إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

243. مهاجرت


مردم از دنیای واقعی کوچ کرده اند به سرای مجازی ! این مهاجرت اونقدی گسترده هست که اگه کسی بخواد تو دنیای واقعی بمونه به مرور تنها میشه ، به نحوی که پس از مدتی انگار او از واقعیت فاصله گرفته . واقعیت ها پس از مدتی به شکلی دیگر در اینستاگرام و تلگرام و واتس اپ جریان پیدا میکنند . دید و بازدید ها هم همانجا صورت میگیرد .


+ شاید چند ماه آینده گوشی به دست شوم و از شبکه های اجتماعی سر در بیاورم .


۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۵ ۰ نظر

242. یا او "همان" نیست یا "من" همان نیستم !


خداوند هم خلقت عجیب و غریبی کرده ها ! در هر مرحله ای دنیا رو یه جور میبنی ، در هر مرحله ای به چیزایی با تمام وجود احساس نیاز میکنی که در مراحل قبل و بعد برات بی معنی بوده یا حتی مسخره .

راستش از یه جایی به بعد ،توی زندگیت و درونت یه حفره ی بزرگ به وجود میاد و خلاء بزرگی که نه با رفقای فابریکِ عزیز تر از جان پر میشود نه با پول و کار و امکانات و حتی معنویت و دعا ، این مساله رابطه ی مستقیمی با سن داره ، چون منی که تا همین دو سال پیش شاید به ازدواج فقط به عنوان یکی از گزینه های روی میز نگاه میکردم ، این روزها به عنوان تنها گزینه ی روی میز که میتواند حالم را بهتر کند و انگیزه ای برای ادامه ی مسیر باشد نگاه میکنم ... وقتی به این فکر میکنم که با خونواده که دیگه غریبگی میکنم و احساس میکنم باید سریعتر مشغول شوم و خونه ای برای خودم دست و پا کنم !  دوستان عزیز هم که خداحافظ ! کار و پول و امکانات مادی هم که انگیزه ای برای داشتن و نداشتنشان وقتی فقط پای خودم در میان باشد ندارم ، بعد می بینم یک قسمت بزرگ از هندسه ی زندگیم خالی مونده ... اونقدر خالی که حتی معنویت و دعا هم نمیتونه پر کنه ! نیاز به یک همدم و همسفر ، نیاز به کسی که به خاطر دغدغه های مشترکی تلاش کنید و این مسیر رو در کنار هم بسازید ... همان چیزی که به قول پروردگار هستی لتسکنوا الیها ، تا در کنار هم آرام و قرار بگیرید و بینتان و مودت و رحمت جاری باشد . این انس روحی تنها چیزی است که میتواند سختی های مسیر را لذبخش کند .


خوش به حال بعضی ها که زیبایی برایشان ملاک اول است ، پاکی و نجابت ملاک دوم  و اکثرا هم با همان ملاک اول پیش میروند و خیلی راحت نیمه ی گمشده که نمیشود گفت اما چهره ی گمشده شان را از میان جمعیت پیدا میکنند و دست به کار میشوند .


حالا اگر چهره ی فرد برای کسی بشود ملاک سوم چهارم و پاکی و نجابت هم ملاک اولش نباشد چطور میتواند از میان این همه مردم کسی را پیدا کند که نیمه ی گمشده اش باشد ؟ خصوصا اگر آن آدم خیلی هم سر و گوشش نجنبد و اصلا توجه نکند که اطرافش چه خبر است ! از امکانات ارتباطی نظیر گوشی و اینستا و تلگرام هم یا بی بهره باشد یا با هزار مکافات از روی لپتاپ برای مدت محدودی نیم بند به جهان متصل بشود ... باید چون کند ؟

 پیدا کردن کسی بر اساس چهره کار راحتیه و روزی هزار بار میشود توی همین کوچه و خیابون و کلاس و فامیل عاشق شد و پا پیش گذاشت ...

اگر ملاک نجابت و پاکی هم باشد کمی سخت میشود اما به هر حال با کمی تحقیق میشود پیدایش کرد !

اگر ملاک اخلاق و مهربانی هم باشد باز کار سختی نیست ...

اما اگر همه ی اینها ملاک های دست دوم و سوم باشند چی ؟ 

 گفتنش سخته اما چیزی که من بهش میگم بینش یا نوع نگاه به دنیا یا شعور یا هر چیزی دیگه ای که اسمش هست ولی چیزی هست که با نگاه نمیشود فهمید ، با تحقیق این و آن هم نمیشود متوجهش شد ، فقط شاید یک اتفاق بتواند این دو آدم را در مسیر هم قرار دهد و با کمی همکاری و همکلامی بشود فهمید که این همان است یا نه ؟  کسی که وقتی در کنار هم هستید چیزی فراتر از نخود و لوبیا و لباس موضوع بحث باشد ... کسی که در کنار پاکی و مهربانی ، "قناعت" و "نگاه غیر روزمره" ای به زندگی داشته باشد .



+ سوالی که پیش میاد : بر فرض که همچین کسی هم پیدا بشود ، آنوقت تو هم همین صفاتی را که گفتی داری و لیاقت همچین کسی را داری ؟  

 پس همیشه دو حالت پیش میاد : یا او "همان" نیست یا "من" همان نیستم ... و این دور باطل تکرار میشود !




۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۹:۳۲ ۰ نظر

241. برزخ

این یه تجریه ی شخصیه اما فک میکنم میتونه قابل تعمیم باشه :

اینکه رفتار و انتخاب های آدم ها در خواب هاشون تجلی ذات واقعی و ضمیر ناخودآگاه اوناست ...

ظاهرا ماه رمضون اثرش رو حتی توی خواب و رویاهای شبانه ام هم گذاشته :)



+ این که این روزا کم تر مینویسم ، اولین دلیلش اینه که حرفی برای گفتن نیست . یا لااقل حرف مهمی برای گفتن ندارم . دومین و عمده ترین دلیلش هم اینه که شرایط پسادانشگاه ( به سبک پسابرجام ) شرایط کاملا متفاوتی است . 

نه دیگر وقت زیادی برای خودم دارم و نه آن فکر آسوده و خیال راحت . به قول شاملو قصه ها می توانم کرد ، غم نان اگر بگذارد !

یکی از دغدغه های این روزام اینه که نکنه در شرایط بعد از دانشگاه ، آن جوان آرمانگرایی که مطالعه میگرد ، مینوشت و بحث میکرد ، تبدیل به همان چیزی شود که تمام عمر کابوسش را دیده ( یک آدم معمولی روزمره )!

راستش روزهای سختی دارم ، چیزی شبیه برزخ و معلق بودن بین زمین و آسمان  . گذشته ی دوست داشتنی و آینده ی نامعلوم ...

شب اولی که بعد از چهارسال برگشتم خونه و خواستم سرمو رو بالش بذارم و مثل قدیم تر ها بخوابم ، نشد که نشد . خونه برام غریبه است ... با همه ی محبتی که نسبت به خونواده دارم اما فضای خونه شدیدا برام سنگینه. از دانشگاه رونده و از خونه مونده م . نمیدونم چقدر باید طول بکشه تا این شرایط بهتر بشه . امّا سوالی که پیش میاد اینه که آیا دانشگاه نقطه ی اوج و ماکزیمم لذت و خوشی بود و اینجا نقطه ی عطفیه ی که منحنی برعکس میشه یا اینکه آیا روزهایی در آینده وجود خواهند داشت که بهتر از روزهای دانشگاه باشند یا لااقل همسطح آن ؟ 


در قرآن یقین مراتب مختلفی دارد ، علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین ! ما هرچقدر هم که به مرگ ایمان و اعتقاد داشته باشیم و هزار بار هم مرگ دیگران را به چشم ببینیم حداکثر در همان مرتبه ی علم الیقین باقی میماند . و درست وقتی که نوبت به خودمان رسید و  روح از بدن خارج شد و مُردیم تمام شد رفت! با تمام وجود میفهمیم که مرگ یعنی چی ؟ جدا شدن از دنیا "برای همیشه " یعنی چی؟ 

حالا حکایت ما و دانشگاه شده !!! سال های قبل با تمام یقین میدونستم که جدا شدن از دانشگاه چقدر سخته و دوستان سال بالایی که به عالم بعد از دانشگاه کوچ میکردند حسابی وصیت میکردند که قدر روزهای دانشگاه را بدانید و ما هم خالصانه سر تکان میدادیم که خواهیم دانست ! با اینکه به حرفشان یقین داشتیم ولی حتی تا همین دو ماه پیش هم در همان مرتبه ی علم الیقین مانده بودیم تا اینکه روح دانشجویی از تنمان خروج کرد و وقتی شب اول در خانه خوابیدم برایم حکم شب اول قبر را داشت که مرده سرش را بلند میکند و وقتی به لَحَد میخورد تازه به خود می آید و میفهمد چه چیز عظیمی را از دست داده است ؟ ( برای همیشه از دست داده است ) به هر حال این روزها به مرتبه ی حق الیقین جدایی از دانشگاه و تمام آرمان ها و خاطراتش رسیده ایم !  اما خدا را شاکرم و دوستش دارم چون خیلی خوب نقشه میکشد که چطور از یک آدم منیّت و تکبرش را تا قطره ی آخر بگیرد تا تمام و کمال چکیده و خالص شود . این روزها بیشتر از گذشته به آخرت فکر میکنم ، خیـــــــلی بیشتر ! دوزاری ام افتاده که وقتی از چیزی "برای همیشه" جدا میشوی یعنی چه ؟ خصوصا اگر کیفیت مرحله ی بعد نتیجه ی مستقیم عملکرد گذشته باشد ! حالا سه حالت پیش می آید : یا راضی و خوشحال و مشتاق رفتن به مرحله ی بعدی ! یا نادم و حسرت زده و کلافه ای ! یا معلقی بین این دو حالت و چیزی بین خوف و رجا و برزخ داری ، نه تاب ماندن داری و نه پای رفتن اما امیدواری به فضل دوست ... همه ی اینها رو روزی فقط میدونستم ( خیلی ها هستن اصلا به این چیزا فکر هم نمیکنن چه برسه که به علم الیقین برسن و در عالم بی خبری باقی میمانند تا اینکه یهو باهاش روبرو میشن  ، پس من در مقابل این دوستان یک عارف به تمام معنا به حساب میام :) !!!) اما حالا میبینم اون دونستن ها در مقابل عین الیقین امروز جهل محض بوده ...



+ دوست دارم راجع به اتفاقات سیاسی این روزا بنویسم ، دوست دارم از دعاهای این ماه بنویسم ، دوست دارم از فضای مجازی بنویسم اما چه کنم که شرایطی است که دست و دلم به هیچکدامش نمیرود ! فقط به خودم میتونم فکر کنم ( خودخواهیه آیا ؟ ) 

ذهن آدم هم جوریه که نمیتونی مجبورش کنی به چیزی فکر کنه که درگیرش نیست ، یعنی میشه ها ولی ذوقش گرفته میشه ! 




چشمه ساری در دل و 

آبشاری در کف، 
آفتابی در نگاه و 
فرشته ای در پیراهن 
از انسانی که توئی 
قصه ها می توانم کرد 
غم نان اگر بگذارد ...
* شاملو


+  مرتضی پاشایی : چهره ت مثه قلبم شکسته تر شده ... 

                                         روزا میگذره بی اعتبار !


۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۸:۳۹ ۰ نظر