إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۲۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

100. انفجار اطلاعات


قبلاها سیر مطالعاتی منظم تری داشتم . یادم میاد مثلا دوم دبیرستان که بودم کتاب ها و سخنرانی های دکتر شریعتی جرقه ای شد که شروع کنم به تحقیق و مطالعه . خود دکتر هم خط میداد که کتاب بعدی چه باشد .

کتاب های شهید مطهری وقتی که شبهه هام زیاد میشد کمکم میکردن ، خصوصا عدل الهی !

بعد از دکتر شریعتی، استاد پناهیان لااقل برای من حرف های شدیدا تازه ای برای گفتن داشت . و بعدش هم با استاد صفایی (عین.صاد) و کتاب هاش برخورد کردم که حسابی قوی تر و حساب شده تر از پناهیان بود . نگاه استاد صفایی به هستی آنقدر جذاب و بدیع بود که فکر نکنم هیچکسی جایش را بگیرد . کسی که حس میکنم پناهیان هم اندیشه اش از سرچشمه ی صفایی آب میخورد .







ولی الان نه .

این روزا در معرض انفجار اطلاعاتم شدیدا !

از واتساپ گرفته تا فیسبوک و انواع و اقسام وبلاگ خبری و تحلیلی و ...

مواجه شدن بی در و پیکر با این همه اطلاعات مختلف و پراکنده ، نه بهم چیزی اضافه میکنه و نه راحتم میذاره .

یه نوع حرص جوری که میخوای همه ی این اطلاعات رو  یکجا داشته باشی . آدم های  دنیای من زیاد شدن ، بیش از حد زیادی . فکر میکنم مبهوت شده ایم ، سرعت و حجم بالا خودش نوعی ترمز شده که مجبوری به همه ی اینها فقط نظری بیندازی بی آنکه طبق نیاز تو باشند یا اگر هم باشند در آن ها عمیق نمی شوی .


برای اینکه غرق در این همه حرف و حدیث نشم باید حذف کنم ، یا بهتر بگم گلچین کنم .

فک کنم حدیثی بود که میگفت وقتی حرف باطل زیاد شد ، حق گم میشه .

خیلی ها این روزا افتادن دنبال غرب شناسی ، فراماسونری ، صهیونیزم و شناخت فرقه های شیطان پرستی با تمام جزییاتشان . آنقدری که فلان خوانندی راک یا مرلین منسون یا فلان نماد شیطانی را می شناسند ، یک دهمش از بزرگان خودشان خبر ندارند ، آنقدری که به حرف های قلمبه سلمبه زدن اهمیت میدیم ، یک هزارمش به عمل کردن اهمیت نمیدیم .


این ها نیاز شاید باشد ، شاید ! که فکر میکنم در کدر شدن دل آدمی هم بی تاثیر نیست ؛ چون وقتی تو مدام با یک سری حرف های بی سر و ته و آدم های بی سر و ته تر روبرو باشی ، کدورت و غبار آن روی روح تو می نشیند ، میگن یکی از دلایل استغفارهای زیاد ائمه سر و کار داشتن با مردم و حرف ها و گفتگوهایی بوده که بویی از دنیا در اون بوده که خود این حرف ها و نشست و برخاست ها حجاب میشود ، پس چه بهتر که پای منبر حق بنشینیم و به صحبت های خدا گوش کنیم تا هر حرف نامطمئن دیگری .


چیزهایی که دوس دارم راجع بهشون مطالعه کنم :


1. علوم پزشکی

2. طب سنتی

3. تقویت زبان عربی و انگلیسی

4. ریاضی و فیزیک خصوصا فیزیک

5. اخلاق اسلامی خصوصا سیره ی پیامبر رحمت

6. شعر 



  


نقطه ی تسلیم محضم؛ نقطه ی آرامشم بود/ اسمتو زمزمه کردم ؛ این تمام شورشم بود ...




۳۰ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۱ ۰ نظر

99. چرا؟

امروز امتحان روان رو دادیم ! با اینکه سه ساعت بیشتر نخونده بودم احتمالا بیشتر از نصف نمره رو بیارم و از سرم زیادیه .

اما متاسفانه تقلب هم رسوندم ...

تقلب شدیدا گناه میباشد! شدیدا ...


از اشارات استاد پناهیان عزیز متوجه شدم که این درس نخوندن ما و دنبال این کار فرهنگی و آن برنامه ی فلان تشکل و این سایت خبری و فلان سخنرانی مذهبی و اینها رفتن لزوما ربطی به احساس تکلیف و انجام وظیفه و این حرف ها ندارد . بلکه این هم یک حقه ی نفس مکار بنده است که از زیر کاری که باب میلش نیست در برود و آن کار سخت همانا درس خواندن است . در واقع من برای اینکه علاقه ای به درس خوندن ندارم و از طرف دیگه سرم درد میکنه برای جلسات و بحث های صد تا یه قاز و نشریه و هزار کوفت و زهرمار دیگر دنبال این کارا میفتم . و گرنه ذره ای برای رضای خدا و هدایت و ارشاد خلق الله نیست که نیست !



مبارزه با نفس اینحوری شل و ول نمیشه ...



* جلسه امشب حلقه ی صالحین با موضوع همیشه شیرین ازدواج





  + با زمین خیلی غریبم ؛ با هوای تو صمیمی ! 

                                                         دیده بودمت هزار بار تو یه رویای قدیمی ...

   

                                    

۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر

98. من نمی آیم!

