إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

140. دوران روحانی مُچّکّریم !!!

در مورد توافق هسته ای خیالم راحت است ...

در هر صورت اتفاقات خوبی خواهد افتاد .

حالت اولش آن است که همه چیز همان طور که دولت راستگویان می گوید دارد خوب پیش می رود و آخر سر با یک توافق کولاک با آمریکا هم رفیق فابریک می شویم و دوران بدبختی و گرانی و بیکاری تمام می شود و آمریکا هم سر عقل می آید و مثلا دیگر اشتباها هواپیمای مسافربری ما را با آن همه زن و کودک نمی زند و بعدش مجددا اشتباه کند و به فرمانده ی آن ناو مدال افتخار بدهد . یا آژانس هم قول می دهد بچه ی خوبی باشد و دیگر اطلاعات دانشمندان هسته ای و جیک و پوک ما را کف دست رفقای ناباب اوباما ( مثلا نتانیاهو ) نگذارد که آنها هم خیلی اتفاقی آنها را ترور کنند . این روزهایی که بگو بخند دکتر ظریف و عکس یادگاری اش با جان کری و این خانم جدیده موگرینی و اینها را می بینم ( یاد و خاطره ی کاترین اشتون که دیگر جزء نوستالژی های جوانی ما شده است بخیر! ) همه ش این فکر به ذهنم می زند که چرا ما نباید یک خاطره ی خوش از آمریکا داشته باشیم و لابد همه اش هم زیر سر همین شعار مرگ بر آمریکایی است که ملت می گویند و آمریکا هم مجبور می شود همه ی گزینه هایش را هر روز روی میز بگذارد ؛ کودتا ، جنگ ، ترور ، تحریم، تهدید ... راستی اول آمریکایی ها از گزینه هایشان استفاده کردند و ما مرگ بر آمریکا گفتیم یا ما آنها را با همین شعار خشک و خالی هی عصبانی می کنیم ؛ اصلا زمان مصدق که  خبری از مرگ بر آمریکا نبود یا حتی لااقل حرفی از اسلام و جمهوری اسلامی نبود ، احتمالا آنجا هم شبیه همان زدن هواپیما و هزار جنایت دیگر اشتباها دستشان به گزینه ها خورده و یکهویی خیلی اتفاقی اسم رمز کودتا هم از رادیو بی بی سی پخش می شود و دیگر نه از مصدق خبری می ماند و نه از دموکراسی . بنده خدا آمریکا که تقصیری ندارد همه چیز تقصیر عده ای افراطی بی سواد است که آن زمان هم به دنبال دردسر بودند و میخواستند نفتشان ملی باشد یا خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند . الان هم افتاده اند دنبال انرژی هسته ای ...

داشتم میگفتم حالت اولش همین است که از ترجمه ی ایرانی بیانیه ی لوزان در می آید و همه چیز خوب پیش می رود و ما تا ابد با خوبی و خوشی در کنار 5 بعلاوه ی یک ( جامعه ی جهانی ) زندگی خواهیم کرد .

من به این حالت به شدت امیدوارم چون بعید میدانم جناب دکتر روحانی که تمام حیثیتش را سر مساله ی هسته ای گذاشته و از مسکن مهر بگیر تا سازمان فضایی و ... را کلا بی خیال شده و می خواهد با همین توافق یک تنه چرخ مملکت را راه بیندازد ؛ زیر بار یک توافق بد برود ...

مثلا شما یک درصد احتمال بده بعد از این توافق مردم اثری از بهتر شدن وضع معیشتشان نبینند یا باز هم همان آش باشد و همان کاسه ، دیگر باید قید رفاقت با آمریکا را زد و کلید رابطه با کدخدا را هم بوسید و گذاشت کنار ...

در واقع مهم ترین اتفاقی که اینجا می افتد این است که دوزاری مردم می افتد که چه کلاه گشادی به اسم تنش زدایی و اعتمادسازی و جامعه ی جهانی و این حرف ها بر سرشان رفته و حنای آمریکا دیگر برای خوش باورترین گروه عوام الناس هم رنگی نخواهد داشت .

اگر هم توافق خوبی بشود و زندگی ما هم سر و سامانی پیدا کند که چه بهتر ( واقعا به این یکی امیدوارم ) . هم زندگی ما بهتر می شود و سر کار می رویم و زن  و بچه و این حرفا و هم دکتر روحانی با اکثریت قاطع آرا دور بعدی رای می آورد و هم کدخدا توانسته صلح جهان را تامین کند ( مثلا فرض کنید عربستان و داعش و رژیم صهیونیستی و طالبان و ریگی و ... هم کار دانشمندان هسته ای ما میباشد) .

کلا از هر زاویه ای که نگاه می کنم ، هر توافقی به نفع همه خواهد بود !!!!

یا خاطره ساز می شود و همه خوشبخت می شویم و یا تجربه و درس عبرت می شود و باز هم همه خوشبخت می شویم ( گرچه آدم عاقل از یک جا دو بار گزیده نمی شود . ) اما گور بابای ضرر !!! حالا که انقد اصرار داری شما هم یک امتحان دیگه ای بکن شاید فرجی شد ... ما که بخیل نیستیم . من حتی دارم به روزایی فکر میکنم که تعطیلات آخر هفته ها جای چالوس و جاهای تکراری قبلی بدون ویزا مستقیم برویم آمریکا و برگردیم .

کلا این روزا برعکس خیلیا که مذاکرات و اخبار مربوطه را دنبال میکنند، بنده اصلا سرم برای این حرف ها درد نمی کند چرا که به شدت به این ماجرا خوش بینم و آن را حتی لازم و ضروری می بینم یا معیشتمان بهتر می شود یا تجربه مان بیشتر ... دولت محترم هم در این میان هرگلی بزند به سر خودش زده است... صلاح مملکت خویش خسروان دانند ...

+

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند ...

+ البته یه سری نگرانی خرده ریز هم دارم که شدیدا آزارم میده که نه تحریم است و نه داشتن یا نداشتن انرژی هسته ای ... ولی نمی دونم چرا کلا انقد خوش بینم .

+ یعنی میشه که ظهور نزدیک باشه ؟؟؟

۲۷ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۹

139. آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس ...


حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس ...

* مولوی
۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر

138. برکه و ماه!



با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

                                                                                  


 *   فاضل نظری



۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۷ ۰ نظر

137. جاذبه


نه تنها من ؛ که هیچکس نیازی به ثابت کردن خودش به دیگران با حرف و ادا ندارد ، ما همان چیزی هستیم که هستیم، همان روشی که داریم و سرجمع کارهای روزمره مان.


خدایا چطور میشود از کسی بدی دید و خوبی کرد ؟ حتی لا اقل بدی دید و گذشت و فراموش کرد .  رسول تو محمد چگونه با دشمنانی که او را تحقیر و تمسخر میکردند دلسوزانه - آنهم نه اینکه ادا در بیاورد - و با بهترین اخلاقی که گاهی حتی ما با دوستان خود نداریم ، بر خورد میکرد ؟ 


از بی نظمی بدم میاد. از غر زدن بدم میاد . از رعایت نکردن حریم ها و حقوق دیگران متنفرم . 

گاهی تذکر میدم.

گاهی سکوت میکنم و عملی نشون میدم.

گاهی بیشتر از وظیفه انجام میدم تا شاید بعضی به خودشون بیان .

من چطور نمیتونم محیط کوچک اطراف خودم رو تغییر بدم ؟ من چطور توی خودم موندم و نتونستم خودمو عوض کنم ؟!؟!


دلم تنگه ، دارم به جاذبه ی فریدون گوش میکنم ، با اینکه از شر موبایل و همه ی متعلقات اون خلاص شده م ، اما هنوز نتونسته م آهنگو کنار بذارم ...چرا قلبم سنگین شده و دیگه دلم برای اومدن امامی پر نمی کشه ، و نمازهام جریان نداره و بالا نمی بره . از اینکه این همه شنیده م و خونده م و فهمیده م و عمل نکرده م و حالا باد کرده م و لا به لای هفت میلیارد آدم معمولی دیگه افتاده م ...


و من هنوز معنی بعضی احساس ها رو نمی فهمم ، اینکه دلت برای کسی تنگ بشه آنقدری که هر روز بهش فکر کنی ، اینکه درست وقتی انتظارش رو نداری  ببینی ش و ندونی چیکار باید بکنی  ؟! 


