إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

186. مرا به طوفان داده ای ؛ خودت کجایی؟!

کسی که برایت خیلی مورد احترام بوده و حالا بعد از مدت ها ببینی و آخرش وقتی تصمیم دارد دوباره برود ، برگردد و  فقط بگوید خیلی سخت شده پیدا کردنتون و باز راهش را بگیرد و برود . تو فقط نگاه می کنی . هر چه به ادامه رفتنش هم نگاه میکنی او سرش را بر نمیگرداند تا حرف هایی که نگفتی را از ادامه نگاهت بخواند تا اینکه دویاره او را نبینی. آخرش هم وقتی چشم هایت را خوب باز کنی متوجه میشوی همین قدر هم سهم تو نبوده و همه اش یک خواب بوده . کاش پیدا کردن من برای خیلی ها سخت بماند اما نه همه ...

 

+ یه جوری پیدا کن منو شاید    این آخرین پاییز من باشه دانلود )

 

۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۴ ۰ نظر

185.الّا من اتی الله بقلب سلیم ...

بعد از کنفرانسی که توی بسیج دانشجویی استان داشتم و به لطف خدا موفق بود . در به در دنبال مجری گشتیم برای مراسم دیشب که به هر کی گفتیم به دلیلی نتونست بیاد. از قحط الرجال و تحریم مملکت به این نتیجه رسیدیم که باید روی پای خودمان بایستیم و تولید داخلی را جدی بگیریم . این شد که  دیشب اولین بار اجرای مراسم به من سپرده شد ، هم سخت بود هم آسون . قبلا تر ها فکر میکردم کسایی که پشت صحنه هستیم مراسم رو برنامه ریزی و هدایت میکنیم. نگو که فرمون اصلی دست مجریه :)

پایین نگه داشتن توقع دیگران از خودت بهترین راه حفظ ثباته. دوست ندارم گاهی خیلی خوب باشم و گاهی خیلی ضعیف ، همیشه خوب بودن بهتر از تجریه ی اوجیه که بعدش نتونی بالا بمونی . تو این مدت تمام سعیم این بوده که نذارم کسی توقع و انتظار بیشتر از چیزی که هستم ازم داشته باشه یا منو بهتر از اون چیزی که هستم ببینه اما نمیدونم چرا گاهی این ور و اون ور زیادی روی من حساب میکنن . بزرگترین اشتباهشون اینه که منو یه نیروی فکری حساب میکنن !

 

+ کم من ثناءٍ جمیل ، لست اهلا له نشرته ...

 

+ نعمت ها ( دانلود )

۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر

184. قول و قرار

1. بعد از خدا ، خواست قلبی پدر و مادر بر هر چیزی ارجحیت و اولویت دارد . حتی اگر به زبان نیاورند .

2. دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه بگیر ! زیادی روزمره شده ای شاید کمک کند بیشتر حواست جمع شود و مدام تلنگر بخوری. کاری کن همیشه نام و یاد امام زمان در چشم و دلت باشد ، با پوستر ، سرسوئیچی، دعای روزانه ، خالی گذاشتن 10 دقیقه از روز به نام امام زمان و هر چه که شده ... اگر بتوانی مثلا چند ساعت از کل هفته را وقف امام زمان کنی و دربست به دیگران در انجام کارهایشان کمک کنی میتواند مفید باشد.

3. برای اینکه خدایی نکرده در مخمصه ای گیر نیفتی که بخواهد به خاطرش نماز را به تاخیر بیندازی ، جوری برنامه ریزی کن که نیم ساعت قبل و بعد از وقت اذان برنامه ات خالی باشد . نداشتن گوشی کمک شایانی به این امر کرده .

4. اگر دیدی به چیزی زیادی وابسته شده ای ؛ در راه خدا به کسی که بیشتر از همه به آن نیاز دارد ببخش. با این کار یک تیر و سه نشان زده ای . هم نیاز انسان دیگری برطرف شده است، هم اگر نیت درستی داشته باشی خدا را خوشحال کرده ای و مهم تر از همه آزادی ات بند چیزی پایین تر از خودت نشده و مستقل از هر چیزی جز خدا بار می آیی ( در فکر هر آنچه هستی آنی )

5. کمتر نه ! خیلی خیلی کم حرف بزن . فکر کن و حرف بزن . خصوصا وقتی میخواهی نظری بدهی یا تصمیمی بگیری که دنباله ای دارد ...

6. سعی کن خودت را موظف به رعایت برنامه کنی و نتیجه را به خدا بسپاری !

7. تغییرات آرام اما همیشگی باشند .


