إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

380. هزار راه نرفته، هزار حرف نگفته


امشبم مثه همه ی شبای دیگه شیفتم. از ساعت دوازده اومده م یکی دو ساعت بخوابم و دوباره برم توی بخش، اما هزارتا فکر و خیال توی سرم چرخ میخوره. شب قدریه برای خودش ... دارم تقدیر و اندازه گیری میکنم عمر و  آینده مو ... اینکه چی میشه آخرش و تا حالا چی شده ... توی اتاق خوابم نمیبره، تختو مرتب میکنم و از بخش میزنم بیرون، 

حیاط بیمارستان هوای خنک و ارامش بخشی داره ... 

به چند مساله ی همیشگی دارم فک میکنم اما اینبار هجوم بی وقفه ی زمان و تنگی وقتو حس میکنم ...

اولین مساله مثه همیشه شغل و این بساط همیشگیه :  پزشکی یا فلسفه ؟ 

و برای اولین باره که فلسفه داره زورش می چربه ...و با همه ی این اوصاف من هنوز یه پرستارم!


قطعا اگه قرار باشه کنکور سراسری شرکت کنم این آخرین باره. چون دیگه نه سن امون میده و نه حوصله ی دوباره خوندن دارم ... امسال یا میخوونم و همه چی برای همیشه تموم میشه یا نمیخوونم و همه چی برای همیشه تموم میشه . چیزی که مشخصه اینه که سال بعد این شبا به این دوراهی فکر نخواهم کرد.و پرونده ش برای همیشه بسته میشه ، خواه با قبولی پزشکی خواه با قبول نشدن ... 


مساله ی دیگه ای که اونم زیر منگنه ی زمان و سن و سال قرار گرفته ازدواجه .

داشتم به این فک میکردم که بیشتر از این طاقت تنهاییو ندارم و از نظر سنی هم داره دیر میشه .

دهن اطرافیام  پره از گفتن این جمله که « تو این شرایط ازدواج کردن خریته » یا « الان داغی ، زن میخوای چیکار ؟ » و امثال این حرفا ...

اما من جور دیگه ای فک میکنم ، چون من جور دیگه ای زندگی کرده م، چون من جور دیگه ای احساس میکنم ...

ازدواج برای من پر از معنی و رنگه .  

حرف چند ماه پیش مسول بخشمون توی ذهنم سر خورد که گفته بود نمیدونم کدوم یکی از اقوامشونو ببینم و اگه خوشم اومد، بره صحبت کنه که گفته بودم هنوز وقتش نشده  ( یه لحظه از تصور اعتمادش به خودم استرس گرفتم ) ولی به فکرم رسید که برم و ازش بخوام  که مقدمات آشنایی رو فراهم کنه ولی باز شک به جونم افتاد ، خصوصا اینکه دوست ندارم به این شکل آشنایی شروع بشه ...


( شاید ادامه پیدا کنه ...

۰۳ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۵۶ ۱ نظر

379. از رنجی که میبریم ...

همه ی رنجی که میبریم

نه از نداشته هایمان

نه از آرزوهای ریز و درشتمان

نه از دوندگی های هر روز و نرسیدن ها و خستگی ها 

همه ی رنجی که میبریم

از تصمیم هایی است که میگیریم 

و به آن ها عمل نمیکنیم ...

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر

378. دیالوگ مرگ


- الو ؟

+ سلام ! وقتتون بخیر ! از بیمارستان مزاحم میشم ، همراه آقای فلانی ؟

- بله بفرمایید ؟

+ ببخشید شما چه نسبتی با ایشون دارید ؟

- من پسرشم/ دخترشم/ همسرشم ...

+ راستش بیمارتون بد حال شدن و هر چقد cpr کردیم متاسفانه برنگشتن ! تسلیت عرض میکنم خدمتتون ! 

( صدای شیون و زاری آنطرف خط )

+ ( من در همان  لا به لای شیون و زاری خانواده ی بیمار ) :  فقط لطف کنید مدارک شناسایی بیمار با یه کپی ازشون برامون بیارید برای کارای پزشکی قانونی و گواهی فوت ...

در حالی که  مطمئن نیستم حرف های قبلیم را شنیده باشند ادامه میدم : بازم تسلیت عرض میکنم خدمتتون ! خدا بهتون صبر بده !

