إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۷۰ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

344. وای سعدی ! سعدی ...


من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم؟!

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان

چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم

مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی

که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم



× شاعر عزیز دل - سعدی

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر

328. گفتم:



با زمین خیلی غریبم ، با هوای تو صمیمی

دیده بودمت هزااااار بار ، تو یه رویایِ قدیمی ...

۱۸ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر

327. دیر آمدی ری را ، باد آمد و همه ی رویاهای ما را با خود برد ...

 

نمیدانم کجایی

اما میدانم
بالاخره یک روز همدیگر را خواهیم دید
روزی که فکرش را هم نمی کنم
شاید روزی که دارم فراموشت میکنم
و دغدغه های دیگری دارم
چقدر بد!
 و این شعر سید علی صالحی
 چقدر شبیه حال من خواهد بود
آری
دیر آمدی ری را؛ 
باد آمد
و همه ی رویاهای ما را 
با خود برد  :
 
 
راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه
خواب بازآمدن مسافر خویش را نمی‌دید . 
 
 
حالا دیگر دیر است ...
من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام .
نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام .
و اسامی آسان نزدیک‌ترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد ...؟
 
 
درست است که کلمه به سکوت و
کارد به استخوانم رسیده است ،
اما هرگز ...
-هیچ دقیقه‌ی دوری-
به دریا دشنام نداده‌ام.
من
فقط می‌بخشم،
اما فراموش نمی‌کنم
 
 
کم نیستند شادی‌ها .
حتی اگر بزرگ نباشند ،
آن‌قدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمری‌ست ،
کز کرده‌ای گوشه جهان،
و بر آسمان چوب‌خط می‌کشی به انتظار .
حبس ابد هم حتی، پایان دارد ،
پایانی بزرگ و طولانی .
 
بعد از تو
شب‌های طولانی بسیاری
روزهای طولانی بسیاری
شب و روزهای طولانی بسیاری
بی اسم تو مُردم .
من بی‌درخت، بی‌دریا، بی‌خواب، بی‌خانه
من بی‌کفن، بی‌کلمه، بی‌کبریای تو مردم .
 
 
 
آیا اشتباه از ما بود
که نفهمیدیم بعد از تو
دعای دریا را با کدام زبانِ بریده
باید خواند ؟
بعد از تو دیگر هیچ شمایی شبیه شما نیامد ... 
 
 
اگر مُرده‌ای، بیا و مرا ببر ،
و اگر زنده‌ای هنوز،
لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی ... بی‌انصاف !
 
 
 
 
 
 
 
 
 
۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۴:۴۹ ۱ نظر

319. گفته بود :



ای دل که بی گدار به آبی نمیزدی

بی قایقت میانه ی دریا چه میکنی ...؟




۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر

316. روزهای دلتنگی


 این صفحه ی مجازی هم شده چاهی که هر وقت دلم می گیرد بیایم و برای خودم بنویسم . بلکه دلم وا بشود . گفته بودم که همه چیز تکراری شده ؟ پس تکرار میکنم که همه چیز بیش از حد تکراری شده . بیشتر از همه خودم . از اینجا هم که برگردم . مرخصی هم که بروم باز تغییر مهمی روی نداده است . جز اینکه خودم را با همان غصه ها و دلتنگی های کهنه جا به جا کرده ام با این تفاوت که دیگر دلتنگی جدیدی هم ندارم . وقتی به شهر خودم هم بر گردم قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد . زندگی بدون چالش و مبارزه، بیشتر خسته ام میکند . اصلا همین که این روزها ثبات دارم و شرایط بدون چالشی را پشت سر می‌گذارم بد است . اینکه فقط به خورد و خوراک و خواب و تفریح و اتفاقات عادی دیگر مشغولم حالم را بد کرده است . اینکه نمی توانم درگیر شوم ، اینکه لااقل مثل همان روزهای دانشجویی توهم مبارزه هم ندارم . اینکه شرایط بر من غالب است و طبق شرایط حاکم زندگی میکنم حالم را به هم میزند . ترانه ی آخرین قدم حامد زمانی را گوش میکنم : این آخرین قدم، برای دیدنت . این آخرین پله، واسه رسیدنت ... 



