خیلی دلتنگم.

حرف های زیادی برای گفتن (برای نوشتن دارم) اما توی کافی نت نمی شود گفت . خدا را شکر کافی نت هدست دارد و الان دارم به این مطلب فروردین ماه پیش گوش میکنم . چیزی به فروردین نمانده است . هنوز در عالم بی گوشی و بی خبری و تنهایی و "در به دری" هستم . 

اصلا همین که در عنوان آمده ام این همه حرف نوشته ام یعنی امیدی نداشته ام که بتوانم سه خط تمام هم بنویسم .


ولی عجالتا همینقدر بگویم که در به دری نه به معنای منفی کلمه - بلکه به معنای خانه به دوشی-  ٰ به معنای " ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم " !!! ولی نه !

 اینقدر هم معنای مثبت نه . یک جور خانه به دوشی توام با عسر و یسر . یک جور تجربه کردن . اندوختن و در عمر خویش ذخیره کردن ...


پرم از حسرت و در عین حال پرم از امید ... یک روز کاملا خوب است و یک روز نسبتا بد و روزی میانه ... فکر میکنم  قاعدتا اگر مومن میبودم باید همیشه یکسان میبود برایم ؟؟؟ 

ولی ظاهر روزها با هم تفاوت میکند . روزی پر میشود از اتفاقات خوب . روزی هم بی آنکه اتفاقی باشد ولی خیلی مزخرف مینماید ...


دلتنگم . بیم و امید دارم . سخت کار میکنم . برای خودم یک برنامه ی توسعه فردی تعریف کرده ام . زندگی ام را میدان مبارزه کرده ام . قدم های زیادی جلو آمده ام . ولی همه ی اینها در برابر آن جایی که باید میرسیدم خیلی دور است و ... خیلی دیر !




خدایا،

 

فکر می کنم به رسولت، نوح علیه السلام، آنگاه که کشتی می ساخت به فرمان تو وقتی هیچ خبری از باران و طوفان و دریا نبود!

 

فکر می کنم به دیگر رسولت، ابراهیم علیه السلام، آنگاه که فرزند پاکیزه و دلبنداش را به قربانگاه می برد و خبر از ذبح عظیم نداشت!

 

به موسی علیه السلام، آنگاه که نجات یافته از فرعونیان، سرپناهش بیابان بود و ... به خیر تو محتاج!

 

به عیسی علیه السلام، وقتی به باغ موعود رسید و راه ها همه بر او بسته بود جز راه آسمان!

 

به گرامی ترین رسولت، آنگاه که اقیانوس ها در قلبش نمی گنجیدند و او تنها با دو نفر، رو به درگاهت نماز می گزارد و طرد می شد و مسخره می شد و آزار می دید و رنج بی ایمانی مردم را می کشید و کعبه هنوز خانه بت ها بود!

 

و به علی علیه السلام، آنگاه که در بستر رسولت خفت در انتظار شمشیرها و سکوت کرد بنا به فرمان رسول خدا و کار کرد و خطبه خواند و جنگید و لحظه ای از پا ننشست ...

 

فکر می کنم به قوتی که جادو نبود، به صبری که نمایشی نبود، فکر می کنم به ایمان؛ آنجایی که هیچ چیز نبود! به روشنی ایمان در تاریکی راه ها و روزها! و به وعده تو که هرگز خلاف نشد! و هرگز رسولی رها نشد!

 

خدایا،

من از تمام روزهای نیامده بی خبرم! و از هر چه خواهد آمد و از هر چه خواهد رفت! تو صادق ترینی در وعده، پس به من صبر بده!