و در حالی که جز همان داد و فریاد و گریه آنطرف خط جوابی نمیشنوم گوشی را میگذارم ...



دیالوگی که در طول این مدت بارها و بارها ( آنقدی که تعدادش دستم نیست ) با همین لحن و گاهی بدون یک واو کمتر و بیشتر بین من و خانواده ی بیمارانی که در بخش ما فوت میشوند اتفاق افتاده ...




+ نمایشگاه کتاب اصلا آنطوری که باید، نبود! تنها خوبیش برای من این بود که توانستم دوره ی چارجلدی احیا علوم الدین امام محمد غرالی و دوره ی سه جلدی سرمایه ی مارکس را بعد از مدت ها این در و آن در زدن پیدا کنم ...

۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۳ ۰ نظر

377. alienation


گاو مش حسن در فیلمنامه ی گاوِ غلامحسین ساعدی دوران دبیرستان را که یادتان هست ؟

آنجا مش حسن از شدت وابستگی اش به تنها گاوش که منبع درآمد و غذا و همه ی زندگیش بود ، وقتی گاو مرد، جای گاوش ما ما میکرد و یونجه میخورد ، مش حسن و زندگیش در آن گاو خلاصه میشد!  و بدون آن مش حسنی وجود نداشت ... آنجا بود که گفتند مش حسن الینه و از خود بیگانه شده است ...

این یک نوع از از خودبیگانگی است که به دلیل وابستگی شدید ایجاد میشود ...

نوع مزمن تر و رایج ترش صحنه ایست که در فیلم عصر جدید چاپلین میبینیم ؛ آنجا که چاپلین در نقش کارگری که تمام کار و بار و هم و غمش سفت کردن پیچ و مهره های یک قسمت از خط تولید در یک کارخانه ی صنعتی است . و آنقدر این کار را هر روز بدون فکر تکرار کرده که بعد از مدتی مثل یک ربات جز به سفت کردن پیچ و مهره ها فکر نمیکند ...


همه ی اینها به خصوص مورد دوم حال و  روز ما در این دوران مملکت است که مجبوریم دو شغل یا سه شغل همزمان داشته باشیم و همیشه هم هشتمان گرو نهمان باشد و روی تردمیل با سرعت 220 کیلومتر در ساعت بدویم و  فقط نرسیدن و خستگی نصیبمان بشود .

نه حال مناجاتی باقی مانده نه انگیزه و مجالی برای تشکیل خانواده نه حتی فرصتی برای فکر کردن به اینکه آخرش که چه ...؟



+ با توجه به شرایط کنونی کشور و اینکه گاهی حتی از دیدن خیلی چیزها حالم به هم میخورد( خصوصا دیدن چهره ی متکبر و از خودراضی امثال شیخ حقوقدان و آخوندی و زنگنه و الباقی کسانی که فکر میکنند مالک و صاحب کشور و مردمند و مردمی که در اوج نژاد پرستی، فکر میکنند هنر نزد ایرانیان است و بس! )  گزینه ی کنکور تقریبا حذف و این روزها بیشتر و بیشتر به رفتن فکر میکنم ... 


+ It may take time to be done! but it will definitely happen! cause its not about ideas! its about making ideas happen 

۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر

376. عرف


عرف جامعه غلبه ای به مراتب بیشتر و پیشتر از علم و دین بر رفتار و نگرش مردمان آن دارد . عرف میتواند کیلومتر ها از دین یا علم دور باشد اما در عین حال به منزله یک امر شرعی یا علمی کاملا بدیهی تلقی شود.


مثلا  سیگار کشیدن در این جامعه، بیشتر یک امر غیراخلاقی تلقی میشود!!! تا طبی و پزشکی ...

یا زن بودن در این جامعه به مراتب سخت تر از مرد بودن است... بی هیچ علت دینی!



۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۵۲ ۰ نظر

۳۷۵. معنا

هر کلمه ای برای هر کس بار معنایی خاص خودش را دارد، یک کلمه ی به ظاهر ساده برای یک نفر برای دیگری میتواند نشانه ای از علاقه یا احساس خاص برداشت شود در صورتی که شاید گوینده هیچ منظوری نداشته و این کلمات برای او عادی تلقی میشده ...
ایضا بعضی رفتارها و خنده ها و شوخی ها میان همکارها دربعضی محیط های کاری ممکن است برای ناظران بیرونی بد و یا حتی زننده تعبیر شود ...
دسته ای اول اما خطرناک ترند ، آنجا که بار معنایی کلمات برای دو نفر متفاوت است ...
۲۴ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۰۱ ۰ نظر

۳۷۴. شب


زمانی بود که من شب های زیادی در اختیار داشتم؛

شب هایی که چراغ اتاق را خاموش میکردم، صدای دکتر شریعتی و موسیقی بیکلام پخش میشد، مست میشدم از آرمان و هنر 

سرم را زیر آسمان پر ستاره و سکوت عجیب شهرم میگرفتم و به این عظمت بی انتها چشم میدوختم ، و آیه «ربنا ما خلقت هذا باطلا» را زمزمه میکردم 

و قطعا بعدش این فکر، ناخودآگاه در ذهنم غلت میخورد که من هم پی کاری  در این هستی پا گذاشته ام 

این مدت پراکنده به بعضی نوشته های حتی دوران دبیرستان که نگاه میکنم میبینم چقدر پخته تر از امروز بوده ام

خامی آن دوران پر آرمان و آرزو، شرف داشت به خواری این دوران تکرار مکررات و نق و نوق زدن های بی حاصل 

از دلایل کمتر نوشتن این ایام نه کمبود وقت که کمبود شب است .

آنهم شبی که بی دغدغه بتوانی در بهارخواب تابستانی قدم بزنی، چراغ اتاقت را خاموش کنی و فقط نور نمایشگر رایانه فضای اتاق را روشن کند، صدای شریعتی و موسیقی آوازهای باغ اسرار در بکگراند پخش شود ...

نه مثل حالا که همه ی شب ها شیفتم و همین مطلب هم لابلای مرگ و زندگی آدم ها مینویسم ...


۱۵ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۴۰ ۰ نظر

۳۷۳. خلق عظیم


گفت در دو دنیا دو کار باید کرد

تحمل جفای خلق

و شفقت بر خلق

راست میگوید ؛ 

هیچکس به خودی خود و ذاتا بد نیست

و آنکه بد است، تماما بد نیست!

و فکر میکنم این دو ویژگی به وضوح از سایر اخلاق پیامبر برجسته تر است!


۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۳۱ ۰ نظر

372. فلسفه ای برای زندگی






فلسفه ای برای زندگی؛ رواقی زیستن در دنیای امروز
نوشته ی ویلیام اروین
ترجمه ی محمود مقدسی

این کتاب را چند ماه پیش، زمانی که به شدت از یکنواختی زندگی شکایت میکردم به پیشنهاد یک دوست خواندم، که بعدتر به خاطر شیفت های پیاپی و نامرتب نتوانستم ادامه بدهم تا اینکه در این تعظیلات نوروز فرصت شد و آن را خواندم . گرچه به نظرم اگر بنا باشد فلسفه ای برای زندگیم انتخاب کنم و جزء جزء زندگیم را بر آن بنا کنم اسلام را انتخاب خواهم کرد ولی خواندن این کتاب هم خالی از لطف نبود گرچه اگر به من باشد به دیگری توصیه اش نمیکنم چون کتاب هایی به مراتب بهتر از آن هست که بعدتر خواهم گفت اما این کتاب به من نشان داد که دستورات اسلام تا چه حد جذاب و گیراست و دیگر مکاتب چقدر پراکنده و ضعیف !!! یعنی در تمام طول مدت مطالعه ی کتاب فقط به این فکر میکردم که چقدر کامل تر و بهترش را در دستورات اخلاقی و حتی فقهی اسلام داریم ...
با اینهمه بیان ساده و روان نویسنده در بیان مکتب دلنشین رواقی نیز جذاب و گیرا بود.

اروین در این کتاب تاکید میکند که اگر فلسفه ای برای زندگی داشته باشید در واقع تصمیم گیری برای شما بسیار روشن تر و آسان تر خواهد بود .
فلسفه های زندگی دو جزء دارند:
اول اینکه چه چیزهایی در زندگی ارزش دنبال کردن دارند؟
در ثانی، چطور به این چیزهای ارزشمند برسیم ؟

از نظر رواقیون تنها هدف و غایتی که در زندگی ارزش دنبال کردن دارد رسیدن به آرامش و فضیلتمند زیستن است.
فضیلت و خوبی از نگاه رواقیون نیز به این معنی است که فرد تا چه اندازه به وظیفه ای که نوع انسان برایش خلق شده عمل میکند .
از نگاه آنها وظیفه ای که انسان با توجه به وجود قوه ی تعقل و اندیشیدن در او برایش خلق شده است، عقلانی زیستن است.
آنها دو منشاء نارضایتی انسان ها را سیری ناپذیری آدمها و نگرانی در مورد چیزهایی که از دایره ی اختیار ما خارجند میدانند.
برای غلبه بر سیری ناپذیری توصیه میکتند که به اتفاقات ناگوار و اینکه ممکن بود همین چیزها را هم نداشته باشیم بیندیشیم تا قدر حال و امکانات کنونی خویش را بدانیم و شکرگزار داشته های خویش باشیم .
و برای غلبه بر نگرانی بی مورد در مورد اتفاقاتی که خارج از دایره ی اختیار ما هستند سه گانه ی اختیار را پیشنهاد میدهند به این صورت که:
دسته ی اول اتفاقاتی هستند که کاملا از اراده و کنترل ما خارجند ، آنها نگرانی و افسوس و حسرت خوردن در مورد اینگونه امور را غیرمنطقی و بیهوده میدانند .
دسنه ی دوم اموری هستند که به طور کامل در اختیار ما هستند مانند صداقت داشتن، مهربانی و ...
در این میان دسته ی سوم از اهمیت بیشتری برخوردارند ؛ اموری که تا حدی در اختیار ما هستند اما نه کاملا!
راه حل رواقیون درونی کردن هدف هاست! یعنی به جای اینکه تمام هم و غمتان این باشد که در مسابقه ی تنیس پیروز شوید به این فکر کنید که بهترین بازی ممکن را ارایه دهید .

آنها یکسری راهکار روانشناختی نیز دارند :
که اولین آن همان فکر کردن به اتفاقات ناگوار است!
به عقیده ی آنان باید هر روز چنان زندگی کرد که انگار آخرین روز زندگی است!
سه گانه ی اختیار و درونی کردن هدف ها راهکار بعدی است.
تقدیرگرایی در مورد امور گذشته نیز به آرامش ما کمک میکند.
پرهیز از لذت و به استقبال رنج رفتن نیز ما را در برابر ناملایمات زندگی واکسینه و مقاوم میکند.
از منظر رواقیون لذت های شدید وقتی به شکار ما در می آیند، شکارچی ما میشوند. و هر چه لذت های بیشتری کسب کنیم، اسیرتر میشویم و باید به اربابان بیشتری خدمت کنیم.
راهکار بعدی آنها مراقبه و تامل است.چنانکه به تدریج که در رواقی زیستن پیشرفت میکنیم حتی خواب لذت بردن از چیزهای شرم آور هم نمی بینیم .
در رواقی زیستن فرد به جای حرف زدن بیشتر عمل میکند و به همین خاطر باید پوشیده و پنهان رواقی باشد.
مهم ترین نشانه ی پیشرفت در رواقی زیستن تغییر در زندگی عاطفی ما و کم شدن احساسات منفی درون ماست.
و البته گواه نهایی موفقیت در رواقی زیستن در لحظه ی مرگ فرد آشکار میشود.

اروین در این کتاب به نقل از فلاسفه ی رواقی توصیه هایی نیز برای رواقی زیستن دارد :
عمل به وظیفه :
یک فرد رواقی دغدغه ی همه ی افراد بشر را دارد و بدون سر و صدا و به بهترین وجه ممکن به وظیقه اش در قبال آنها عمل میکند.
او به جای دوری از آدم های مزاحم و انزوا، زندگی در جمع و فراتر از آن ، عشق ورزیدن به انسان هایی که سرنوشت پیرامونشان قرار داده را انتخاب میکنند.
در مورد روابط اجتماعی رواقیون توصیه میکنند هر چند که نمیتوانیم آدم های پیرامونمان را انتخاب کنیم اما از دوستی با آدم هایی که ارزش های تباهی دارند و آدم های همیشه ناراضی دوری کنیم  . چرا که صفات بد به شدت مسری اند.
آنها در رابطه به توهین و تحقیر، اندوه و ماتم و خشم نیز توصیه هایی دارند.

از منظر یک رواقی شهرت طلبی ارزش چندانی ندارد چرا که آنها برای آزادیشان ارزش زیادی قایلند و حاضر به انجام کارهایی نیستند که دیگران را بر آنها مسلط کند .
اگر هدفمان راضی کردن دیگران باشد، دیگر آزاد نیستیم  برای رضای دل خودمان کاری بکنیم .

زندگی پرزرق و برق نیز برای آنها جذاب نیست .
آنها می گویند اگر به زندگی مرفه و مجلل عادت کنیم، توان لذت بردن از چیزهای معمولی را از دست می دهیم.
در عوض عزت نفس، قابل اعتماد بودنو بزرگ منشی بسیار ارزشمندتر از مال و منال است.

اروین در فصل های پایانی کتاب توصیه های برای دوران پیری ، تبعید و مردن نیز دارد که از همان توصیه های اولیه و اصلی رواقیون یعنی فکر کردن به اتفاقات ناگوار و سه گانه ی اختیار ریشه میگیرد .
در کل مهم ترین آموزه ی مکتب رواقی شاید آماده بودن برای هر سرنوشتی باشد.
در واقع لذتی که رواقیون در پی آن هستند ، یک لذت بی متعلق است!
یعنی لذت بردن از این چیز یا آن چیز نیست، بلکه لذت بردن از همه ی چیزها، یعنی کل دنیاست.
همین که زنده ای و زندگی میکنی ، خودش یک دنیا خوشی و شادی است. چه اشراق عظیمی است که بفهمی همه ی این چیزها در عین اینکه میتوانستند نباشند ، "هستند" و چه شگفت آور و حیرت انگیز هم هستند !!!


۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۱۹ ۰ نظر

371. سیاهچاله

دو روز پیش اولین شیفتم را در بیمارستان جدید شروع کردم. بعد از شیفت شبی که کلی با بچه های شیفت گفته بودیم و خندیده بودیم. حالا شیفت صبح بود و بیمارستان جدید. بیخوابی هم به شدت اذیت میکرد. چه پارادوکس‌ و تفاوت فاحشی ناگهان احساس کردم. میان خنده های شیفت شب در بیمارستانی که کلی خاطره ی خوب و گلچینی از بهترین ادم ها را کنار خودم داشتم و حالا تصمیم گرفته بودم بخاطر پیشرفت، همه ی آن ها را رها کنم و تا آخر سال علی رغم تمام اصرارهایی که از مدیریت پرستاری بیمارستان برای حتی افزایش حقوقم داده بودند که بمانم ، از آنجا استعفا میدهم.

حس واقعا بدی بود، در هر لحظه ی شیفت خنده ها و خاطرات و دوستانم در شیفت دیشب از جلوی چشمم رد میشد. آنهمه حس خوب حالا جایش را داده بود به یکسری قوانین خشک و بی روح. آن حسی که تمام پرسنل بیمارستان مثل خانواده و عزیزانم بودند، حالا جایش را به آنهمه شک و تردید داده بود. از آن لحظه هایی بود که دوست داشتم همه چیز را رها کنم و سر به کوه و بیابان بگذارم.


زندگی در نظرم همه ی انعطافش را از دست داده بود، تنها قوانین بود که به چشم می آمد.


اما تصمیم گرفتم بمانم و باز هم تجربه کنم، حتی اگر تجربه ی تلخی باشد، حتی اگر هر چقدر وحشتناک به نظر برسد«که حالا آنقدر ها هم وحشتناک نبود:) » و قرار من با خودم‌این بود که هر جا بیشتر ترسیدی، خودت را همان جا پرت کن، خودت را غرق کن، در تمام تاریکی فرو برو. از سیاهچاله ای که نه ابتدایش پیداست و نه انتهای آن ترسیدن، کار من نیست! من تصمیم گرفته ام که خودم را درون سیاهچاله ها پرت کنم اگر نابود شوم که طبق قانون طبیعی شایستگی ادامه ی مسیر را نداشته ام و کسانی بهتر از من برای ادامه ی مسیر هستند ولی اگر زنده بیرون بیایم، از هر آنچه قبل از آن بوده ام قوی تر و منعطف تر شده ام. 


تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...

۲۳ بهمن ۹۷ ، ۰۵:۱۸ ۰ نظر