سال 96 هم مثل همه ی سال ها پر بود از خاطرات تلخ و شیرین ، اما اتفاقات شیرین اش برای من بسیار بیشتر بود تا آنجا ک میتوانم بگویم 96 ، سال هزار و سیصد و نود و عشق بود :

سالی بود پر از خنده و بی خیالی با رفقای سربازی که گلچین بهترین آدم های جهان بودنند برای من .

سال تجربه کردن و آموختن ، سال تمام شدن یک فصل از زندگی به نام سربازی و شروع کار و برنامه ریزی برای آینده ...

اما این سال بیش از هر چیز رنگ و بوی دوستانی را دارد که با آنها خوش ترین و بی خیال ترین و لذت بخش ترین شبهای زندگی ام را گذراندم . بیشتر از هر چیزی حس شب های مهتابی ساحل بندر را دارد که درست پشت بیمارستان ما بود ... 

 

 

در این لحظات آخر سال دلم برای چند نفر بیش از همه چیز تنگ میشود :

دلم برای حامد و علی و وحید و حسین و دورهمی های پنج نفره مان ، شب های ساحل خلیج فارس ، شبگردی های بعد از خاموشی و فرار بعد از خاموشی تنگ شده ، دلم برای بی خیالی های دوران سربازی ، برای خنده های خوابگاه به شدت تنگ شده ...

برای اینکه با همان حقوق صد و پنجاه هزار تومنی سربازی فست فود، ویتانوش ، فلافل ، بزنیم و یک ماه تمام خوش باشیم ...

 

زندگی بعد از سربازی ظاهرا فقط سربالایی دارد و تمامی ندارد ... مگر اینکه ...