لطفاً ناگهانی رُخ بده !
غافلگیرم کن !
لحظه ای اتفاق بیفت که اصلا فکرش را هم نکنم !
آنجا که حتی صورتت را هم از یاد برده باشم !
اصلاً
تو هر موقع هم که بیایی ،
هرگذشته ای هم که داشته باشی،
با ارزشی !
درست مثلِ پیدا کردنِ پولِ مچاله شده ،
بعد از سالها در جیبِ لباس هایم ...


۰۶ تیر ۹۶ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر

313. خیلی روزا گذشت ...


خیلی چیزها را نتوانسته ام توضیح بدهم

و اگر حالا میگویم نه برای اینست که نتوانسته ام از کاری که کرده ام دفاع کنم یا خودم را تبرئه کنم یا دلیل بتراشم و عذر بیاورم و این حرف ها

به این خاطر میگویم که برایم اهمیت داشته اند . 

آدم هایی که مجبور شده ام بی هیچ توضیح اضافه ای کاری کنم یا حرفی بزنم یا حتی بی تفاوت بمانم و هیچ وقت فرصت نشود بگویم که چرا و چه شد و چه کشیدم 

یا میکشم ...

نگفتن و رفتن

برای همیشه فکر آدم را مشغول خودش میکند...

شاید خیلی از حرف هایی که گفته ام فراموش کرده ام اما هنوز هم به حرف هایی که نگفته ام فکر میکنم ...


 


    + من میروم آرام آرام از همه چیز

      هر روز می بینی من مبهم تری را...


۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر

306. نامه ای به نیمه ی گمشده


سلام 

اگر حال مرا بخواهی ، خوبم ! ملالی نیست جز دوری از تو .

نمیدانم کجایی و در چه حال و هوایی به سر میبری . نمیدانم دل تو هم برایم تنگ مشود یا نه . ولی از خدا میخواهم مشکلی نداشته باشی ،امیدوارم این روزهای دوری و جدایی که من در کنارت نیستم مشکل خاصی نداشته باشی . حالا اگر کنارت باشم هم نمیتوانم قول بدهم که همه ی مشکلاتت را حل میکنم! ولی میتوانم قول بدهم که نگذارم تنهایی با آن ها رو به رو شوی :)

دلم برایت خیلی تنگ شده . خیلی بیشتر از خیلی! راستی داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوب میشد اولین سفر خارجی مان را با هم به لبنان برویم :) . شب ها با هم در خیابان قدم بزنیم . گاهی فلافل بزنیم . موسیقی گوش کنیم . سینما برویم. البته با اجازه ی شما این روزها با دوستانم این کارها را انجام میدهم :) ولی هیچکس جای تو را نمی گیرد . نگران نباش دوست هایم باب هستند و به قول سهراب دوستانی دارم بهتر از آب روان ...

یک چیزی هم بگویم مایه ی خنده و شادی ات بشود ، طبق سند چشم اندازی که داریم دیگر طاقت دوری شما نیست و باید هر چه زودتر با خانواده خدمت برسیم . امیدوارم هر چه سریعتر نشانی ات را پیدا کنم . من دارم کارهای باقی مانده را راست و ریس میکنم که اگر گوش شیطان کر یکهو بی خبر جلوی ما سبز شدی دوباره گم ات نکنم و مجبور نشوم نامه بنویسم .

امیدوارم بایت این همه تاخیر مرا ببخشی . باید زودتر از این ها دست به کار میشدم و دنبالت میگشتم . نه این که در تمام این مدت نگرانت نبوده باشم ها ولی خب به کجا میتوانستم بروم سراغت را بگیرم . می گویند یک نظر حلال است ولی من این حرف ها را قبول ندارم اینطور که باید شب و روز چشمم به چشم این و آن بیفتد که آیا یک در میلیارد ، تو یکی از آن ها باشی یا نباشی . فقط مطمئنم در فامیل نمیتوانی باشی و همین کار را سخت کرده چون مادرم هم که غیر فامیل کسی را نمی شناسد که بخواهد نشان کند و سراغش برویم . تازه اگر درست نشان کند و سر از خانه ی شما در بیاوریم .

خلاصه اینکه پیدا کردن تو هم برای ما ماجرایی شده ها !!! گاهی هم بعضی "نیمه ی گمشده نماها"  خودشان را به جای تو جا زدند من هم که هنوز تو را نمی شناختم اما وقتی نزدیک شدم فهمیدم که نه ! ولی میخواهم وقتی که تو را دیدم این شعر را برایت بخوانم که " از اولین خنده ت فهمیده بودم زود ...... عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود ! "  یعنی با حساب احتمالات هم که جلو میروم ، احتمال پیدا کردنت زیر صفر است . :) بعضی دوستان می گویند من کامل آفریده شده ام و نیمه ی گمشده ندارم و وجود تو را از اساس منکر میشوند ، خب این هم حرفی است که جای تامل بسیار دارد :) ولی خب اگر این فرض را بپذیریم آن وقت نیمه ی گمشده ی تو چه کسی میشود ؟؟!! اینطور که نمی شود اصلا ! پس من این نظریه ی دوستان را قویا رد میکنم .

گروهی دیگر از اندیشمندان حاضر در خوابگاه هم بر این عقیده هستند که من نیمه ی گمشده ندارم ! بلکه باید به دنبال نیمه های گمشده ی خویش باشم . این دسته با اینکه تا کنون هیچ دلیلی برای اثبات مدعای خود نیاورده اند ولی یک صداقت عجیبی در چشمشان موج میزند . امیدوارم اینطور نباشد چون من حال و حوصله ی جر و بحث تو و هَوو هایت را با هم ندارم . 


من فکر میکنم ما باید حتی همین روزهایی هم که همدیگر را ندیده ایم ، نسبت به هم وفادار باشیم . دوست دارم عشقم را فقط برای تو کنار بگذارم . دوست دارم با چشمانم به تو خیانت نکنم . دوست دارم ، " دوستت دارم " هایم ، دست نخورده باقی بمانند ، دوست دارم عشقم را برای روز مبادا کنار بگذارم .  یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه جوری ...


یک بیت شعر اختصاصی هم برای خود خودت کنار گذاشته ام که وقتی همه ی این طوفان ها را پشت سر گذاشتیم برایت خواهم خواند :


" وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی  ...   تا با تو بگویم غم شب های جدایی ... "






۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۷ ۰ نظر

297. زمین از غیرممکن ها پُره ...

 زمین از غیر ممکن ها پره...

                           اما تو ممکن باش !




دانلود




۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۰۹ ۰ نظر

292. ما




ریبن: «یه ضرب المثل هست که میگه "اگه خدا با ماست، پس کی با اوناست؟"»

آپهام: «اگه خدا با ماست، پس کی می‏تونه علیه ما باشه؟»



* نجات سرباز رایان





۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۸ ۰ نظر

291. دنیای این روزای من ...

تمام چیزی که با خودم میبرم به جز لباس، وسایل شخصی و مدارک :

دو جلد کتاب آموزش فلسفه ، یک سیر فلسفه ی غرب و کلیات فلسفه ، منطق ، کلام

فیزیک پیش، ریاضی پیش ، شیمی 2 و هر سه زیست شناسی

خلاصه داخلی جراحی ، مراقبت های ویژه ، تشخیص افتراقی ، دستنامه بالینی ، روانشناسی عمومی و داروهای ژنریک



+

سر سپرده ام پیشاپیش

به نیرویی

حاکم بر سرنوشتم

و در پرِ کاهی  هم نمی آویزم

پس مرا چیزی نیست،

تا به حفظ آن بکوشم،

مرا اندیشه ای نیست،

پس می توانم ببینم،

مرا هراس از چیزی نیست،

پس می توانم خود را به یاد اورم،


جدا و در سبکبالی،


پیشی می گیرم از عقاب

تا رسم به رهایی...







دانلود




۰۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۷ ۰ نظر