من عمیقا به این آیه ایمان دارم که : والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ...

و من هنوز منتظرم که روزی بگویم : انی ذاهب الی ربّی سیهدین ...


چرا من دیگه مثل پارسال بی خیال همه ی این ماجراها نمیشم و برای چیزایی که میخوام نمیجنگم ؟! چرا وقتم مثل پارسال برکت نداره ؟

و فریدون توی گوشم زمزمه میکند که : " دنیایی که ما میخواستیم " این نبود !!! "  /  خواب آیینه و گل دیده بودیم / روی رودخونه ی طغیان و خطر / خواب طــــــــــــــــــــــولانی پل دیده بودیم ...




میخوام قرار هامو تازه کنم :


سکوت ، آرامش می آورد .


برای هر روز از شب قبل باید برنامه نوشت و به هیچ وجه آن را زیر پا نگذاشت.


باید امر و نهی خدا را جدی گرفت و به بهترین شکل انجام داد .


به حرف های خدا بیشتر فکر کن... قرآن یعنی خدا برای تو، کم ِ کم، 600 صفحه حرف برای گفتن دارد .


هیچوقت ، هیچ اصراری برای هیچ پیشنهادی نکن!

 

نیازی نیست کسی بداند تو چه میکنی و چه برنامه ای داری . ( این کار هم شدیدا آرامش می آورد )




۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر

136. غریبانه


دیالوگ پایانی غریبانه :


-   باید حدس می زدم ...

-  که چی ...؟!


- که عاشقم بشی ...

دانلود




+
نه آنچنان خوبم نه چندان بد
آنچه نباید بر سرم آمد
فهمیده بودم دوستت دارم ...
باور نمی کردم که تا این حد !!!

* صفورا یال وردی




۲۷ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر

135. برای کسی که نمی خواند ...



من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما

تو مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیزترین شان


بعد از تو آدم ها

تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم

که هیچ کدامشان

به پای تو نرسیدند

به قلبم نرسیدند


بعد از تو آدم ها

تنها خراش های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند

تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی

و هر بار

عزیزتر از پیش

هر بار عمیق تر ...


: رویا شاه حسین زاده



ادامه مطلب...
۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۲۷ ۰ نظر

134. قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر ...؟



هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر..
عاشق شدم!چه وقت!چگونه!چرا!چقدر!

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو ،
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر-

من راشکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست،چرا ساخت یا چقدر!

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود،حسی از آن ابتدا چقدر-





مانند پیچکی که بپیچد به روح من-
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا....چقدر-

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر-

خوبست با تو،با همه بی وفاییت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا،چقدر!

قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...




شعر از : نغمه مستشار نظامی


۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۰۴ ۰ نظر

133. روزگاری است که دنبال کلیدند همه ...


 اسم؟فامیل؟:«بزدلِ ترسو»

بنده یک عقل منجمد هستم

این مهم نیست من کی ام؛اصلاً

به جهنم که منتقد هستم!


این مهم نیست من کی ام،بالفرز

اسم من شاقُلام یا حسن است

آنچه که هائض(!) احمیت است

بیثوادیِ آشکارِ من است

بیسوادم شبیه مردی که

از شعار «امید» می نالد

مانده ام من!عجیب دنیاییست

قفل هم از «کلید» می نالد!


ادامه مطلب...
۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر

132. یه حرفی




نظری باز به این شوروی تنها کن

دل من دستخوش موج فروپاشی هاست

 

" مرتضی عابدپور لنگرودی "



۰۷ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر

131. خویشتن داری


همیشه بی اعتنایی نشانه ی بی مهری نیست ؛

گاهی از شدت محبت، تحمل کوچک ترین نگاه و همکلامی هم سخت می شود. و مدت ها ساکت میمانی،  سر به زیر میشوی،. از کنار هر چیز شبیه او هم طفره میروی... 




سکوت می کنم و عشق در دلم جاریست 

که این شریف ترین نوع خویشتن داری ست 

تمام روز اگر بی تفاوتم اما 

شبم قرین شکنجه،  دچار بیداریست... 


* فکر میکنم شعر از حسین منزوی 


۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۵۷ ۰ نظر