کارهای اداری اش یک هفته پیش به پایان رسید، بیست و‌پنجم هم باید بروم که ابلاغش را بگیرم و به عنوان نیروی شرکتی مشغول به کار شوم .

خب شاید این هم شروع مرحله ی جدیدی بعد از طرح باشد ، ظاهرا همه ی این اتفاقات ه‌م باید همیشه شروعشان دی ماه باشد . خب راستش از دی ماه کم خیر ندیده ام :) اما دوست داشتم فصل بعدی که در زندگی ام رقم میخورد اتفاقی بزرگ تر و بهتر از شرکتی شدن باشد .

یک آزمون استخدامی تامین اجتماعی هم مهرماه شرکت کردیم که همه ی دوست و رفقای قدیمی را از شهرهای گوش و کنار دیددیم ( یعنی همه آمده بودند که استخدام بشوند !؟ ) ، حالا هر چقدر میروم درِ سازمان سنجش ، یا سازمان تامین اجتماعی که پس چی شد این جواب استخدامیتان؟! هیچکدامشان خبر ندارد . به قول یکی از دوستان وقتی دارن طولش میدن ، مشخصه دارن پارتی بازی میکنن ؛)


تصمیم کنکور مجدد همچنان با من است ، اما هر چه کردم نتوانستم خودم را قانع کنم که از یکی از بیمارستان ها استعفا بدهم که لااقل یک ذره وقت بماند که بتوانم دو ورق درس بخوانم ...

به عبارتی هم خدا را میخواهم هم خرما ...