إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۳۷۰. شدم از دست


کیفیاتی در زندگی‌ و وجود آدمی هست که با هیچ کمیتی قابل جایگزین شدن نیست ، اصلا چون آبی هستند که چون از جوی رفت دیگر برنخواهد گشت.

اعتماد اولین و مهم ترین آن هاست، اعتماد با هیچ مقیاسی قابل اندازه گیری نیست . تنها معیار اعتماد همان خدشه دار نشدن آن است . اعتمادی که خط و خش پیدا کرد، یک پول سیاه نمی ارزد.

این روزها فکر میکنم دارم به بهانه ی بعضی چیزهای حقیر و کوچک ، بزرگترین ارزش های زندگیم و مهم ترین خصایص وجودی ام را از دست میدهم . 

اینکه انسان اصولی داشته باشد و بر طبق آن اصول زندگی‌ کند هم چیزی همطراز اعتماد است.


۰۸ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر

۳۶۹. ششم بهمن


 گرچه این مطلب رو پس از آروم و قرار کرفتن اون همه تکاپو و میانه های شیفت شبی که وارد هفتم بهمن شده مینویسم ولی امروز از آن روزهای خوب بود :)

از آن روزهایی که دوباره کلی انگیزه و حس خوب میگیری برای ادامه و دویدن...

بعد از تموم شدن شیفت شب ، مستقیم رفتم بیمارستان جدیدی که دو روز پیش تماس گرفته بودن که امروز برای مصاحبه برم! از بیمارستان هایی که همیشه دوست داشتم اونجا‌کار کنم .:) 

بعد از رسیدن دیدم این فقط من نیستم که دعوت به مصاحبه شدم ، چون قبلش فکر‌میکردم با نوجه به رزومه ای که دارم  از معدود کسانی هستم که شانس دعوت برای مصاحبه رو دارم که دیدم نه اینجوریام نبوده ... 

خلاصه جمعی دیگر از پیراپزشکان محترم آنجا مثل ما ول معطل بودند . وقتی رسیدم ده تا برگه دادند که پر کنم . که سه برگ اون آزمون تخصصی بود . برگه های دیگه رو که پر‌کردم ، نوبت به آزمون رسید . اولیرو زدم، دومی رو ، سومی رو ، تا آخر همه رو تو پنج دقیقه زدم :) بعد گفتن منتظر باشین ، وقتی ورقه های منو تصحیح میکرد هی برمیگشت زیر چشمی به من نگاه میکرد:/  گفتم معلوم نیس چه گندی زدم اینجوری نگاه میکنه یارو:/ خلاصه اینکه بعد از یک ساعت انتظار، اسم منو صدا زدن که برای مصاحبه حضوری برم تو دفتر! وقتی وارد شدم اول یه جوری نگاه کرد و با تعجب پرسید: نوزده از بیست ؟!  تقلب کردی ؟!؟! گفتم نه ! مگه میشد اصلا ؟ راستی کدومو غلط زدم مگه ؟ یه نگاه به بغل دستیش کرد، نتونست جلوی خنده شو‌ بگیره و گفت چقدرم به خودش مطمئنه!!! سوالو آورد بعد دیدم اینو هم درست زدم و براشون توضیح دادم که چرا اینم درسته و شدم بیست از بیست :))) تا دفعه ی دیگه به نوزده از بیست ما انگ تقلب نزنند ://

بعد از چن تا سوال جواب حضوری نتیجه این شد که هم‌ اونا از رزومه و نتایج من خرکیف شده بودن و  هم من :))) 

که گفتن از سر ماه میتونید کارتونو شروع کنید :)

خلاصه اینکه از سر ماه باید همزمان در سه بیمارستان کار کنم که ان شا الله با شروع سال جدید از یکی از قبلیا استعفا میدم و‌ همین جدیده رو می چسبم :)

۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۴ ۱ نظر

368. آزادی

من واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم.

این جمله ی کلیدی و طلایی سفر به دیگرسو از زبان دون خوان است .

چرا که او توصیه میکند که آدمی  باید از شر قضاوت ها و پیش داوری های دیگران که منجر به اعمال نظر روی آدمی میشود خلاص شود ، و برای اینکار او یک راه حل ساده دارد و آن گمنامی و ناشناس ماندن است .

تو برای اینکار باید فضای مه آلودی در در اطراف خودت ایجاد کنی که دیگر هیچ چیز قطعی و مسلمی باقی نماند چرا که به محض اینکه تو را شناختند برای آن ها موجود معلومی میشوی و دیگر هیچوقت نمیتوانی مسیر فکرشان را عوض کنی ...

تا مدت ها برای خودم این اصل را رعایت میکردم، ولی فکر میکنم این روزها بیشتر به آن نیاز دارم.

غیر از اینکه هیچکس نباید درباره تو و آنچه میکنی چیزی بداند، بلکه حلقه های آشنایان و دوستان باید از هم جدا و دور بمانند.

همکلاسی تو نباید همکار تو را بشناسد، همکار همکلاسی ات را، هیچکدام از اینها خانواده ات را و خانواده ات هیچکدام از این ها را... هر حلقه ای باید در‌ خودش بسته بماند و با دیگری ارتباطی نداشته باشد.


این تنها راهیست که همیشه خودت باشی و هیچ‌توضیحی به هیچکس بدهکار نباشی! 


۲۸ دی ۹۷ ، ۱۸:۳۲ ۰ نظر

۳۶۷. قانون مورفی

یه قانونی هست که خودش دقیقا اینجوری نیست ولی من با توجه به شرایط خودم اینجور بیانش میکنم:

هزار سال کارتو درست و دقیق و‌حتی تحسین برانگیز انجام میدی و دریغ از یک تعریف و‌تمجید و تشکر خشک و خالی ؛

ولی بعد از هزار و دویست سال، در هزار و‌دویست و یکمین سال زندگی ات پایت را پس و پیش میگذاری و همه ی آنهایی که عمری منتظر بودی بیایند و تحسین و تمجیدت کنند ، سر و کله شان پیدا میشود ...


دوران آموزشی خدمت سربازی ، ارشد کلاس گروهان بودم، برای اینکه آن همه آدم مختلف را بتوانم قانع کنم که سر بزنگاه آبرو و حیثیتمان را جلو فرمانده و درجه دار نبرند ، میگفتم یه عمر خوبی و کسی نمیبینه، ولی یک بار خطا میکنی و همه میبینن. پس سعی کنید هیچوقت اون  یک اشتباه رو هم انجام ندین. 


پرفکت و کامل و بی نقص بودن هم‌ ممکنه و هم واجب .

به قول پسرخاله مان که هر وقت از او میخواستیم سر موضوعی کوتاه بیاید ، میگفت چرا زورمو بدم التماس ؟ 

وقتی میتونی بی عیب و نقص عمل‌کنی و گزک دست این و اون ندی ، چرا بیخودی زور و غلبه ت رو میدی و و خودت رو تو موضع ضعف و توجیه قرار میدی ؟

۱۸ دی ۹۷ ، ۰۳:۳۲ ۰ نظر

۳۶۶. اولین شب آرامش

 

اولین شب آرامش نام فیلمی بود که سال های حالا دیگر نه چندان نزدیک از تلویزیون پخش میشد ، داریوش فرهنگ را از آن بخاطر دارم و موسیقی مهران زاهدی که میخواند به سووووی تو ، به شوق روی تو، به طرف کوی تو، سپیده دم آیم ، مگر تو را جویم ، بگو کجااایی ؟

خلاصه اینکه از همه این ها مهم تر نام فیلم بود ، به این فکر میکنم که اگر قرار بود برای زندگی خودم اسمی انتخاب کنم، میگذاشتم اولین شب آرامش !

بعد از اینهمه بالا و پایین شدن، بعد از اینهمه شیفت شب پشت سر هم ، دیشب وسط شیفت شب به این فکر میکردم که چه میشد اگر الان یکی از شب های تابستان بود و من روی بهارخواب حیاط خانه مان رخت می انداختم زیر آسمان شیراز و بی خیال این همه شلوغی و استرس شغلی و مرگ و میر بیمار و دغدغه ی دلار و وام و ... میشدم.

سرم را روی بالش خنکم میگذاشتم ، چشم هایم را میبستم و یک تیتراژ پایانی شروع به خواندن میکرد:

به سوووووی تو

به شوق روی تو

به طرف کوی تو

سپیده دم آیم

مگر تو را جویم

بگو کجااااایی ...؟

 

 


 

۱۳ دی ۹۷ ، ۱۰:۴۹ ۰ نظر

۳۶۵. به اندازه ی تمام روزهای سال دلتنگت بوده ام ...

دلتنگی شکل های مختلفی دارد

برای آنها که دوستشان داریم و دور از آن هاییم.

برای خودمان و آنی که بودیم و روزهایی که گذشت.

و سخت ترین دلتنگی برای کسی است که هیچوقت نبوده و ندیده ایم، اما همیشه قسمتی از وجودمان جای خالی اوست ...

 

۱۰ دی ۹۷ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر

۳۶۴. خدا و خرما

کارهای اداری اش یک هفته پیش به پایان رسید، بیست و‌پنجم هم باید بروم که ابلاغش را بگیرم و به عنوان نیروی شرکتی مشغول به کار شوم .

خب شاید این هم شروع مرحله ی جدیدی بعد از طرح باشد ، ظاهرا همه ی این اتفاقات ه‌م باید همیشه شروعشان دی ماه باشد . خب راستش از دی ماه کم خیر ندیده ام :) اما دوست داشتم فصل بعدی که در زندگی ام رقم میخورد اتفاقی بزرگ تر و بهتر از شرکتی شدن باشد .

یک آزمون استخدامی تامین اجتماعی هم مهرماه شرکت کردیم که همه ی دوست و رفقای قدیمی را از شهرهای گوش و کنار دیددیم ( یعنی همه آمده بودند که استخدام بشوند !؟ ) ، حالا هر چقدر میروم درِ سازمان سنجش ، یا سازمان تامین اجتماعی که پس چی شد این جواب استخدامیتان؟! هیچکدامشان خبر ندارد . به قول یکی از دوستان وقتی دارن طولش میدن ، مشخصه دارن پارتی بازی میکنن ؛)


تصمیم کنکور مجدد همچنان با من است ، اما هر چه کردم نتوانستم خودم را قانع کنم که از یکی از بیمارستان ها استعفا بدهم که لااقل یک ذره وقت بماند که بتوانم دو ورق درس بخوانم ...

به عبارتی هم خدا را میخواهم هم خرما ...


۲۳ آذر ۹۷ ، ۰۴:۵۲ ۰ نظر

۳۶۳. ناز و نیاز


یکی از نقدهایی که به سرمایه داری میشود اینست که نیروی کار ارزان برای سرمایه داران فراهم میکند و طبقات فرودست را وادار به انجام کارهای سخت در ازای دریافت درآمدی ناچیز و بخور و‌نمیر میکند ، چیزی که برده داری مدرن مینامند .

چیزی که این روزها به شدت در جامعه ی ما دیده میشود .

اخیرا مسولین وزارت بهداشت فرموده اند که پذیرش دانشجوی پرستاری در سال های آینده روند صعودی خواهد داشت !

یاد رشته ی شیمی می افتم که روزگاری با همین روند صعودی پذیرش و به لطف دانش کاه مزخرف و بی معنی آزاد چطور از عرش به فرش افتاد و همه ی تحصیل کرده هایش به گل فروشی و مسافرکشی رسیدند ، و از قضا تحصیل کرده های دانش کاه آزاد ( بخوانید مدرک گرفتگان آزاد) به دلیل شرایط مالی بهتر و روابط اداری بیشتر، همان اندک موقعیت های شغلی را هم اشغال کردند و جایی برای تحصیل کرده های سراسری نماند.

حالا سیاست های امروز وزارت بهداشت در قبال پرستاری دقیقا همان پذیرش فله ای دانشجو در این رشته است ، بازاری که همین روزها هم به اندازه ی کافی اشباع شده و بیمارستان ها کم کم دارند به جای جلب رضایت پرستاران و توجه به خواسته های آنان ، برایشان طاقچه بالا میگذارند و هر روز بساط جدیدی علم میکنند ، تا جایی که کم کم کار دارد به جایی میرسد که خیلی ها از ترس از دست دادن شغلشان حاضر به انجام خیلی کارها شده اند و یا از درخواست ابتدایی ترین حقوقشان منصرف شده اند.



۲۳ آذر ۹۷ ، ۰۴:۲۴ ۰ نظر

362. خواب

بعد از پونزده روز مرخصی و استراحت، برگشتن سر کار از سخت ترین کارهای دنیاس

جالبه که وقتایی که میری تو فاز استراحت دیگه حتی انجام دادن کارهایی که وسط اون همه شیفت، تو زمان های مرده انجام میدادی هم برات سخت میشه، چه برسه برگشتن به دو جا کاری ...

دو شب پیش جمعه بود و اولین شیفت ، خیلی حس غربت و تنهایی داشت، خصوصا وقتی از جایگاهی که هستی راضی نباشی و بخوای تغییرش بدی اما اونقدر درگیر شیفت و مشکلات کار میشی که مثل یک خودتنظیمی منفی به پر و پات میپیچه و مثل مردابی میشه که هر چی بیشتر برای بیرون اومدن تقلا میکنی و دست و پا میزنی، بیشتر فرو میری ...

موقع خواب توی ساوند کلود، یه سخنرانی از نقویان داشتم گوش میدادم و خوابیده بودم طرفای ساعت دو و نیم دیگه ترک های بعدی رسیده بود به سخنرانی های سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی ، تمام اون مدت داشتم خواب انقلاب و خراب کاری میدیدم و همه ش دنبالم بودن ... یادم نیست من کدوم طرف بودم؟!


تصمیم گرفتم از این به بعد صدای کسایی که دوستشون دارم ضبط کنم و هر وقت دلم براشون تنگ شد، موقع خواب به صداشون گوش کنم و خوابشونو ببینم :)


۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۵:۳۸ ۰ نظر

361. پایان طرح

امروز اومدم دنبال کارهای پایان طرح. طرحی که دو هفته است تمام شده و من، هم به دلیل شلوغی ایام و گرفتاری شیفت های پیاپی و هم به خاطر تنبلی و کار امروز را به فردا و پس فردا انداختن ، لنگ یکی دو امضا مانده ام .

اگر در همین مدت دو هفته جنبیده بودم یحتمل بدون دغدغه از ماه بعد به عنوان نیروی شرکتی در همین جا مشغول به کار میشدم ، حالا شاید کمی کار به اما و اگر بکشد . حتی در همین مدت به خاطر ‌همین امروز و فردا کردن ها و خستگی ها، پیشنهاد کار‌ در یکی دو بیمارستان خوب را از دست دادم .

تا این حد بی خیالی و تسویف که چه بشود ؟!؟


۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۲:۳۷ ۱ نظر