۱۸ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر

183. چرخش

تعارفی هست که میگن از دیدنتون که سیر نمیشیم ... حقا و انصافا یه دوست هست که نه تنها از دیدنش سیر نمیشم ؛ بلکه همین که میبینمش اشتهام بیشتر میشه ؛ اونقدی که گاهی میگم اگه قراره بری ، همون بهتر که نیای ... دوست خوب داشتن ! دوست خوب داشتن! خدایا ممنون.

 

دنیا چقدر زود میچرخد ، چقدر زود جای پشت و زین عوض میشود، 4 سال پیش دغدغه هام چی بودن و مشکلاتم چی و حالا چی؟

4 سال پیش یک پشت کنکوری بودم که تمام دغدغه م ... 

باورش سخته ولی الان میبینم 4 سال پیش ظاهرا دغدغه ای و حتی مشکلی نداشته م . شاید هم بوده و الان رنگ باخته و در برابر مشکلات و دغدغه های فعلی شیء مذکوری به حساب نمی آید .

هر چه بود و هست ، این همه تغییر در خودم، آدم ها و محیط اطرافم رخ داده و تو بگو زمین تا آسمان تفاوت کرده ... اما یک چیز ثابت بوده و هست . احساس میکنم از میان تمام اشتباهاتم و کارهای تحسین برانگیزم تنها خدا بوده که همیشه به یک چشم مرا نگاه کرده است . دستانش را زیر چانه هایش حلقه کرده و نگاه میکند ، گاهی لبخندی از سر علاقه بر لبانش نقش بسته و گاهی اشکی از سر دلسوزی بر گونه هایش لغزیده اما همیشه سکوت کرده ... مرا به حال خودم گذاشت چون می خواست خودم ، خودِ خودم ببینم بشنوم انتخاب کنم و قدم از قدم بردارم ... و چه درد دل عمیقی با رسولش میکند :

" ای رسول ما گویی می‌خواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!  ما آنچه روی زمین است زینتی قرار دادیم، تا آنها را بیازماییم که کدامینشان بهتر عمل می‌کنند ...؟"

خودش را گذاشت ، در کنار خودش زیبایی های دلفریب دیگری هم گذاشت!یکی روی سطح زمین بود و یکی تو دل  آسمون ! یکی دم دست و یکی دوردست ! یکی پیدا و یکی پنهان ! یکی آسان و یکی سخت ! یکی رفتنی و یکی ماندنی !

امتحان خوبی بود . نمیخواست عده ای را به جهنم بفرستد و تعدادی را به بهشت ! نمیخواست قدرت خودش را به رخ مخلوق خودش بکشد ! تنها می خواست بنشیند و نگاه کند کدامتان زیباتر رفتار میکنید ، دلنشین تر قدم برمیدارید ... اصلا شما باشید کدام را انتخاب می کنید ؟ تا امروز کدام را انتخاب کرده اید ؟ بعد از این چطور ...؟

 

۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۷ ۰ نظر

182. چیزی برای از دست دادن

شاید خیلی ها این را جمله ی آدم های افسرده و ناامید بدانند اما واقعیت دوست داشتنی دنیا همین است و حقیقتا چیزی برای از دست دادن وجود ندارد . در واقع چیزهای زیادی برای به دست آوردن هست .

وقتی پا به زمین گذاشتیم یک صفر تو خالی بودیم ! تهی از همه چیز ؛ فقط نقاط قوت و ضعفی داشتیم که نه قوت هایش مال خودمان بود و نه ضعف هایش مربوط به خودمان . فقط گزینه ها و راه هایی بود که هر لحظه جلوی ما قرار گرفت و ما یکی را انتخاب کردیم و این انتخاب چه درست چه غلط بر سوال بعدی زندگی مان و نحوه ی جواب و انتخاب بعدی هم تاثیر خودش را گذاشت .

ما چیزی برای از دست دادن نداشتیم ! البته بعدتر هم که چیزهایی به دست آوردیم یعنی همان کمالات الاهی باز هم مال خودمان نبود ( چون هذا من فضل ربی + و ما ابرء نفسی الا ما رحم ربی ) پس باز هم چیزی برای از دست دادن نداشتیم .

ما چیزی جز انتخاب هایمان نیستیم . انّا هدیناه السبیل ؛ امّا شاکرا و امّا کفورا ...

ما داریم چهره ی ابدی خودمان را نقاشی میکنیم ؛ اینکه برای بدن ابدیمان چشم انسان بگذاریم یا خوک ، دست آدم بگذاریم یا چنگال گرگ همه اش همین چند روزی که مثل خواب میگذرد مشخص میشود و آن دنیا ماییم و تکرار ابدی انتخاب هایمان ...

کسی که چشم خودش را به روی حقیقت ببندد ، از همین الان در آخرت هم کور است ( و من فی هذه ی اعمی فهو فی الآخره اعمی ) . آخرت تصویر باطنی همین دنیاست . انعکاس رفتار های این دنیایی ما .

مثل کسی که خودش بیرون از آب باشد و تصویرش درون آب . آخرت از همین الان هست و ما هم هستیم؛

اینجا شکلک در بیاوریم آنجا شکلکی شده ایم ؛ اینجا چشممان را ببندیم آنجا هم کوریم ...

منتها ابدیت ما را احاطه کرده . قبل از اینکه رنگ ها خشک بشود یا فرصت نگاه کردن تمام بشود باید بهترین ژست خودمان را بگیریم ...

 

آدمی که چیزی برای ازدست دادن ندارد و راهش را می شناسد ،

بی پروا قدم بر میدارد، حرف میزند و زندگی میکند ...

ترس یا بخاطر از دست دادن است یا گم شدن !

+ فاینما تولوا فثمَّ وجه الله ...


۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۱۰ ۰ نظر

181. راه بی پایان

دارم نشریه ی این ماه انجمن رو آماده میکنم ؛ تو دو تا از مطالبش حسابی تند رفتم؛ یه جا سپاه رو کوبیدم ( کوبیدن به معنی زبان تند و صریح نه تحریب ) ؛ یه جا معاون فرهنگی دانشگاه رو ...نمیدونم کدومشون روشنفکرترن و به اصل آزادی بیان معتقد !!! اما دوست دارم چاپ بشه و امتحان کنم ! راستش از اطلاعات سپاه بعد از دستگیری روزنامه نگارا خیلی خیلی بیشتر میترسم .

یهو دیدی به ما هم انگ نفوذ زدن! کی به کیه ?!?

 

+ معمولا اگه با کسی لج کنم کاری نمی کنم که یه دشمن با آدم میکنه ؛ سعی میکنم بی تفاوت نشون بدم خودمو ؛ مثلا همین امشب یکی از دوستان به دلیل چند تا ایراد منطقی که بعد از ماه ها از گوشه ای از رفتارهاش که به حریم خصوصی من هر ربط داشت ( اونم به زبان طنز و نه تمسخر و با خوشرویی تمام) گرفتم ، موقع شام گفت اشتها نداره و خیلی کم حرف شد ؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم که این بی اشتهایی از چی میتونه باشه و هی تعارف پشت تعارف که بیا بخور ؛ اصلا انگار نه انگار که دلیل واقعی بی اشتهاییش رو میدونم ( طرف واقعا اشتها داشت ؛ خودشو زده بود به بی اشتهایی که به من بفهمونه از تو ناراحتم ) بعد من هی از غذا تعریف میکردم که بیا امتحان کن... خیلی حرص آور تره ! البته یک در هزار پیش میاد اما پیش میاد دیگه .

یاد بچگیام افتادم که وقتی میخواستم قهر کنم شام نمیخوردم ... معمولا آدم این گزینه رو برای کسایی که میدونه خیلی دوسش دارن و طاقت ناراحتیش رو ندارن به کار میبره . برای آدم سنگ دلی مثل من که برام این مهمه که حق با کی بوده و عادت نکنه از این اهرم فشار برای دفعات بعدی هم استفاده کنه ، جواب نمیده . اصلا جواب نمیده.

 

+ وقتی کسی رو زیاد دوست دارم زیاد خوابشو می بینم . بعد از مدتی که نمیبینمش انگار محبتم هم بهش کمتر میشه ، دوستی داشتم که شاید از 30 شب خوابی که داشتم 15 بارش اون بود ، دو سال که ندیدمش دیگه فکرش هم رفته .

از دل برود هر آنکه از دیده برفت ...

و بعضی میگن :

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت ...

ولی تجربه اولی رو ثابت میکنه!

 

سر جمع آدمایی که انقدی دوستشون داشته باشم که خوابشونو ببینم به 10 نفر نمیرسه ! همونطور که سرجمع آدمایی که چشم دیدنشونو نداشته باشم هم به 10 نفر نمیرسه ...

 

+ در برنامه ریزی مطلوب اسلام ، تموم کردن کار و بی خیال نشستن وجود نداره ! خدا به بنده ش اجازه ی بی خیالی و فراغت نفسانی تو دنیا نمیده ...

اصل برنامه ریزی اسلامی : فاذا فرغت فانصب !

تموم شدن یک کار مهم یعنی شروع کار مهم بعدی و و و ...

 

۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر

180. این همه در گه کوفتیم یکی خانه ی تو نبود


نمیدونم چرا هر چی رو به جلو میرم ، به جای اینکه آدم تر بشم ، غمگین تر میشم !

چطور میشه سنت بالاتر بره و غمگین تر نشی !