مطمئنم این روزها هر چقدر هم خسته کننده و سخت باشند ، سال بعد شدیدا دلتنگشون میشم. مطمئنم... 

اما کاری هم از دستم بر نمیاد،  فقط مثل یه تیکه یخ دارم آب شدن خودمو میبینم. 


* ان الانسان لفی خسر ...





+ مرا دوباره به آن روزهای خوب ببر ؛

   سپس رها کن و برگرد، من نمی آیم... 


۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۵ ۰ نظر

97.


ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود

ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

 

مرداب زندگی همه را غرق می کند

ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر

 

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش

با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیــ....

 

                  

                                    




۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر

96. حرف تازه


عادت ندارم توی یه جمع که نشستم حرف تکراری بزنم .

مثلا اگه اول اون جلسه نکته ای گفته شد حالا هر کی میخواد گفته باشه ، دیگه دوست ندارم اونو منم تکرار کنم .

یا اینکه مطلبی که آماده کردم تا برای یه گروه بگم ، و فک میکنم با فکر خودم بهش رسیدم ، اگه اتفاقی متوجه بشم که جای دیگری گفته شده ، دیگه اون مطلب رو کلا کنار میذارم.

اتفاقا خدا هم خوب بلده حالمو چجوری بگیره ... مثلا یه موضوعی رو که مدت ها راجع بهش فکر کرده بودم و دوست داشتم بین بچه های بسیج دانشگاهمون مطرح کنم ، اتفاقی دیشب توسط یه استاد بهش یه اشاره ای شد ، دیگه هیچ میلی به باز کردن این قضیه ندارم . اگه احساس کنم حرف شخص دیگه ای رو دارم تکرار میکنم ، کلا بیخیال لون موضوع میشم ! شاید به خاطر هوی پرستی یا انحصار طلبی یا هر چیز دیگریم باشه ، اما ضد حال های بدجوری از این قضیه خوردم ... البته خیلی جاها هم راحت شده ام ، گرچه شاید دیگران فکر میکنن حرفی برای گفتن ندارم ...






۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر

95. دلِ تنگ


چه روزهای غم انگیزی دارم!
کارهای تکراری و بی انگیزه ! درست برعکس سال قبل ! یادش به خیر چه شور و حالی داشتم پارسال این شب ها ...

اما الان ؟ دلم تنگ شده ! برای بعضی آدم ها ... بعضی دردسر ها ... چقدر دلگیر ! 


+ خدایا گاهی وقتا عجیب ضد حال میزنی ها ! آخه ساعت دو شب همیشه خواب بودن ... امشب دو سه نفری چمبره زدن دورم . یکی کتاب میخونه، یکیشم با گوشیم آهنگ گوش میکنه ...

تنهایی هم از من گرفته شده امشب .


+ سر خود را مزن اینگونه به سنگ    /   دل دیوانه ی تنها دل ِ تنگ ...

۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر

94. ماه بالای سر تنهایی است


چ عذاب بزرگیه که بخوای تنها باشی و نتونی ! بخوای خلوت کنی با خودت و همه دور و برت چرخ بزنن و یه چششون به موبایل  و یه چششون به صفحه ی لپتاپی که با خودت آوردی این گوشه ی خلوت خوابگاه تا از دیگران جدا بشی کمی ! یا اینک هی با گوشیت ور برن ! یا هی سوال بپرسن ازت در مورد نصب یه برنامه ی ساده رو لپتاپشون یا اینکه آیا تو کتاب روان را گرفته ای یا نه ؟

خدایا چیکار باید کرد این جور وقتا ؟ یا اینکه سه نفر که سرما خوردن دقیقا دور تا دورت حلقه بزنن و اتفاقا مدام هم سرفه کنند بی اونکه به خودشون زحمت بدن دستی جلوی دهان مبارکشون بگیرن ... 


بگذریم...


چرا من امشب دلم تنهایی میخواد ؟


۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر

93. حوصله کن!

برای جلسه ی شورای مرکزی نشریات دارم میرم تهران !

نمیدونم چرا، ولی اصلا حس خوبی نسبت به این سفر ندارم ...



ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز
                                        
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
...


+ برای شما خوشحالم، برای خودم دلم گرفته ...




                                                          خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

                                                         خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود !



۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۹ ق.ظ
92. چرا گرفته دلت ...؟

92. چرا گرفته دلت ...؟


هر سال حالت روحی و دغدغه هام با سال قبل کیلومترها تفاوت دارن !!!

تنها چیزی که مشترکه حسرته ...


+ از بابت یه موضوعی تقریبا خیالم راحت شد ... خدایا بازم شکرت . فکرم آزاد شد ... ممنون !


ادامه مطلب...
۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۲:۰۹ ۰ نظر

91. خدایا ممنون!


وَاصْبِرْ‌ لِحُکْمِ رَ‌بِّکَ  فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ۖ  وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَ‌بِّکَ حِینَ تَقُومُ ﴿48 طور﴾


پیامبر با شنیدن این آیه چه قوت قلبی می گرفته !!! برو که من خودم هواتو دارم ، تو جلوی چش خودمی، عین خیالتم نباشه !

به قول سهروردی "موقعی که قران می خوانی طوری بخوان که انگار قران تنها برای تو نازل شده و تو مخاطب خداوندی "



ولی ما  دلمون رو به چه چیزایی خوش میکنیما ! و احمقانه تر به خاطر چه چیزهای کوچکی نگران میشیم ...

خدایا از اینکه همچنان ما را تحمل میکنی ممنون !


۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر