إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

144. من از زندگی تو هوات خسته م ...

 

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

 

رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...

چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

 

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی

هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

 

سایه‌ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت

آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

 

باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان

عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

 

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت

غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

 

کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم

سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

 

فاضل نظری، آن‌ها



۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۱

139. آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس ...


حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس ...

* مولوی
۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر

138. برکه و ماه!



با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

                                                                                  


 *   فاضل نظری



۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۷ ۰ نظر

76. رها کن مستحب ها را ...


                   



به دست آور دل من را ، چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور! رها کن مستحب‌ها را ...



* نجمه زارع

۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر

70. کسی که نیست





نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محوتماشای کسی هست که نیست

درخیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد

شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط

خستگی های منوچای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست

 

* احسان کمال


۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر

66. جزر و مد

 

 

امشب چه غوغا کرده ‏اى، طوفان چه برپا کرده‌اى

 

در سرزمین سینه‏ ام، دل را چو دریا کرده‌اى

گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى

 

اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کرده‌اى

تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟

 

تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کرده‌اى؟

کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟

 

بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کرده‌اى

پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر

 

آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کرده‌اى

آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن

 

آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کرده‌اى

پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم

 

مى‏میرم از این تشنگی، از ما چه پروا کرده‌اى

بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو

 

از آبروى من عجب ابرى مهیا کرده‌اى

شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من

 

باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کرده‌اى

دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو

 

با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کرده‌اى

دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر

 

مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بی‌جا کرده‌اى

 

 

* علیرضا پناهیان

 

 

 

 

+ پیشنهاد میکنم شنیدن این اشعار با آوای دلنشین خود استاد رو از دست ندین .   

 

 

 

 

۰۶ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۲ ۰ نظر

65. ما روزهای جمعه تعطیلیم ...




ما وارثان وحی و تنزیلیم                                     عاشق ترین مردان این ایلیم

مردم تمام از نسل قابیلند                                   ما چند تا ، فرزند هابیلیم

آن دیگران ناز و ادا دارند                                       ما بی قر و اطوار و قنبیلیم

در بین ما یک عده هم هستند...                           این روزها مشغول تعدیلیم

در این دویدنها رسیدن نیست                               عمری است ما روی تِرِدمیلیم

آخر کجا می آیی آقا جان؟                                    بگذار ، ما مشغول تحلیلیم

ادامه مطلب...
۰۵ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۷ ۰ نظر

64. بن بست!


یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود

شاید که اندکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست، می رود

ادامه مطلب...
۰۵ مهر ۹۳ ، ۰۲:۲۴ ۰ نظر

63. ای قصه‌ی موعود هزار و یکمین شب


جا می‌خورَد از تردی ساق تو پرنده!

ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!-

هم، چون کف امواج «خزر» چشم‌گریزی
هم، مثل شکوه سبلان خیره‌کننده!

می‌خواست مرا مرگ دهد آن که نهاده‌ست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!


لب‌های تو اندوخته‌ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده!

ای قصه‌ی موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک، توان گذرم نیست
از گونه‌ی سرخ تو – پل گریه و خنده -!

عشق تو قماری‌ست که بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!


*غلامرضا طریقی

۰۵ مهر ۹۳ ، ۰۲:۱۶ ۰ نظر

61. دیر آمدی ...



غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی



بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی


ادامه مطلب...
۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر