاظ هنر ) است اینقدر محبوبیت نداشت و کسانی که تا دیروز حوزه ی موسیقاییشان رپ و هیچکس و زدبازی و تی ام بکس بود یکدفعه فهمیدند که علاقه ی عجیبی به موسیقی سنتی و خسرو آواز ایران دارند و  ... و یا خیلی که تا دیروز فیلم هندی میدیدند و مغزشان حتی از دیدن فیلمی مثل آژانس شیشه ای هنگ میکرد ، یکدفعه شدند اهل فیلم هنری و سینمای اجتماعی و جشنواره ی کن و این حرف ها!


+ خلاصه اینکه بیایید خودمان باشیم ! من برای کسانی که خودشان هستند ارزش زیادی قائلم . حتی اگر آن هایی که صد و هشتاد درجه با من مخالف هستند اما واقعا تفکر مخالف دارند نه اینکه ادای تفکر مخالف را دریباورند ...





۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر

271. قول سدید


خیلی از حرف ها و نظرهایی که میدهیم بیشتر از آنکه مبتنی بر حقیقت باشد ، مبتنی بر این گزاره است که دوست داریم حقیقت اینگونه باشد ...

به عبارت دیگر دوست داریم که حق، همان حرفی باشد که ما میزنیم تا اینکه حرفی که میزنیم ، حق باشد...

این مطلب به این معنا نیست که حق را دوست نداشته باشیم بلکه ترجیح می دهیم راه آسانتر و سریع تر را طی کنیم.

اکثر اوقات هم این دو مطلب را با هم اشتباه میگیریم و تفاوتش را متوجه نمی شویم !


۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر

270. ارزشِ افزوده

 

اگر بپذیریم که حضور در راهپیمایی ها نشان دهنده ی وحدت مردم است و این امر باعث جلوگیری از امیدواری دشمن به نفوذ و تفرقه و پذیرش قدرتی به نام جمهوری اسلامی است و به جای تقابل تصمیم به تعامل میگیرد تا منافعش را تامین کند و نتیجه ی کلی آن میشود کم تر شدن دشمنی ها و بیشتر شدن تعامل های جهانی و افزایش قدرت چانه زنی دولتمردان در عرصه ی بین المللی...

اگر بپذیریم که افزایش جمعیت در اقتدار اقتصادی یا لااقل امنیتی موثر است ،

اگر بپذیریم که خرید کالای ایرانی باعث اشتغالزایی و رونق اقتصادی و به تبع آن کاهش جرم و ناهنجاری های فرهنگی و ... می شود ...

اگر بپذیریم که عفاف و حجابی که عده ای رعایت می کنند به سهم خودشان در سلامت اخلاقی و تمرکز روانی جامعه موثر اند و به مصرف شدن این انرژی در مسیر درست می انجامد ...

و خیلی اتفاقات دیگر ...


پس ناگزیر باید این امر را نیز بپذیریم که عده ای در این کشور، ارزش ِ افزوده تولید میکنند و عده ای دارند مفت خوری میکنند و از سرمایه ی حاصل از کار دیگران متنعم شده اند ... 

از هزینه سازی ها بگذریم !


و باید بپذیریم که پذیرفتن یا نپذیرفتن ما تغییری در واقعیت ایجاد نمی کند !



۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۰ ۰ نظر

268. نه بی تو سکوت ! نه بی تو سخن ...


مانده ام بین حالت دفاعی و حالت تهاجمی

مانده ام بین سکوت و  سخن ...

نمی دانم باید آفند باشم یا پدافند ؟

نمی دانم باید ساکت باشم تا به سخنم آورند یا اینکه حرفی بزنم و دردسر شود ؟

قبل تر ها قاعده ای برای خودم داشتم و آن این بود که : تا زمانی که کسی نظرم را نپرسیده ( خصوصا در مورد مسائل سیاسی ) حرفی نزنم ... چرا که اگر او برای حرف و نظر من ارزش و اعتباری قائل باشد یحتمل خودش میپرسد و اگر نه که حرف من مصداق حرف مفت و اتلاف وقت خواهد بود ...

خیلی از بحث های سیاسی به دلایل مختلفی از جمله :

از مرحله پرت بودن یکی از طرفین ( یا هر دو طرف )

تعصب یکی از طرفین ( یا هر دو طرف )

از این شاخه به آن شاخه پریدن یکی از طرفین ( یعنی دقیقا جایی که داری در مورد بحث غزه و لبنان به نتیجه ی مشترکی میرسی یکمرتبه بحث اختلاس را وسط میکشد و زمانی که با هزار بدبختی به یک نتیجه ی مشترک نزدیک میشوی ، به ذهنش میرسد که اصلا چرا امام وعده ی آب و برق مجانی داد و اینگونه میشود که سال های سال هم بحث کنی هنوز سر همان خانه ی اول هستی چرا که این جماعت هزار و یک ایراد بنی اسرائیلی خواهند گرفت ... )


و مسائل ریز دیگری که وجود دارد بحث به نتیجه ی مشخصی نمیرسد و تنها کینه سبز شده و فاصله ها رخ نموده اند و دیگر حتی نمی توانی همان هم اتاقی سابق یا همکار قبلی باشی ( البته برای من که این دو مقوله جدا هستند و هرگز با هم قاطیشان نمی کنم ، اما اکثرا همه ی مسائل را به هم گره میزنند حتی شاید خودم هم ناخودآگاه همچین حسی پیدا کنم که نتیجه اش میشود کدر شدن یک رابطه ی انسانی به خاطر مسائلی که همه بر سر اصل مطلب اشتراک  داریم اما بر سر مصداقش نه ! بماند که یعضی اصل مطلب را هم قبول ندارند و ...


خلاصه اینکه مانده ام ادای حکیمان و فیلسوفان را دربیاورم و سکوت پیشه کنم و مریدان یکی یکی نظر بخواهند یا اینکه چون کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد ، دل به دریا بزنم و به اسم جنگ نرم حرف هایی بزنم که روحم را کدر میکنند و آدم ها را دلگیر و فاصله ها را زیاد ...؟!

من خودم را آدمی نمیدانم که از چیزی سر در بیاورد ها ؛ اما بعضی مسائل آنقدر تابلو هستند که وقتی مقاومت طرف در مقابل فهمیدن را می بینی فقط میتوانی حرص بخوری ...


"شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را می‌میراند و دچار غم و اندوه می‌کند که دشمنان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود، پراکنده و متفرق می‌باشید. 

خطبه 27 نهج البلاغه . امیرالمومنین علی علیه السلام




۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر

266. من پرچم صلحم، منو بالا بگیرید ...


قالوا تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ...

می شود روی اشتراکات تاکید کرد تا افتراق ها و تفاوت ها ...

با اینکه خیلی هامان مبنای فلسفی درستی برای عقایدمان نداریم اما همان اشتراکات فکری را می شود برجسته کرد

می شود به آن ها شاخ و برگ داد و بر مبنای همان چیزهایی که قبول داریم ، دست به اقدام مشترک بزنیم ...

هر چند در نظر و تئوری عمیق فلسفی با هم موافق نباشیم اما سنگ بنای عمل مشترک و همکاری و همزیستی را تا حدود زیادی میشود بر پایه ی افکار و احساسات مشترک گذاشت ...

شاید او می گوید من از سر انسانیت و تو میدانی که انسانیت هیج مبنای فلسفی درستی هم ندارد یا او می گوید به خاطر اینکه از دروغ بیزار است و تو چون تکلیف داری ، هر دو می توانید کنار هم برای چیزی که فکر میکنید درست است قدم بردارید ... 

این شاید روشی باشد که بشود برای یک همزیستی و تحمل و همکاری شروع کرد و بسیار محتمل است که در مراحل بعدی به یک فهم مشترک از مسائل هم برسیم ...


چه کسی موافق فساد است ؟

چه کسی موافق دروغ است ؟

چه کسی از جنگ خوشش می آید ؟

چه کسی از پیشرفت و ارتباط بدش می آید؟

چه کسی دوست دارد تحقیر شود و ظلم بپذیرد ؟

چه کسی حاضر است از منافع ملی اش بگذرد ؟


درست است که خیلی ها عملا برعکس این عقاید و شعارهایشان عمل میکنند ولی خب در مقام رسیدن به یک نتیجه ی مشترک برای توافق میتوان از همین زمینه های مشترک استفاده کرد ... و جلو رفت!


تنها نتیجه ای که تقابل فکری می آورد ، لجبازی و دفاع متعصبانه و از سر عناد است . از یک جایی به بعد کینه و دشمنی هم می آورد ... و دیگر قضیه حیثیتی می شود و بحث حق بودن یا باطل بودن قضیه به کنار می رود .

باید بی دریغ دوست داشت و محبت ورزید . 

و از مفاهیم مشترک شروع کرد ...



+ آنطور که مهدی شجاعی در کشتی پهلو گرفته میگفت : 

آنچه دل پیامبر را می آزرد ، نه آزار دشمنان که جهالتشان بود، پیامبر نه از آنان، که بر آنان غمگین میشد . 






+ یا آنطور که سهراب می خواست :

  جای مردان سیاست 

                 بنشانید درخت !

        تا هوا تازه شود ...

تا هوا تازه شود ...

تا هوا تازه شود ...





* عنوان از ترانه ی زیبای "سلام به صلح" محسن چاوشی گرفته شده است.


۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر

264. پوکمون گو! و مهندسین معکوس


گفته بودم که همیشه دو قدم از علم و فناوری عقب تریم ؟

گفته بودم که ایده و ابداع و ابتکار تا حدود زیادی در ما مرده است؟

شاهدش هم همین که بعد از فیسبوک، فیس نما میسازیم ؛ بعد از واتساپ ، بیسفون و بعد از تلگرام ، پیام رسان سروش !!!؟

ظاهرا ما در بهترین حالت مهندسان معکوسیم ...

معکوس از این جهت که علم و تحقیق حالتی رو به جلو دارد و ما همیشه دو قدم عقب تریم ...

دنباله رو بودن باعث میشود که همیشه حالت تدافعی داشته باشیم . همیشه نفی کنیم و همیشه از توطئه دیگران سخن بگوییم ...


از لحاظ زمانی کاملا مشخص است که اول فیسبوک بود و بعد واتساپ همه جا را گرفت و بعدش تلگرام ...


عکس العمل ما در مقابل علم و ابداعات فناوری چگونه بوده است ؟


ما همیشه درگیر وجه سلبی و انکاری خودمان بوده ایم و کاری به وجه ایجابی نداشته ایم .

 مثلا تمام آن مدتی که ویدیو به عنوان اولین تهدید انقلاب اسلامی فکر مسئولین را مشغول کرده بود و مردم ویدوئو ها را پتوپیچ میکردند تا بتوانند گاهی فیلم شعله ببینند وضعیت به همین منوال بوده است . 

بیایید به فناوری های بعد از ویدئو نگاهی کنیم . بعدش ماهواره آمد . اولین حرکت ممنوع کردن بود ؛ بعدش کپی کردن ! وقتی هم که کپی کردیم ابزار جدیدی مد شده بود . باز باید می دویدیم . شبیه کسی که دنبال سایه ی خودش بدود ...

بعد از ماهواره فیسبوک آمد . اولین واکنش فیلتر کردن و ممنوع کردن بود و بعدش کپی کردن و فیس نما ساختن !

بعد از فیسیبوک واتساپ مد شد ؛ چون قابلیت فیلتر کردن به آن معنا را نداشت و حسابی فراگیر شده بود ، به تقبیح آن پرداختیم و بعد دوباره به سراغ کپی کردن رفتیم و بیسفون و امثالهم را ساختیم ...


بعد از تلگرام هم به جای اینکه به این فکر کنیم که دفعه ی بعدی به جای اینکه مورد تهاجم فرهنگی واقع بشویم ، اینبار ما دست به حمله بزنیم ... حداکثر فکر نواندیشانه ای که به ذهنمان زد این بود که همان چیزی را که روزی تقبیحش کرده بودیم ، کپی کنیم . و این ماجرا ادامه داشت ...

در تمام آن روزهایی که ما سرگرم بیسفون و واتساپ و تلگرام بودیم میشد به این فکر کرد که چه کاری کنیم که کارستان باشد و محض رضای خدا هم که شده یکبار ما ابتکار عمل را در دست بگیریم و آن ها دفاع یا کپی کنند ...


و باز هم نشستیم تا بازی "پوکمون گو" را بسازند که اینبار به معنای واقعی تهاجم است . نه فقط به ایران که به همه ی جهان . نوعی جاسوسی عمومی از تمام مناطقی که این بازی رواج پیدا کند ...


خب چرا ما نیامدیم به جای سرگرم شدن به فیس نما و بیسفون و سروش ، همه ی آن وقت را می گذاشتیم پای اینکه برای اولین بار ما همچین بازی را اختراع کنیم که حالا ما در موضع تهاجم باشیم و آن ها به فکر مقابله و کپی و این حرف ها ... ؟؟؟


حالا هم به جای اینکه دوباره همان روند ، تقبیح و ممنوع و کپی را تکرار کنیم ، بهتر است به فکر این باشیم که قدم بعدی را ما برداریم و آن ها به چه کنم چه کنم بیفتند!


مشکل اینجاست که ما موقع دیدن یک ابتکار یا یک فناوری جدید چشممان گرد میشود و دهنمان کف میکند و پیش خودمان فکر میکنیم که نه بابا این دیگه آخرشه !!! و همین میشود که همان را اولین و آخرین تهدید هم تلقی میکنیم و تمام تمرکزمان روی همان مورد خاص و مد روز می گذاریم . غافل از اینکه این هیبت و هیمنه به محض ورود ایده ی جدیدتر و کاربردی تر رنگ می بازد و میدان را به آسانی خالی میکند . فقط کافی است به این فکر کنیم که مطابق با امکانات و شرایط فعلی من چه میتوانم بسازم که به اندازه ی کافی جذاب و مفید باشد ؟؟؟ جنگ نرم ترسناک نیست !

 به همین سادگی است ...






۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۰ نظر

262. ناچاری


ما سه دوست بودیم

هر سه پرستاری قبول شدیم

یکی رفت تهران، یکی شیراز ، یکی یاسوج

یکی 3 جا کار پیدا کرد ، عاشق شد و ازدواج کرد

یکی یک جا کار پیدا کرد ، عاشق نشد و رفت اروپا

یکی فقط عاشق شد ...





+

اسمش را جبر جغرافیایی یا اجتماعی نمی گذارم ... اما شاید بشود گفت ناچاری!

آنکسی که راه های بیشتری داشت ، انتخاب های بیشتری داشت ...

آنکس که راه های کمتری داشت ، چاره ای نداشت!



قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس!

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

و نوش داروی اندوه؟

صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش. 

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چای می خوردند.

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی؟

 چقدر هم تنها!

خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

دچار یعنی

               عاشق!

 و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی!

 و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

 خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله‌ای هست.

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

 حرام خواهد شد.

و عشق

 سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله‌هاست.

 صدای فاصله‌هایی که

- غرق ابهامند.

نه،

صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند.

و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست ...



۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۰ ۰ نظر