ما سه دوست بودیم

هر سه پرستاری قبول شدیم

یکی رفت تهران، یکی شیراز ، یکی یاسوج

یکی 3 جا کار پیدا کرد ، عاشق شد و ازدواج کرد

یکی یک جا کار پیدا کرد ، عاشق نشد و رفت اروپا

یکی فقط عاشق شد ...





+

اسمش را جبر جغرافیایی یا اجتماعی نمی گذارم ... اما شاید بشود گفت ناچاری!

آنکسی که راه های بیشتری داشت ، انتخاب های بیشتری داشت ...

آنکس که راه های کمتری داشت ، چاره ای نداشت!



قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس!

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

و نوش داروی اندوه؟

صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش. 

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چای می خوردند.

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی؟

 چقدر هم تنها!

خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

دچار یعنی

               عاشق!

 و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی!

 و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

 خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله‌ای هست.

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

 حرام خواهد شد.

و عشق

 سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله‌هاست.

 صدای فاصله‌هایی که

- غرق ابهامند.

نه،

صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند.

و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست ...