إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

192. بیست و 3 ســال قبل


حالتی بین گریه و خنده، بین خوابیدن و نخوابیدن
مثل یک مرد خسته ی جنگی با تمام وجود جنگیدن

حالتی منقلب بدون وضو، بی سلوک و سُجود و سجاده
مایعی لای مردمک هایت مثل بغضی که سالها مانده

حاشیه میروی نمیدانی که بگویی چقدر دلتنگی
مثل بازیکنی که مصدوم است، میدوی گاه و گاه می لنگی ...

*محمد مهدی متقی نژاد



+ من عاشقت شدم ( مهدی یغمایی ) 


۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۲ ۰ نظر

191


راه خدا 

 

۱۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر

190. ایستاده مردن


من هفده سالم بود یک جایی خواندم کهاگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

 

ادامه مطلب...
۱۰ دی ۹۴ ، ۰۳:۱۲ ۰ نظر

189. هرس ؛ سرطان واتساپ ؛ "عیال واری علاقه" یا علاقه واری!

به نظرم مهم ترین کاری که هر انسانی میتونه و باید در عصر حاضر انجام بده حذف کردنه.

زندگی در دنیای سرعت و ارتباطات جبرا انسان را شلوغ و پر شاخ و برگ میکنه و شاید بشه گفت مثل باتلاق آدم رو تو خودش میکشه . باید از این اسارت آزاد شد. نباید پشت این ویترین ایستاد و به تماشا مشغول شد . چه بسا برای یک سلام و احوالپرسی ساده پایت به تلگرام باز میشود ولی از آنجا گه در کانال علمی پرستاری یا استاد صفایی یا یک کانال خبری هم عضو هستی هر کدام از این ها هم چشمک میزنند و برایت هزار جور ادا اطوار در می آورند که با ما به از این باش که با خلق جهانی !

با اینکه اون موضوعات مورد علاقه ی تو هستند ولی از هر دری حرفی گفته اند و این غریزه ی همه چیز خواهی و حرص به دانستن و گاهی کنجکاوی ( مخصوصا اگر خبری باشد ) یا گاهی بی برنامگی باعث میشود مدت ها پای همان تلگرام لم بدهی و وقتی به خودت بیایی که مانند کسی که هی آب خورده باشد ورم علمی کرده باشی و عوارض آن هم بشود استفراغ فکری ناقصی که خودت را در هر زمینه ای صاحب نظر بدانی ! ( این مساله را زمانی تحت عنوان سرطان واتساپ مطرح میکردم و حالا باید بگویم سرطان تلگرام )

مساله اینجاست که به موضوعات مختلف و گاها بی ربطی علاقه مند شده ای و حاضر نیستی از هیچکدامشان دست بکشی . علوم پزشکی را که مجبوری بخوانی و بدانی و نسبتا دوستش هم داری . دلت هم نمی آید به مطالعات به اصطلاح انسانی و اسلامی ات خدشه ای وارد شود. گاهی فیزیک نظری آنچنان جذبت میکند که دوست داری تغییر رشته بدهی و کمی بیشتر از کتاب و فیلم از کوانتوم و نسبیت و زمان و حرکت سر در بیاوری . فیلمسازی هم که به صورت دوره ای قلقلکت میدهد و و و  ...

از این همه که بگذریم دوست داری ورزش را به صورت حرفه ای دنبال کنی . با دوستان کوه بروی . انجمن را سر پا نگه داری . به صورت پاره وقت هم که شده کار کنی و پول دربیاوری . فیلم های بدربخور از دستت در نرود و خلاصه اینکه با یک دست یک نیسان هندوانه را میخواهی زیر بغل بزنی و ببری .

 

راستش با شناختی که از تو دارم میدانم عمرا بتوانی از علاقه هایت ( موضوعات ) دل بکنی ولی شاید بشود قید یکی دو تا از ابزار ها را برای همیشه زد :

 

عضویت در شبکه های اجتماعی ممنوع !

دیدن فیلمی که نه منتقدان تحسینش کرده باشند نه فروش بالایی داشته و نه دوستی زحمت دیدنش را کشیده باشد و پیشنهاد کند چه ارزشی دارد ؟!

خواندن کتاب های غیر محوری و مصداقی ممنوع !

استفاده از لپ تاپ فقط دو شب در هفته و برای تمام کارهایی که در طول روزهای قبل یکجا جمع شده اند مجاز است ! ضمنا باید از قبل یادداشت کنی که برای چه موضوعاتی میخواهی از لپتاپ استفاده کنی و غیر آن به وقت بعدی موکول شود . 

 

احتمالا اگر همین وبلاگ هم کمکی برای مرتب کردن ذهنت و دسته بندی بعضی مطالب نباشد باید خیلی زود فراموش شود.

 

وقتی برنامه ی فردا را آخر شب چیده ای حتی اگر صبح که بیدار میشوی احساس میکنی حالت از آن به هم میخورد نباید آن را تغییر بدهی؛ اگر فکر بهتری داری فردا هم روز خداست ...

 

همیشه برای وقت های مرده آمادگی داشته باش ! کتابچه ی شعری ؛ قرآن جیبی و حتی وقتی دست خالی هستی خلوت کردن و  فکر کردن بهتر از دست روی دست گذاشتن است.

 

بعد از مدتی خواهی دید این تنها تو نیستی که خسته ای . وقت خواب همه خسته شده اند چه آنها که پای تلگرام لم داده بودند چه آنها که طبق برنامه پیش رفته اند  . همانطور که در تمام این سال ها آن ها که نمره اول بودند و آنها که درس هایشان را پشت گوش می انداختند به یک اندازه به زحمت می افتادند جز اینکه یک نفر  به زحماتش جهت میداد و دیگری باری به هر جهت بود .

یادت باشد هیچ کاری سخت تر از تمام شدن وقت و بی استفاده ماندن آن نیست.

 

 

 + شلوغی عنوان هم ناشی از شلوغی وجودم است . سه عنوان در یک مُلک گنجیده اند .

 

+ همین نوشته هم سرگذشت عجیبی دارد : بعد از دیدن فیلم " Prestige" متوجه شدم که کارگردانش " Christopher nolan " عزیز است . چون همین یک فیلم از دستم در رفته بود با خودم گفتم نکند فیلم دیگری از این ابرکارگردان را ندیده باشم ، به سرم زد که کلا جیک و پوک این ابرکارگردان سینما را در بیاورم . بعدش دست سرنوشت و کنجکاوی باعث شد صفحه ی ریدلی اسکات را هم در ویکی پدیا بخوانم . اما با نوشته ی جالبی بالای صفحه مواجه شدم که ویکی پدیا گفته بود " لحن یا سبک این مقاله بازتاب‌دهندهٔ لحن دانشنامه‌ای استفاده‌شده در ویکی‌پدیا نیستلطفاً کلمات ستایش‌گونه و غیر ادبی و عبارت‌های نادانشنامه‌ای را بزدایید. برای راهنمایی بیشتر راهنمای نوشتن مقاله‌های بهتر و لحن بی‌طرف را ببینید. " 

برایم جالب بود که لحن بی طرف در ویکی پدیا چطور رعایت میشود ؟ البته همیشه این انصاف ویکی پدیا در کنار شعور گوگل مرا به تحسین واداشته بود . خلاصه اینکه این لحن بی طرف و کلاً سبک کاری ویکی پدیا که وقتی مثلا داری راجع به اسلام در آن مطالعه میکنی تمام موضوعات مرتبط با آن هم لا به لای متن لینک دارند  و هیچ نقطه ی تاریکی برایت باقی نمی ماند . آخر سر هم به خاطر همین ارادتی که به ویکی پدیا داشتم و روز به روز بیشتر می شود تصمیم گرفتم عضو آن بشوم تا شاید کمی از این بی طرفی و انصاف  ( یا لااقل ادای آن ) را به ارث ببرم . بعد خواستم برای ویکی پدیا در برنامه ی هفتگی ام وقت خالی کنم که دیدم وامصیبتا از این همه موضوعات بر زمین مانده که یکی از یکی برایم عزیز ترند و مثل بچه های نداشته های خودم دوستشان دارم و نمی توانم بین هیچکدامشان فرق بگذارم . خلاصه اینکه در شرایط حساس کنونی "عیال واری علاقه" به جانم افتاده . 

 

 + مجددا باید برای خودم تکرار کنم که : فاذا فرغت فانصب ! 

۱۰ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۷ ۰ نظر

188. بالاتر از خودم نپریدم

 

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد

من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

 

* سید مهدی نقبایی

۰۵ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۵ ۰ نظر

187. شبیه مادرم


 همیشه رمان خوندن رو کاری دخترونه می دونستم . و البته رمان هایی هم که خونده بودم با این که اصطلاحا عامه پسند نبودند ولی این حس رو بیشتر تقویت کرده بودن که خوندن رمان کار بیهوده ایه !

آخرینش "من زنده ام" بود که کشش داستانی پایینی داشت و اصلا حس تعلیق در آدم ایجاد نمی کرد که بعدش چه خواهد شد؟؟؟

اما دختر شینا چیز دیگری بود. کشش داستانی بالا در کنار واقع گرایی توانمندانه اش که باعث میشود مخاطب عمیقا درگیر داستان شود و با راوی داستان همذات پنداری کند این کتاب را شایسته ی این همه تعریف میکند.  برای کسی مثل من که خانواده ام تقریبا چنین رفتارها و زندگی را تجربه کرده اند شخصیت زن داستان ( قدم خیر ) ، همان مادر خودم است. با همان دل نگرانی ها و رفتارها . 

قدم خیر، مرا یاد مادرم می اندازد . روستایی . ساده . نجیب . کم توقع . پرکار . صبور و با استعداد ...

این کتاب شدیدا به دلم نشست . 

 



۰۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر