إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

149. مدار صفر درجه

اینکه این روزها زیاد به وبلاگ سر میزنم یعنی دست و دلم به کاری نمی رود . تا حدی خوشحالم ، چون احساس می کنم دوباره به نقطه ی صفر رسیده ام . نقطه ی صفر برای من یعنی تعادل . وقتی که از خودم و محیط اطرافم نا امید می شوم و همه ی وجودم تشنه ی خدا می شود . این جور وقت ها خودم را به تمام عالم و آدم بدهکار می بینم ، حتی همانهایی که حریمی باقی نگذاشته اند . به جایی رسیده ام که خودم را حتی مقصر بهتر نشدن آدم های اطرافم می بینم که تفاوت من با دیوار یا تخت و کمد این خوابگاه چیست که نتوانسته ام نه خودم را و نه آدم های دور و برم را بهتر کنم ... 

+ خدایا من هیچم و تو همه ای ! به روزهایی رسیده ام که از کسی توقعی ندارم و از خودم نا امید شده ام . تنها تو مانده ای ...

چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم

یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم

تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی

خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم میدی ...



۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۲

146. الا من اتی الله بقلب سلیم ...

گناه ما یک گناه نیست که با یک توبه هم تمام شود ، در این دنیای در هم تنیده و به هم مرتبط که کوچک ترین عمل ما انعکاسی در عالم دارد و اثرات آن مثل یک دومینوی دامنه دار و یا یک موج که از یک نقطه ی کوچک در آب ایجاد میشود و هی دامنه اش بزرگ تر میشود میتواند همه ی پیرامون ما را درگیر کند .

ما با یک گناه کلید شروع یک دومینو را زده ایم همانطور که با صواب هایمان یا هر عمل دیگری موجی از انعکاس ها و اثرات ایجاد کرده ایم و اکثر اوقات تبعات بعدی اش خارج از حیطه ی اراده و کنترل ما می رود . چقدر وحشتناک است حال کسی که اشتباهاتش زیاد شده باشد .

با این دید ، هیچ عملی کوچک نیست و در هستی گم نمی شود ...

+ غبارهایی که روی قلبم را گرفته اند ، نمی گذارد نفس بکشم . عادت زده شدن و در یک مسیر از پیش تعیین شده رفتن حکایت این روزهای من است . این دل پر از گرد و غبار و رنگ و رو رفته دیگر با آسمان نمی جوشد و زمین گیر شده ام. چقدر از حال این روزهای خودم بدم میاد !

تنها چیزی که خدا از من خواسته بود این بود که آن دل پاک و سالم را ، مواظبت کنم که جلایش را از دست ندهد ولی من خشک و سفت شدنش را شدیدا احساس میکنم ...

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۲۵

145. رهایی

این روزها از آن روزهایی است که هر کس چیزی از من بخواهد نه نمی گویم ، وقت هایی که احساس می کنم چیزی برای از دست دادن ندارم ، احساس تعلقی هم به داشته هایم ندارم . وقت هایی که از خودم ناراحت میشوم احساس تعلقم به همه ی چیزهایی که دارم هم از دست می دهم ، بی حوصله می شوم و دوست دارم تنها باشم ، تنهای تنهای تنها ...

+ آرزوی یک راه طولانی و کشدار که هی قدم بزنم و تمام نشود .

+

اَعِنّی بِالْبُکآءِ عَلی نَفْسی فَقَدْ اَفْنَیتُ بِالتَّسْویفِ وَالاْمالِ عمری، وقد نَزَلَت نفسی منزلة الآیسین من خیری، فمن یکون أسوء حالاً منّی إن أنا نُقلت على مثل حالی إلى قبری.

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۰

143. غافلگیری در 29 فروردین !!!

دیشب تو این فکر بودم که خیلی نیازه حتما امسال برم آذوقه ی مطالعه ی یکسال آینده م رو از نمایشگاه کتاب بخرم ، اما پول کافی نداشتم ،  تقریبا منصرف شده بودم ، تا اینکه امروز توی اتاق عمل، منصور برگشت و بی مقدمه خبر ریخته شدن قسمتی از پول شیفت هلال احمر رو بهم داد . دقیقا همون مقداری که میخواستم و حتی بیشتر !!!

احتمالا با خیال راحت تموم کتابایی که خیلی وقت بود دنبالشون بودم رو خواهم خرید .

" در جستجوی امر قدسی ... "

و حسابی غافلگیرتر شدم وقتی که فهمیدم مقاله م توی کنگره ی بین المللی خون پذیرفته شده !!!

 هیچکدومشون حتی به فکرم هم نمی رسید چه برسه یه اینکه انتظارشون رو داشته باشم !!!!

خدایا ارادتمندیم !

گرچه اگر این ها هم نمیشد از ارادت بنده ی حقیر چیزی کم نمیشد ولی خیلی غافلگیرم کردی !

+

گاهی گمان نمی کنی، ولی می شود

گاهی نمی شود ! نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود ...

* شعر منتسب به معلم شهید دکتر علی شریعتی

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۴۱

142. قرار شبانه

تمایلات ما چندان متنوع نیستند ولی جلوه‌های متنوعی دارند. ما آدم‌ها یا دنبال راحتیم یا لذت. و این دو تمایل کلیدی خود را به صورت عجولانه، جاودانه و فراوان می‌خواهیم. در حالیکه نه راحتی و نه لذت در دنیا به خوبی به دست نمی‌آیند.

* استاد پناهیان

+ تصمیم گرفتم به جای اینکه به این فکر کنم که اگر در مقابل اشتباهات دیگران بخواهم توی لاک خودم فرو برم یا کم محلشان کنم یا مثل خودشان باشم ... سعی کنم در عوض به خوب ترین شکل ممکن با اونا رفتار کنم . حتی اگر آنها شرمنده نشوند و از رو نروند ، اما من باید حال خودم رو بگیرم . ضمن اینکه آدم های اطراف من خوبی های بسیاری هم دارند که می ارزد تحمل کرد چند تا رفتار اشتباه و البته آزار دهنده را ... ما آدما باید بیش از این قدر همدیگه رو بدونیم . این خودش یک برنامه ی تمرینی می شود برای مبارزه با نفس .

+ برای هزارمین بار از خودم عاجزانه خواهش میکنم زین پس دیگر  در هیچ بحث و جدل کلامی ( خصوصا سیاسی ) وارد نشوم ، چون آخر سر هیچ طرفی نظرش را تغییر نمی دهد بلکه هر دومون وقتی طرف مقابل داره حرف میزنه به جای اینکه به حرفش گوش کنیم ، داریم به این فکر میکنیم که چه  جواب دندون شکنی بهش بدیم ( این وضعیت وقتی کسی شاهد این مباحثه میباشد شدید تر می شود . ) مگر جایی باید وارد بحث شد که احساس کنی نظرت برای طرف مقابل مهمه ...

این طوری هم وقت خودتو نمی گیری هم بقیه رو . ضمن اینکه دیگه خبری از کدورت و قساوت قلب بعد از این جور بحث ها هم نیست .

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر

141. از هیروشیما تا لوزان


امشب ، بعد از دیدن مستند " از هیروشما تا لوزان " حال عجیبی دارم،
احساس نگرانی...
احساس عدم انجام وظیفه و کم کاری ...
احساس ادای بی طرفی و اعتدال در آوردن ...
و مومنان کسانی هستند که " لا یخافون لومه لائم ! "
بیش از این که نگران مذاکرات هسته ای باشم ، نگران نوع نگاه مردمی هستم که با چند پیام واتساپ زیر و رو می شود و یا جهل مرکبی که بواسطه ی آن به جان جامعه می افتد و هر کس با اندک فهمی و یک گوشی اندروید که به شبکه ی واتساپ و وایبر وصل شود خود را علامه ی دهر ببیند و علم ناقصش حجاب اکبرش شود ...
اینکه توی بیمارستان وقتی همکلاسی هایم را میبینم که شروع به یک بحث سیاسی می کنند و کلیدی ترین جملاتشان را از پیام های رایج و مشابه واتساپ و وایبر گرفته اند ، دقّم می دهد و و و
قدیم ترها هر وقت بحث سیاسی یا چیز دیگری میشد ، طرف میگفت " بابا حوصله داری ها!!!  ، این چیزا به من و تو نیومده ..." چون خودش رو تو این زمینه صاحب نظر نمیدونست یا لا اقل "به اندازه ی الان" نمی دونست و به نوعی به بی اطلاعی و نقص دانسته های خودش واقف بود . ولی الان چی ؟
فکر میکند نه تنها به موضوع مسلط است ، حتی از پشت پرده ها هم خبر دارد و این دلواپس ها هستند که مغزشان شستشو داده شده یا افراطی ها هستند که از توافق هسته ای می ترسند و آن ها که مخالف جریان موجود حرف بزنند را از کمی سواد رنج می برند و جز آخوند محلشان یا اخبار شبکه ی یک صدا و سیما از سایر عوالم علم و فناوری بی بهره مانده اند  ...

تاریخ در مورد اتفاقات این روزها قضاوت خواهد کرد ، اما تاریخ بی رحم است و کور ! اگر کسی اشتباه کند چوبش را می خورد ... فرقی نمی کند که عامدانه کج رفته باشد یا ساده لوحانه ... و آنها که تاریخ را دو یا چند بار تکرار می کنند ...

؟؟؟!!!!




+ آیا این مطلب نقض میکند مطلب قبلی ام را ؟؟!!


+  دانلود مستند هیروشیما تا لوزان  : قسمت اول .... قسمت دوم

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۳

137. جاذبه


نه تنها من ؛ که هیچکس نیازی به ثابت کردن خودش به دیگران با حرف و ادا ندارد ، ما همان چیزی هستیم که هستیم، همان روشی که داریم و سرجمع کارهای روزمره مان.


خدایا چطور میشود از کسی بدی دید و خوبی کرد ؟ حتی لا اقل بدی دید و گذشت و فراموش کرد .  رسول تو محمد چگونه با دشمنانی که او را تحقیر و تمسخر میکردند دلسوزانه - آنهم نه اینکه ادا در بیاورد - و با بهترین اخلاقی که گاهی حتی ما با دوستان خود نداریم ، بر خورد میکرد ؟ 


از بی نظمی بدم میاد. از غر زدن بدم میاد . از رعایت نکردن حریم ها و حقوق دیگران متنفرم . 

گاهی تذکر میدم.

گاهی سکوت میکنم و عملی نشون میدم.

گاهی بیشتر از وظیفه انجام میدم تا شاید بعضی به خودشون بیان .

من چطور نمیتونم محیط کوچک اطراف خودم رو تغییر بدم ؟ من چطور توی خودم موندم و نتونستم خودمو عوض کنم ؟!؟!


دلم تنگه ، دارم به جاذبه ی فریدون گوش میکنم ، با اینکه از شر موبایل و همه ی متعلقات اون خلاص شده م ، اما هنوز نتونسته م آهنگو کنار بذارم ...چرا قلبم سنگین شده و دیگه دلم برای اومدن امامی پر نمی کشه ، و نمازهام جریان نداره و بالا نمی بره . از اینکه این همه شنیده م و خونده م و فهمیده م و عمل نکرده م و حالا باد کرده م و لا به لای هفت میلیارد آدم معمولی دیگه افتاده م ...


و من هنوز معنی بعضی احساس ها رو نمی فهمم ، اینکه دلت برای کسی تنگ بشه آنقدری که هر روز بهش فکر کنی ، اینکه درست وقتی انتظارش رو نداری  ببینی ش و ندونی چیکار باید بکنی  ؟! 


من عمیقا به این آیه ایمان دارم که : والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ...

و من هنوز منتظرم که روزی بگویم : انی ذاهب الی ربّی سیهدین ...


چرا من دیگه مثل پارسال بی خیال همه ی این ماجراها نمیشم و برای چیزایی که میخوام نمیجنگم ؟! چرا وقتم مثل پارسال برکت نداره ؟

و فریدون توی گوشم زمزمه میکند که : " دنیایی که ما میخواستیم " این نبود !!! "  /  خواب آیینه و گل دیده بودیم / روی رودخونه ی طغیان و خطر / خواب طــــــــــــــــــــــولانی پل دیده بودیم ...




میخوام قرار هامو تازه کنم :


سکوت ، آرامش می آورد .


برای هر روز از شب قبل باید برنامه نوشت و به هیچ وجه آن را زیر پا نگذاشت.


باید امر و نهی خدا را جدی گرفت و به بهترین شکل انجام داد .


به حرف های خدا بیشتر فکر کن... قرآن یعنی خدا برای تو، کم ِ کم، 600 صفحه حرف برای گفتن دارد .


هیچوقت ، هیچ اصراری برای هیچ پیشنهادی نکن!

 

نیازی نیست کسی بداند تو چه میکنی و چه برنامه ای داری . ( این کار هم شدیدا آرامش می آورد )




۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۲ ۰ نظر

136. غریبانه


دیالوگ پایانی غریبانه :


-   باید حدس می زدم ...

-  که چی ...؟!


- که عاشقم بشی ...

دانلود




+
نه آنچنان خوبم نه چندان بد
آنچه نباید بر سرم آمد
فهمیده بودم دوستت دارم ...
باور نمی کردم که تا این حد !!!

* صفورا یال وردی




۲۷ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر

132. یه حرفی




نظری باز به این شوروی تنها کن

دل من دستخوش موج فروپاشی هاست

 

" مرتضی عابدپور لنگرودی "



۰۷ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر

131. خویشتن داری


همیشه بی اعتنایی نشانه ی بی مهری نیست ؛

گاهی از شدت محبت، تحمل کوچک ترین نگاه و همکلامی هم سخت می شود. و مدت ها ساکت میمانی،  سر به زیر میشوی،. از کنار هر چیز شبیه او هم طفره میروی... 




سکوت می کنم و عشق در دلم جاریست 

که این شریف ترین نوع خویشتن داری ست 

تمام روز اگر بی تفاوتم اما 

شبم قرین شکنجه،  دچار بیداریست... 


* فکر میکنم شعر از حسین منزوی 


۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۵۷ ۰ نظر