إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴۷ مطلب با موضوع «هنر شکارچی» ثبت شده است

157. مسلمانی ز سر گیرید !




۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۶ ۰ نظر

155. هفت میلیارد من!


همه ی ما فکر می کنیم آدم های منحصر بفردی هستیم و به آنچه استحقاق آن را داشته ایم نرسیده ایم . اکثرا فکر میکنیم بقیه مردم معمولی هستند و این ما هستیم که به گونه ای متفاوت می اندیشیم ؛ شاید واقعا اینطور هم باشد اما چون در عمل مثل بقیه عمل میکنیم و گرفتار روزمرگی می شویم ، پس با هفت و نیم میلیارد آدم دیگر هیچ تفاوتی نداریم و ما هم مثل همه ی آن ها در گرد و غبار زمان دفن میشیویم.


+ اولین تفاوت آدمای منحصر بفرد نه هوش اون ها که سخت کوشی و پشتکارشونه .


+ وفتی برای اولبن بار سوار مترو شدم و شلوغی و آدمای مختلفش رو دیدم اولین احساسی که بهم دست داد این بود که این همه آدم با انواع طرز فکر و مشکلات خاص خودشون ، من بین این همه آدم گم ام.  وقتی رفتم نماز بخونم خیلی دقت کردم خیلی باحال تر از بقیه بخونم . تا نماز من بین این همه گم نشه .



+ دستمو بگیر ؛ نذار اشتباه برم / جز در خونه ت ؛ تو بگو کجا برم ؟!



 ! For me, being fearless means being honest



۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۱۲ ۰ نظر

151. فواید از بزرگان نبودن

 

اولا وقتی نخوای از بزرگان باشی، نوکر خودتی و آقای خودت. دوما مجبور نیستی واسه این که از بزرگان بودن نیفتی، دائم قیافه و رخت و لباس و  فکر و حتی احساست رو به سلیقه‌ی دور و برت کوک کنی.

...

"دیگه عالم وآدم به همه‌ی سوراخ سنبه‌های زندگی‌ات سرک نمیکشن واسه این که مدرک جمع کنن که بعله فلانی همونیه که ... بعدشم اگر اشتباهی، خطایی کردی، اولا گندش همه جا رو بر نمی‌داره ثانیا خودت و فوقش دو سه نفر دیگه بیچاره میشن دیگه آتیش به جامعه ات نمی‌زنی.
یکی دیگه این که از بزرگان که نباشی هر حرفی می‌زنی باید براش دلیل بیاری، واسه همین هم بیشتر مواظبی چی میگی..."

* کتاب خوشمزه ی به شرط چاقو - محمد رضا آتشین صدف

۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۹

147. ما

ما داریم خودمان را در هستی خرج می کنیم و بی خیال هم هستیم ...

+ گاهی قضاوت آدما ، شدیدا به فکر فرو میبردم ... اما از اینکه بخوام شروع کنم به تغییر نگاهشون خوشم نمیاد . احساس میکنم شاید نمود بیرونی اش اینطور است .

+ سکوت شدیدا آرامش می آورد .

۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۰

142. قرار شبانه

تمایلات ما چندان متنوع نیستند ولی جلوه‌های متنوعی دارند. ما آدم‌ها یا دنبال راحتیم یا لذت. و این دو تمایل کلیدی خود را به صورت عجولانه، جاودانه و فراوان می‌خواهیم. در حالیکه نه راحتی و نه لذت در دنیا به خوبی به دست نمی‌آیند.

* استاد پناهیان

+ تصمیم گرفتم به جای اینکه به این فکر کنم که اگر در مقابل اشتباهات دیگران بخواهم توی لاک خودم فرو برم یا کم محلشان کنم یا مثل خودشان باشم ... سعی کنم در عوض به خوب ترین شکل ممکن با اونا رفتار کنم . حتی اگر آنها شرمنده نشوند و از رو نروند ، اما من باید حال خودم رو بگیرم . ضمن اینکه آدم های اطراف من خوبی های بسیاری هم دارند که می ارزد تحمل کرد چند تا رفتار اشتباه و البته آزار دهنده را ... ما آدما باید بیش از این قدر همدیگه رو بدونیم . این خودش یک برنامه ی تمرینی می شود برای مبارزه با نفس .

+ برای هزارمین بار از خودم عاجزانه خواهش میکنم زین پس دیگر  در هیچ بحث و جدل کلامی ( خصوصا سیاسی ) وارد نشوم ، چون آخر سر هیچ طرفی نظرش را تغییر نمی دهد بلکه هر دومون وقتی طرف مقابل داره حرف میزنه به جای اینکه به حرفش گوش کنیم ، داریم به این فکر میکنیم که چه  جواب دندون شکنی بهش بدیم ( این وضعیت وقتی کسی شاهد این مباحثه میباشد شدید تر می شود . ) مگر جایی باید وارد بحث شد که احساس کنی نظرت برای طرف مقابل مهمه ...

این طوری هم وقت خودتو نمی گیری هم بقیه رو . ضمن اینکه دیگه خبری از کدورت و قساوت قلب بعد از این جور بحث ها هم نیست .

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر

111. زیبا و حماسی



تیتراژ تصویری برنامه ی دوست داشتنی ِ ثریا با صدای حامد زمانی :

مشاهده و دانلود
۱۲ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر

108. هنوز در سفرم ...


  - می گویند تقوا از تخصص لازم تر است ، آن را می پذیرم ؛ اما میگویم آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد "بی تقواست ".

                                                * شهید مصطفی چمران


شل کن سفت کن های من تو تشکل های دانشجویی ، خودمو هم گیج کرده . راستش هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست.

سال اول دانشگاه تقریبا تمام برنامه های تشکل ها رو فقط به عنوان یه ناظر و دانشجو شرکت می کردم و گوش میدادم .

نه کسی منو میشناخت و نه ارتباطی با هیچکدومشون داشتم . تا اینکه آخرای سال اول دانشگاه چون خبر داشتم که طرح ولایت بسیج برنامه ی عمیق و خوبیه با اینکه حتی عضو بسیج نبودم اسمی نوشتم و منی که نه پرونده ای در اون تشکل داشتم نه چیز دیگه ای توی امتحان کتبی و مصاحبه اونقدری قانع کننده بودم که تنها نماینده ی پسر دانشگاه باشم که بدون طی کردن طرح ولایت استانی مستقیما وارد مرحله ی 45 روزه ی کشوری میشه .

گذروندن یه دوره ی یک ماه و نیمه در بهشت طرح ولایت که گلچینی از آدمای دوست داشتنی بود ، حس خوبی داشت . اما پای من رو هم غیرمستقیما به بسیج دانشگاه باز کرد.


یه روز معمولی که بی خبر از همه جا مشغول نماز توی مسجد دانشگاه بودم ، مسول بسیج باهام تماس گرفت و با اینکه هنوز منو ندیده بود و آشنایی مستقیم نداشتیم ازم خواست که به عنوان جانشین ایشون توی بسج فعالیت کنم . راستش اون موقع اصلا تصور درستی از شرح وظایفم و دقیقا اینکه چه کارایی روی دوش من میفته نداشتم ولی قبول کردم ؛ شاید بیشتر به این خاطر که حس میکردم این کاریه که نباید روی زمین بمونه . و این شاید شروع یه اشتباه یا بدشانسی من بود ...


منی که سال اول دانشگاهم همیشه بین خوابگاه و کلاس طی میشد ، سال دوم چرخش کاملی پیدا کرد .

راستش سال دوم دانشگاه قبل از اینکه اصلا شروع بشه کلی تصمیم و انگیزه ی جدی داشتم . ورزش یکی از مهم تریناش بود. حفظ قرآن بود تنها چیزی که توی برنامه م نبود بسیج بود که اون هم شد و حالا اونقد توی دانشگاه و ستاد مدیریت دانشگاه بالا و پایین میشدم که کمتر همکلاسیهام رو میدیدم جوری که یه روز نماینده کلاس وقتی توی سلف دیدم برگشت به شوخی گفت :

" بچه ها یادتون میاد ، این آقا پارسال همکلاسیمون بود " . کلاس ها رو یکی در میون جا مینداختم . اما ورزشم ترک نمیشد ، حتی برنامه های سخنرانی و مراسمی هم که با ورزشم تداخل داشت شرکت نیمکردم تا به باشگاه برسم .


اما همیشه یه خواست درونی داشتم و اون ناشناخته بودن بود . چیزی که با فعالیت در بسیج  جور در نمیومد و مرتب توی چشم بودی . وسطای راه کشیدم کنار . یعنی آخرای اسفند بود که گفتم خداحافظ و سال 93 دیگه منو نمیبینید . رفتم با خودم خلوت کنم . رفتم که از این همه درد سر و سردرد ، از این همه بی منطقی ، از این همه تعصب ، از این همه تحجر مردم دور بشم .

از اینکه این همه حرف بزنی و یک کدامشان اثر نکند ، از این که گوشی برای شنیدن نیست ( شاید اشتباه از حرف من و نحوه ی بیان من هم باشد ) اما این روح تحجر و سنگ شدن در روح جامعه دیده میشه . آدمایی که حاضر نیستن گوشه ای از حتی نگرش های خودشون رو تغییر بدن و خودشون فکرن کنن و ترجیح میدن همون حرف هایی رو استفراغ کنن که دیگران به خوردشون دادن .


 گوشی هم چند ماهی خاموش بود و خونواده به گوشی دوستام زنگ میزدن .

حالا نمیدونم که چرا دوباره میخوام برگردم و بی خیالِ نتیجه فعالیت کنم . بی خیال سرزنش ها . بی خیال خودم ...

میخوام حتی شده به اندازه ی تغییر گوشه ای از فکر یک نفر کاری کنم . میخوام تو این کشاکش ، بزرگ بشم . میخوام قید خودمو بزنم . اسم این تکلیف مداریه آیا ؟؟؟ شاید ...

باید انقلابی زندگی کرد . باید درس خواند و به مدارج بالای علمی رسید تا دهن خیلی ها را بست . تا حرفت خریدار داشته باشد .

باید عرصه های مختلف جامعه پر از تفکر انقلابی بشود .  که بدتر از شعب ابیطالب هم از پا نیندازدشان ، به عقب برنگردند و کم نیاورند .


باید به شبی 3 ساعت خواب اکتفا کرد . باید طهرانی مقدم بود . باید گره گشایی کرد و منتظر این و آن نماند . باید مطالبه گر بود . باید خلوت شبانه داشت . باید کم حرف زد و زیاد کار کرد . باید آدم ها را دوست داشت تا بتوان هدایتشان کرد . باید شور داشته باشی و خسته نشوی . باید نق نزنی . باید حزنت در دلت و شادیت در چهره ات باشد . باید روح امید را بپراکنی و مردم از تو انرژی مثبت بگیرند نه اینکه مثل مابقی مردم این روزگار جغد شوم شوی و همیشه آیه ی یاس بخوانی . باید شاد بود و شادی بخشید .

باید راه افتاد و راه انداخت . باید همراه پیدا کرد و همراهی کرد. باید هر چیز غیرضروری را حذف کرد . باید مهم ترین کار در لحظه را انجام داد . باید دل نداد و دلبری نکرد . باید پاسبانی کرد از حریم دل .  چون همیشه تویی و دلت و خدا ... چون همیشه تویی و دلت و خدا ...



    + تمام تقوا اینست : 

                           که آنچه نمیدانی بیاموزی ،

                                                و به آنچه که میدانی عمل کنی ...

                                                            * رسول الله



                             +                                                                            

      هنوز در سفرم...

خیال میکنم در آبهای جهان قایقیست

و من ، مسافر  قایق

هزارها سال است سرود زنده ی دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول میخوانم و پیش میرانم

مرا سفر به کجا میبرد !؟

کجانشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراقت گشوده خواهد شد ... ؟


* سهراب

 


۲۸ آذر ۹۳ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر

102. دیدن و دیگر هیچ ...


معارف را سرد و بی حرارت و عشق دریافت نکنید یا لا اقل برای شروع مطالب را در هاله ای از زیبایی و محبت دریافت کنید و بعدا ماده ی خشک آن را مرور کنید .
علم ، اندیشه و احساس را نمیشه از هم جدا کرد ،  تا زمانی که عشق به حقیقت نداشته باشی نمیتوانی کار علمی هم بکنی !
خطبه همام باعث می شود که معارف را در حالت زیبا و دوست داشتنی دریافت کنی.
سوال چند جور هست که یا برای پیشرفت هستند یا پسرفت ! به انگیزه ی سوال های خود دقت کنیم .
مثلا کسی با موضوعی مخالف است هی سوال میپرسد ...
انسان رشد یافته هیچگاه دنبال سوالی با انگیزه پسرفت نمی رود ، گیرم که شما هزار سوال از این دست هم داشتی ، باز هم آخرش در نقطه ی صفری .
مهم ترین مشکلی که در اینگونه سوال ها هست ، وقت گیر بودن آنها نیست ! بلکه مشکل اساسی اینجاست که وقتی جواب های احتمالی پیدا کردی به آن جواب ها گیر می دهی و علاقه پیدا میکنی. سوالی که به انگیزه ی مخالفت با حق پرسیده شود ، به بدترین جوابش علاقه مند میشوی و باید سعی کرد که اینگونه سوال ها اصلا پیش نیاد ؛ هر سوالی ارزش پرسیدن ندارد .
صفات فکری انسان در سوال هایش آشکار میشود . ( حسن السوال نصف الجواب )
بعضی سوال ها از سر فراموشی است و بیهوده هستند ؛ یک آدرس را هزار بار می پرسد.
دسته ی دیگر سوال ها که در این بحث بسیار مهم است ، پرسش هاییست که بدلیل اینکه فرد تفکر نمیکند پرسیده میشود . علامه طباطبایی می فرماید من اکثر سوال هام رو مطرح نمی کردم ؛ پیش خودم نگه می داشتم تا به جوابشان برسم . باید اول خودت دنبال جواب سوال بگردی و به آن فکر کنی نه اینکه فوری دنبال جواب بیفتی و از کسی بپرسی ، خود سوال ارزش دارد .
هر کس بدون اینکه راجع به موضوعی تحقیق و تفکر و مطالعه کند و فوری بپرسد ، یعنی اینکه برای سوالش ارزش قائل نیست.
و دسته دیگر سوال ها ؛  نه در اثر نادانی و فراموشی هستند و نه برای مخالفت کردن ! برای پیشرفت هستند.
این سوال ها خودشان ذاتا ارزشمند هستند . فوری دنبال جواب نباش ، خودت را از شر سوال خلاص نکن( آب کم جو ! تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آبت از بالا و پست )
دلیل اینکه امیرالمومنین به سوال همام ابتدا جواب نداد این بود که این تشنگی را در او ایجاد کند .

گاهی اوقات باید به علم خود عمل کرد تا به جواب ندانسته هات برسی ، با عمل کردن به عمق بیشتری می رسی .
علم لدنی ، فرقان و بصیرت با پرسیدن به دست نمی آید بلکه با عمل کردن و انگیزه های قشنگ به دست می آید.
برای سوال بین خودت و خدا دری باز کن و از شر سوال خوب زود خلاص نشو ؛ سوال خوب اگر نگه داشته شود ، ارزش پاسخ بهتر دانسته می شود و خودش نورانیت دارد.

سوال همام ، درخواست توصیف است نه توصیه ! نپرسید که من چگونه با تقوا بشوم بلکه گفت با تقواها را برای من توصیف کن ! مثلا خیلی ها میگن من چیکار کنم آدم بشم ؟ مگه میخوای واحد پاس کنی که چنین سوالی میپرسی ؟
به خدا رسیدن نداریم ! به سوی خدا رفتن داریم ... خیلیا راه رسیدن به خدا را میپرسند تا از شر به سوی خدا رفتن خلاص شوند  ، چه کسانی از به سوی خدا رفتن میترسند ؟ کسایی که خوف و شوق را تحمل ندارند . آدمایی که تحمل ابهام و سکوت خدا را ندارند .
حافظ در نغمه های عارفانه و عاشقانه ی خودش از اول تا آخر شعر هایش معطل است و هیچ گرهی هم باز نمیشود . اصلا انگار اومده که همینجا بمونه !!!
همه ش در حال در به دری و منت کشی و خوف و رجا دارد و آخرش هم به جایی نمیرسد ...
امام صادق گفت راحتی در مبارزه ی نفس است ! پس کی آدم راحت میشود ؟ اولین روزی که وارد بهشت می شوی ...  دنبال رسیدن به راحتی نباش ! سختی ها همیشه هستند ، اما بعضی ها سطح و کلاس سختی هایشان بالاست و نسبت به سختی های قبلی به آسایش رسیده اند . بعضی ها میخواهند زود به مقصد برسند تا از سختی رفتن خلاص شوند .
کلام آخر : همام سوال های زیادی را با این سوال برای خودش تولید کرد . یعنی با شنیدن هر یک از اوصاف متقین هی از خودش میپرسد چطوری اینها اینجور میشوند ! تو دیگه باید با این سوال صفا کنی ...
گیر ما بلد نبودن نیست ، انگیزه است ! همام توصیف متقین را درخواست کرد تا شوقش به آنها زیاد شود و انگیزه اش بالا برود ...
همام گفت میخواهم متقین را ببینم ! تماشایشان کنم ...
در امور مادی شما مثلا میخوای یه گوشی همراه بخرید ، میگی میشه ببینمش ؟ ببینی که چی ؟ میخوام بخرم . بخرم که به کار بگیرم و استفاده کنم . دیدن جنبه ی ابزاری دارد که بخرد !
اما در امور معنوی دیدن خودش هدف است . من میخوام متقین را ببینم ! ببینی که آدم بشی ؟ نه بابا ! مگه بعد از این دیدن چیز دیگری هم هست ؟ نــــه ! نگاه یک تقاضاست. یک تمناست . آخر کار ما لقاء الله است ... آخرش چیه ؟ ملاقات خدا ! خدایا ببینمت .
در مورد خوبی ها ، زیارت و رویت و شهود و لقاء وجود دارد . دیدن یک عطش است ...
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ؛ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ...

تو رسیده ای به مقام دیدن و دیگر هیچ ...؟؟!

خدایا ما را به تمنای دیدار برسان !




* خلاصه ای از جلسه ی دوم باران خوبی ها ، سخنرانی استاد پناهیان


۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۸ ۰ نظر

101. قرار شبانه



مثلا قرآن که میخوانی سعی کن تفسیر ، شان نزول و همه ی حواشی آن آیه را جمع کنی و تمام هفته با آن زندگی کنی .

مثلا سعی کن به هر چی که میدونی خوبه عمل کنی ، اون جایی که شک داری دست نگه دار تا خدا خودش راه درستو بهت نشون بده ولا تقف ما لیس لک به علم!

مثلا حرفتو مزه مزه کن! قولوا قولا سدیدا فراموش نشود .

برنامه ریزی آنقدر ها هم سخت نیست > فاذا فرغت فانصب ... اصن منتظر نشین !

مثلا مومن کم قول می دهد و بسیار وفا میکند ! تو اینجوری هستی ؟

از چیزهای ساده بگذر و بخشنده باش ! دل آدم ها را به دست بیاور ! الناس عبید الاحسان ...

مثلا جوری رفتار کن که اگه لازم شد به عنوان حرف آخر بگی مثل من باش !

هر چیزی که به ذهنت میرسه یادداشت کن ، اینکار به ذهنت نظم میده ...

مثلا یک روز هفته ات را بذار برای یاد کردن دوستا و آشناها ، پیامکی و حضوری و ... یا اینکه یه روز آخر هفته رو کاملا بذار روز خدمت به دیگران و توی کارهاشون بهشون کمک کن ...

مثلا به خاطر بقیه دروغ و پنهان کاری نکن ! اینو جدی بگیر ...

هیچوقت دنبال دل کسی را بردن نباش ، چون اگه اون وابسته بشه و تو نخوای تمام غم های اون به پای تو هستن ! پس در برخورد با نامحرم سرد باش و حریم محکمی دور خودت بکش ... و منتظر پیدا شدن نیمه ی گمشده ی خود باش !


مثلا صبحت را با سلام و توجه به ائمه شروع کن ! بی توجهی نکن ! تو آدم حقیری هستی ...

سعی کن زیاد آب بخوری ، ورزش کنی ، غذای سرخ کردنی کم تر ، مواد مضر تعطیل ، خواب منظم اما کم ! کم خوری ...




                   هر روز جوری زندگی کن که  اولین و آخرین روز رندگی تو همان است ...
۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر

91. خدایا ممنون!


وَاصْبِرْ‌ لِحُکْمِ رَ‌بِّکَ  فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ۖ  وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَ‌بِّکَ حِینَ تَقُومُ ﴿48 طور﴾


پیامبر با شنیدن این آیه چه قوت قلبی می گرفته !!! برو که من خودم هواتو دارم ، تو جلوی چش خودمی، عین خیالتم نباشه !

به قول سهروردی "موقعی که قران می خوانی طوری بخوان که انگار قران تنها برای تو نازل شده و تو مخاطب خداوندی "



ولی ما  دلمون رو به چه چیزایی خوش میکنیما ! و احمقانه تر به خاطر چه چیزهای کوچکی نگران میشیم ...

خدایا از اینکه همچنان ما را تحمل میکنی ممنون !


۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر