خواستم چند روز پیش این مناجات رو بذارم که تو غروب های آخر ماه شعبان بشنوید و لذت ببرید ، وقت نشد .
اما به نظرم این شب ها هم میشه این مناجات زیبای شعبانیه رو شنید و لذت برد ...
+ به نظرم کسانی که زبان عربی رو متوجه نمیشن ، قسمت زیادی از لذت ماه رمضون و مناجات های شبانه رو از دست میدن .
فکر نمی کردم روزی شرایط خودم هم شبیه فیلم ها بشود ، بعد من کسی باشم که حرفی نمی زند و بی سر و صدا کنار میکشد .
+
دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی
هر گونه که تو خواستی ، آنگونه سر شود ...
* نجمه زارع
انتخاب رهبر بعدی محک خوبی برای اثبات ادعای مدعیان کشف ولایت فقیه است ، چرا که اگر آنچنان که خود ایشان مدعی اند کار خبرگان انتخاب ولی فقیه نیست بلکه کشف آن است ! به این معنا که باید شایسته ترین فقیه با شرایطی که همه می دانید به عنوان نائب امام زمان در عصر حاضر کشف و به مردم معرفی شود . حال این فرد ممکن است ساکن مالزی باشد یا مقیم لندن یا اهل ایران و لبنان ! ( چنان که در شرایط رهبری در قانون اساسی نیز ملیت ایرانی جزء شرایط نیست) .
حال اگر انتخاب ولی فقیه موقوف به مصلحت اندیشی ها و مرزهای جغرافیایی و ... شود و هزار تزیین و توجیه به آن بچسبانند ، دیگر چیزی به نام ولی امر مسلمین یا نائب بر حق امام زمان موضوعیت نخواهد داشت ، چرا که اگر فرد شایسته تر از اویی وجود داشته باشد ، چه این منصب به او برسد ، چه نرسد او نائب بر حق امام زمان است . در چنین شرایطی دیگر باید فاتحه ی انقلاب اسلامی و همه ی آن حرف های زیبا را خواند و به جای آن به جمهوری اسلامی مصلحتی تن داد و مساله ای به نام ولایتمداری نیز به خودی خود از معنا می افتد ، چرا که این فرد که با هزار مصلحت اندیشی و لابی و ... انتخاب شده، نه ولی امر مسلمین جهان که در بهترین حالت حاکم کشور ایران خواهد بود که مثل بقیه افراد است تنها با این تفاوت که جناح او توانسته است او را بر مصدر قدرت بنشاند . برای من فاصله ی میان انتخاب تا کشف ولی فقیه ، از زمین تا آسمان است ؛ برای یکی حاضرم جان بدهم و برای دیگری هیچ قدسیتی قائل نیستم ...
اگر رهبر بعدی به هر دلیل کسی ضعیف تر از سید حسن نصرالله باشد ، برای من تقریبا پایان رویای انقلاب اسلامی و بحث ولایت فقیه است ، چرا که مصلحت ها به جای آرمان ها و شعارهایی که سال ها در گوش ما خواندند نشسته و حقایق پایمال ابداعات و تزیین و توجیهات برای حفظ وضع موجود و از دست نرفتن قدرت شده است ... در چنین شرایطی دیگر ولایت فقیه همان ولایت رسول الله نخواهد بود و این حکومت نیز جامعه ی مهدوی که به دست ئانب امام زمان اداره میشود نیست ، بلکه یک جمهوری اسلامی خواهد بود شبیه جمهوری اسلامی پاکستان و افغانستان و سایرین ...
اگر خدای ناکرده چنین شرایطی پیش بیاید چه روزهایی تاریکی برای من و امثال من خواهد بود ، نه اعتقادی به دموکراسی غربی و حاکمیت سرمایه داران داریم و نه رغبتی به چنین جمهوری اسلامی مصلحتی !
+ اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدّة الفتن بنا ...
اللّهم انا نرغب الیک فی دولةٍ کریمةٍ، تعزّ بها الاسلام و اهله، و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا من الدعاة الی طاعتک، والقادة الی سبیلک، و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الآخرة ...
حرفی ظاهرا برای گفتن نیست،
پیش از این همه ی حرف ها زده شده است .
آنهایی را هم که من نگفته ام بهترش را اینجا و آنجا خوانده ایم و شنیده ایم ،
راستش دیگر حال حرف زدن ندارم
دیگران هم گوشی برای شنیدن
همه ی ما همه چیز را می دانیم
دیروز رفته بودم پاتوق کتاب خواستم در سکوت بنشینم و کتاب ها را تورقی کنم و لیست نهایی ام را برای نمایشگاه ببندم
در همان حین که داشتم قفسه ها را زیر و رو میکردم
مشتری که نمی شود گفت اما کسانی که در کتاب فروشی رفت و آمد داشتند ، با هم بحث هایی میکردند در کاوش سنت و مدرنیته و نقد غرب ( چیزی شبیه شبکه چهار خودمان )
بعد دیدم چه خوب ، مردم چقدر چشم و گوششان باز شده
به لطف دنیای موبایل و شبکه های مجازی
همه کس همه چیز دان شده اند !
اما در عین حال چیز دیگری مرا به فکر فرو برد
ما ( همان هایی که به طور بالقوه یک پا کارشناس شبکه چهار هستیم )
بعد از آنکه همه ی آن حرف های قشنگ را گفتیم و شنیدیم
و برای هم اظهار فضل نمودیم
و در تمام مدتی که طرف مقابل حرف میزد
هی به این فکر میکردیم که چه جوابش را بدهیم ؟
وقتی به میدان عمل بر میگردیم
نوشابه را چند برابر جهان مصرف میکنیم
شب ها تا دم صبح بیدار میمانیم و کانال های تلگرام را زیر و رو میکنیم
و دم صبح که باید بیدار باشیم ؛ کپه ی مرگمان را میگذاریم و تا لنگ ظهر جهان از شر ما در امان است
در ارتباط با نامحرم معتقد به اعتدال می شویم و خودمان را روشنفکران دینی میدانیم
که در چارچوب ظواهر نمانده ایم
و می شود چشم در چشم دختر و پسر جوان نشست و بحث های فرهنگی و تشکیلاتی کرد
که ما باید دین را به زبان نو عرضه کنیم
خلاصه اینکه ، این روزها خسته ام
از حرف زدن
و مهم تر از آن
شدیدا احساس کمبود زمان میکنم
حواسم نبود ، به خودم آمدم دیدم ماه دوم 95 هم نصفش رفت که رفت
زمان مرا در منگنه ی خودش قرار داده
پشت سر زمان سپری شده
و رو به رو سرازیری قبر
و چه سرازیری
احساسی شبیه سرسره های سرزمین موج های آبی دارد
چشم به هم گذاشتم 24 سال گذشت
دانشگاه تمام شد
دندان هایم دارند خراب میشوند
اما این همه حرف که خواندیم و گفتیم
باید عملی شوند
اما
آه من قلّة الزاد و طول الطریق ...
+ این روزها آنقدر به خودم فشار آوردم که آخر سر مریض شدم . آخر شب که میشود مثل خرس می افتم . اما باز هم آرزو میکنم که ای کاش شبانه روز به جای 24 ساعت 42 ساعت بود !
+ فاذا فرغت فانصب !
+ انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ...
+ والله شما به عمل کردن به آنچه میدانید محتاج ترید تا به دانستن چیزهایی که نمی دانید . ( امیرالمومنین علی علیه السلام)
+ لقد افنیت بالتسویف و الآمال عمری .
من درد خودم را میدانم !
من میدانم که دارم به جهنم می روم!
این خوب است یا بد ؟
امشب مستند برادران را دیدم ؛ متن و تدوین قابل قبولی دارد و مهم تر از آن روایت دلنشین آن است که به خاطر گرمی و حرارت صدای استاد ناصر طهماسب ممکن شده است .
مستند برادران قصه ی زندگی انسانی است که در تمام طول زندگی اش تکلیف مدار زندگی کرده است .
