دست نوشته ای از شهید احدی که رتبه ی یک پزشکی کشور سال 64 بود و ساعاتی قبل از شهادتش نوشته بود رو از طریق واتساپ به تقریبا 80 نفر فرستادم ،

پیام اصلی این متن به نوعی انتقاد ظریف این شهید عزیز از بی توجهی به خون شهدا و دلبستگی های ما به بعضی امورات نه چندان مهم دنیایی و توصیف غمناکی از جنگ بود .

تو این بین چند نفری بودن که به خیال خودشون میانه رو بودند و معتقد به " خیرالامور اوسطها !!!! " که خود این بدفهمی شان از این حدیث هم شرح مفصلی دارد ...

خلاصه اینکه بین اون هشتاد تا فقط این دو نفر از جا در رفتن و هر کدوم یجوری بحثو به حاشیه کشوند .

آخر متنی که فرستادم نوشته بود : " صفایی ندارد ارسطو شدن ؛ خوشا پر کشیدن پرستو شدن ... "

یکیشون اینطور نوشت که : "البته ارسطو شدن به جای خودش و پرستو شدن هم در جای خودش صفا داره !!!"

که من هم در جوابش گفتم : " متاسفانه من که نه ارسطو هستم و نه پرستو " 

اون یکی دیگه گفت : " به نظرت این چنین افرادی میموندن بیشتر به نفع کشورشون نبود تا برن جبهه ؟؟!!! " یا اینکه میگفت : " به نظرم اینها برای این که با شهادت به آنچه که خواسته ی خودشان بوده برسند یعنی رفتن به بهشت رفتن جنگ و گرنه اگه سرنوشت مردم کشورشون براشون مهم تر بود میموندن و از طریق علمشون به پیشرفت کشورشون کمک میکردن ، پس اونا هم نوعی خودخواهی داشتن !!! " و یه بحث طولانی رو شروع کرد ...


کاری به درست یا غلط بودن حرف هاشون ندارم ؛ که قسمتی از هر کدام این جمله ها در جای خود درست هم هست ... اما فاصله ی این حرف ها با پیام اصلی آن نوشته برای من کیلومترها بود ...

اما بحثم اینه که وقتی آدم توی خودش یه نوع مقاومت ذهنی و یه گارد فکری گرفته باشه ، به هر نحوی میخواد اعتراض کنه و "من متفاوت هستمِ " خودش رو نشون بده ... این جور آدما اگه یه کتاب از اندیشه ی مقابل بهشون بدی ، اگه 4000  صفحه داشته باشه ، صفحه ای را ورق نمی زنند مگر به امید اینکه خطی شایسته ی گیر دادن بیابند و به آن سنجاق شوند .


                                                                     


نا خودآگاه یاد مطلب چند روز پیشم از استاد پناهیان افتادم که :

" مثلا کسی با موضوعی مخالف است هی سوال میپرسد ...
انسان رشد یافته هیچگاه دنبال سوالی با انگیزه پسرفت نمی رود ، گیرم که شما هزار سوال از این دست هم داشتی ، باز هم آخرش در نقطه ی صفری .
مهم ترین مشکلی که در اینگونه سوال ها هست ، وقت گیر بودن آنها نیست ! بلکه مشکل اساسی اینجاست که وقتی جواب های احتمالی پیدا کردی به آن جواب ها گیر می دهی و علاقه پیدا میکنی. سوالی که به انگیزه ی مخالفت با حق پرسیده شود ، به بدترین جوابش علاقه مند میشوی ... "