جوابی که دارم اینه که باید تسلیم خدا بود و گفتا تو بندگی کن! کو بنده پرور آید ...

جواب دیگه ش اینه که هیچ راهی نیست ، حتی دوستان خاص خدا هم هر چی جلوتر میرن غمگین تر میشن ، هرچند نوع غمشون فرق داشته باشه ...

ولی خود خدا گفته و من تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون ... پس راه اول کاملا باید جواب بده .

 

جواب اول رو خیلی وقته با امروز و فردا کردن عقب انداختم ، امیدوارم لا اقل 40 روز اجراش کنم و ببینم جواب میده یا نه ؟؟؟ هر جی جلوتر میرم اجرا کردنش سخت تر میشه ...

۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر

179. می دانی چرا؟

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

برسر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

 

* علیرضا قزوه

 

 

+ تنها توی محرم و رمضانه که میشه نفس کشید و احساس زنده بودن کرد ... تموم شدنشون یعنی دوباره روزمره شدن و دوباره دنیایی شدن مطلق !

 

+ ان شاء الله همه ی روزهات عاشورا باشه و همه جا برات کربلا ...


۱۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر

178. خودخواهی


گاهی وقتا آرزو میکنم که کاش این روزا که می تونم برای خودم باشم ، برای خودم میبودم و بس!
وقتی که از تموم بیمارستان فقط خستگی مونده و هم اتاقیت رو میبینی که راحت خوابیده و تنها دغده ش آماده کردن کنفرانس یک هفته بعدشه ، و تو همین نیم ساعت بی خیال همه چیز شدن و خوابیدن رو هم نداری یه جورایی دلت برای خودت میسوزه .

جالب اینجاست که همین فرد خودش رو زیر بار سنگینی از کارها احساس میکنه که تو فقط یه روز از هفته ت به اندازه ی تمام هفته ی اون پره .

دلم برای بدون دغدغه بودن ، برای بی خیالی طی کردن خیلی تنگ شده ...

شاید اگر خدا خواست و  فرصت کوتاهی برای "برای خودم بودن" پیدا کردم ، خیلی خیلی بیشتر از کسایی که عمری برای خودشون بودن ، قدرشو بدونم ...

 

چقدر سخت شده ؛ گاهی وقتا دختر و پسرای ظاهرا مذهبی برای اینکه نشون بدن چقد روشنفکرن یا معتدلند یا مظهر اسلام رحمانی اند یا هر توجیه مطابق با هوای نفس دیگه ای که دارند ، راحت با هم شوخی میکنن . گاهی بلند بلند میخندن  !!! دلم میسوزه که اسلامی را تبلیغ میکنیم که خودمون هنوز در برابرش تسلیم نشدیم ...

 

* به امید پیروزی اسلام بر مسلمین !!!

 

+ از خنده دار ترین اتفاق های تلخی که میتونه برام بیفته اینه که احساس غرور کنم .

بدتر از اون روزمره شدن !

 

+ اینکه کسی را زیاد دوست داشته باشی و نداشته باشی اش ، احساسی شبیه بنده و ربّ به آدم دست میده ... یکی از بهترین دوستام که خیلی کم مبیینمش و هر بار همصحبتی باهاش خیلی برام لذت بخشه باعث میشه که همیشه به این فکر کنم که اگه با خدا زندگی کنم چی میشه ... دوستی که همیشه هست . میبینه . گوش میکنه . حواسش هست و حتما حتما در بهترین حالت ممکن جوابتو میده ...

+ کاش باور کنیم که دین خدا یعنی

بهترین دوست عالم ،

بهترین اتفاقات عالم رو

برای هر کسی که بخواد با اون زندگی کنه

رقم زده ،

فقط کافیه خودمون بخوایم .

+ استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم ...

 

 

 

می‌دانم 
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد 
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری 
آن همه صبوری 
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده 
هی بوی بال کبوتر و 
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید 
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم! 
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام 
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ 


حالا که آمدی 
حرفِ ما بسیار، 
وقتِ ما اندک، 
آسمان هم که بارانی‌ست ...! 


به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و 
دوری از دیدگانِ دریا نیست! 
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟ 
می‌دانم که می‌مانی 
پس لااقل باران را بهانه کُن 
دارد باران می‌آید. 


مگر می‌شود نیامده باز 
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟ 
پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟! 
تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام 
تمامم نمی‌کنی، ها!؟ 
باشد، گریه نمی‌کنم 
گاهی اوقات هر کسی حتی 
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد. 
چه عیبی دارد! 
اصلا چه فرقی دارد 
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید 
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد 
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال 
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند 
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و 
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

* سید علی صالحی

۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۱ ۰ نظر