انسانی با شغل های مختلف اما نقشی واحد
و آن نقش بندگی است .
مردی که به رغم همه ی قدرناشناسی ها و تهمت ها خدمت کرده
و کل زندگی اش وردی واحد بوده است .
ان تجعل اعمالی و اوقاتی کلها وردا واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا ...
همچنان به سیر خودم در عالمِ بودن یا نبودن ادامه میدهم ؛ جالب است که در همین مدت کوتاه با چه حجم بالای کتاب و مستند و فیلم سینمایی مواجه شدم .
از همین دسته امروز فیلم " آقای هیچکس " رو دیدم . فیلمی که دو ساعت و نیم طول کشید تا جانش در آمد .
این فیلم هم همان شک و تردید های ماتریکس و ایسنپشن را با خود دارد . اگرچه حالت داستانی خودش را تا حدودی از دست داده و شبیه یک مستند علمی تخیلی شده اما ترکیب جالبی از گزاره های علمی ، سوالات عمیق فلسفی و خیال پردازی نویسنده بود . این فیلم یکسال قبل از اینسپشن ساخته شده و محصول مشترک چند کشور است .
ما همیشه در معرض انتخاب هایی هستیم که با هر کدام از آنها وارد مسیر متفاوتی می شویم و مواجهه ی مجدد ما با انتخاب های بعدی که خودش دریچه ای از انتخاب های تازه و متفاوت را به روی ما باز میکند . ما سوزنبان ریل قطار زندگی خودمان هستیم که نیم پیکومتر جا به جا شدنمان در آینده ی خودمان و جهان تاثیرات بزرگ و نامحدودی می گذارد .
آخر فیلم هم به این جا میرسد که اصلا ما وجود نداریم ، ما تنها خیالات کسی هستیم که شخصیت اصلی فیلم " معمار " مینامدش . اینکه کدام انتخاب درست است یا غلط مفهومی ندارد ، اما شما ناچارید که انتخاب بکنید ؛ " هر چیزی می تواند چیز دیگری باشد و باز هم به همان اندازه معقول و منطقی به نظر بیاید "
آخر سر هم این معمار تصمیم میگیرد که تمام این جهانی را که با در ذهن خود خلق کرده ( تصور کرده ) از میان بردارد ؛ چون دیگر به آن نیازی ندارد !
+ 2 دیالوگ پایانی فیلم :
* در شطرنج سوتسوانگ گفته می شود :
وقتی تنها حرکتی که میتونی انجام بدی ؛ حرکت نکردنه ؛ {اما شما باید حرکت کنید ؛ چون نوبت حرکت شماست!}
*
او قبلا نمی توانست انتخابی کند ؛ چون نمی دانست بعد از آن چه اتفاقی می افتد.
حالا او نمی تواند انتخاب کند ؛ چون میداند چه پیش خواهد آمد .
هرچه سن و سالم بالاتر میرود - به خصوص در این ایام چند - بیشتر به این نتیجه رسیدهام، در مواجه با آدمهای بیمنطق در سیاست و در زندگی عادی. البته منظورم بیمنطقتر از خودم از زاویه خودم است؛ بهعنوان آدمی با عقاید ایدئولوژیک که نسبت به تعصباتم کمابیش آگاهم، اما سعی میکنم عصبیت به عصبانیت بدل نشود، و لذا ترجیح میدهم بیشتر در تنهایی و مطالعه باشم تا در جمع و بحث. و همین است که رابطهام را با دوست و آشنای گذشته محدودتر شده و در معدود جمعهایی هم که هستم، ترجیح میدهم سکوت پیشه کنم. حتی در زندگی عادی، به این نتیجه رسیدهام که بهترین خوبی به دیگران اینست که آنها را به حال خودشان بگذاری، همچنان که خودم در خود بودن را برگزیدهام. ظاهراً دارم به طور کامل تسلیم منطق دوری و دوستی میشوم: تلاش برای گفتوگو عملاً چیزی جز رنجش دیگری و گرفتاری خود ندارد.