روزهای پشت کنکور هر چقدر هم که سخت و خسته کننده باشد ، اما پر است از آرزوهای ریز و درشت ، خیالهای بافته و نبافته ... یک نوع تعلیق دوست داشتنی دارد خاص خودش ! تو می توانی یک پزشک باشی ، بعد از مدتی اگر دیدی خوشت نمی آید تصمیم می گیری که بروی امام صادق و علوم فرهنگ و ارتباطات بخوانی ؛ حتی گاهی به سرت می زند بروی حوزه و شاید هم کمی دوست داشته باشی زبان بخوانی و یک پژوهشگر شوی و یک عالمه آرزوهای جور واجور دیگر !

فردا صبح از خواب که بیدار  میشوی همه ی رویاهایت کنار بالشت دست نخورده باقی مانده . همراه یکی از آنها به کتابخانه می روی ، کمی که درس می خوانی ، سراغ تست ها میروی و چند تا تست گردن کلفت زیست را مثل آب خوردن حل میکنی : پر می شوی از یک حس غرور شیرین . و همه ی این ها می گذرد و می گذرد و ...

ته همه ی این قضایا زمان با ارزشی است که از دست رفته و تو می مانی و یک دنیا حسرت که تلنبار می شود روی سرت ...

 

+ آرزوهای دور و دراز داشتن بلایی ست از جنس سرگرمی ( اسمش هم رویش هست ، سرت را گرم میکند و از نگاه قرآنی همان غفلت است ) ؛ بند می شود به پای آدم ؛ دلبسته اش می شوی ! آدمی که زیاد خیالبافی کند و آرزوهای دور و دراز دور خودش بپیچد وارد پیله ای میشود که مجال لمس واقعیت را هم از خودش می گیرد ، سرش را مثل کبک زیر آرزوهاش میکند ، یک شیشه می شود ، خشک و غیر قابل انعطاف ! همین که محیط کمی تغییر کند و باب میلش نباشد تاب نمی آورد و راحت شکسته می شود !

  

+ و من اعرض عن ذکری فانّ له معیشهً ضنکاً و نحشره یوم القیامه اعمی . (طه ۱۲۴)