خدایا ممنونم که گاهی به من یادآوری میکنی که چقدر ناتوان و ضعیفم

ممنونم که یادآوری میکنی که هیچ چیزی به دست من نیست

از اینکه به من میفهمانی هیچ چیزی همیشگی و پایدار نیست جز نگاه محبت آمیز خودت

و بعد از یادآوری ضعف خودم و ناپایداری دنیا و مافیها،

تازه نگاهم‌ به تو برمیگردد و مستاصل و درمانده، خودم را در برابر نگاه لطفت میبینم ،

توکل میکنم به خودت ، 

مگر ته تهش قرار است چه بشود که اینقدر بی دلیل از همه چیز و همه کس میترسیم ؟

مگر قرار است چه چیزی را از دست بدهیم که به هر کس و ناکس متوسل میشویم ؟

اصلا مگر چه داریم که از دست برود ؟

ما را مگر جز نگاه لطف و محبت تو دارایی دیگری است که ترس از دست دادنش را داشته باشیم ؟

دوست دارم همیشه نگاهم به نگاهت گره خورده باشد و در بالا و پایین روزگار برگردم و به چشمان مهربانت نگاه کنم 

دوباره خیالم راحت شود که هنوز نگاهت با من است و این یعنی چیزی برای از دست دادن وجود ندارد ! ...