إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

239. این نیز بگذرد ...

امیرالمومنین جایی در نهج البلاغه می فرمایند : چرا دنیا را سرزنش میکنید ؟ً ! در حالی که دنیا با دگرگونی اش همیشه نصیحت گر شما بوده و مثل معلمی دلسوز عبرت های زیادی پیش چشم شما گذاشته !
حالا حکایت این از دست دادن های ما و ناپایداری نعمت ها و امکانات و شرایط ما در دنیاست 
راستش این روزها که باید بار و بندیلمان را از دانشگاه جمع کنیم و عنوان دانشجو را اگر نه برای همیشه ، لااقل برای چند سال کنار بگذاریم و دوستان عزیزی که بعد از چند سال زندگی از برادرمان به ما نزدیک تر شده بودند دیگر نبینیم ، اشک اکثر بچه ها را درآورده ؛ البته برای من یکبار دیگر هم مشابه این شرایط پیش آمده بود ( زمانی که بعد از 7 سال از دوستان دبیرستانی ام که از راهنمایی با هم بودیم جدا شدم ) !
برای من اما در کنار سخت بودن ، این روزها دلچسب اند ، چرا که باعث میشوند از خیلی چیزها دل بکنم، چیزهایی که قلبم را پر کرده بودند ، فرقی نمیکند که این ها لذت های حلال هستند ، حرف بر سر اینست که به حلالش هم نباید وابسته شد ! چه برسد به حرامش ... چرا که آرامش سهم قلبی است که در تصرف خداست . این روزها معلم خوبی هستند ... کنار اسباب و اثاثیه ام ایستاده اند و چشمک میزنند و یک حرف را برایم مرتبا تکرار میکنند که یک روز که خیلی خیلی نزدیک است باید بیایی و برویم آن دنیا ، فرصت جمع و جور کردن وسیله و خداحافظی هم نداری ، راه برگشت هم نداری ، برای همیشه می رویم با وسایلی که از قبل فرستاده ای ! 

روز سختی است آنروز ، شبیه همین روز ها ولی میلیون ها بار ، بلکه بی نهایت سخت تر ! آن لحظه هم مهم نیست که چیزهایی که دوست داری حلال اند یا حرام ، مهم اینست که چقدر به آن ها وابسته ای ؟ مهم اینست به کدام مشتاق تری : خالق یا مخلوقات ؟ باقی یا فانی ها ؟ دل کندن چیز عجیبی است ؛ دنیا اما معلم کارکشته ایست ، خیلی خوب نشانت میدهد که نباید به چیزهایی که نمیمانند دل بست ! 

این جمله اعتقاد قلبی من است : در تمام این سال ها بهترین دوستان دبیرستانم که روزی فکر میکردم بدون آنها نمی توانم زندگی کنم ، برایم عادی شدند ، نسبت به اکثرشان هیچ حسی باقی نمانده همانطور که آنها هم شاید مرا فراموش کرده اند ، در تمام این مدت اشتباه ها و کارهای تحسین برانگیز زیاد داشته ام . در تمام این مدت دل ها شکسته ام و دل ها به دست آورده ام ؛ رابطه ام با آدم ها از علاقه ی شدید تا نفرت جا به جا شده اند ؛ خیلی چیزهایی که روزی برایشان اشک ریخته ام ، امروز برایم بچگانه به نظر میرسند و خنده دار ؛ خودم را خرج چیزهایی کرده ام که هیج وقت با من نمیماندند ، همه چیز بالا و پایین شد ، همه چیز عوض شد ، جای صمیمیت ها را رودربایستی گرفت ، جای علاقه های بچه گانه را علاقه های دیگری گرفت ، دغدغه هایم عوض شده اند ، همه چیز زیر و رو شده الا یک چیز : در تمام این مدت خدا دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و به من نگاه میکرد ، نگاه میکرد ؛ شاید از بعضی لجبازی هایم خنده اش گرفته باشد ، شاید دلش به حالم سوخته است ، شاید زیاد پیش آمده باشد که من دستم را از دستش کشیده باشم و هی مشغول ویترین های بازارچه ی دنیا شده باشم و هی توی شلوغی گمش کرده باشم ؛ ولی او هیچوقت مرا گم نکرد ، هیچوقت فراموشم نکرد ؛ هیچوقت رهایم نکرد ؛ او با من لج نکرد ؛ ازاینکه سرم به سنگ خورده باشد و سرشکسته پیش او برگشته باشم خوشحال نشد و به رویم نیاورد ! در عوض همیشه داشت نگاهم میکرد ؛ داشت نگاهم میکرد که ببیند چطور انتخاب میکنم ؟ وقت هایی که خسته و کوفته ، از همه جا مانده بودم از در خانه ی او رانده نمیشدم ، انگاری همیشه منتظرم بود تا همین که برگردم بیاید و مثل یک مادر که بچه ی کوچکش توی شیطنت های کوچه دست و پایش زخمی شده ، قربان صدقه اش برود و زخم هایش را ببندد ... امیدواری اش بدهد . 
انصافا خدا ، خدای خوبی است . دنیا هم جای جالبی است . 
حرف بر سر اینست که من چطور انتخاب میکنم ؟ او را یا غیر او ؟ 

+ کل شیء هالک الا وجهه
+ الهی انت کما احب ، فاجعلنی کما تحب!
+ اذ سالک عبادی عنّی ، فانّی قریب ! اجیب دعوة الدّاع اذا دعانِِِ ِ ؛ فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلّهم یرشدون ...
+ قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله 


+ راستش یک حرف هم اضافه کنم ،امیدواری به رحمت خدا خیلی خیلی خوب است ، اما آدمی همانقدر که به خدا اعتماد دارد باید به خودش بی اعتماد باشد ، باید از خودمان بترسیم . مساله این نیست که خدا تو را میبخشد یا نه ؟ مساله اینست که حتی اگر بخشش خدا را صد در صد در نظر بگیریم ، امّا اثر وضعی این اشتباهات را نمی توان از بین برد و دامان ما را لااقل در حیات این دنیایی مان خواهد گرفت . و لن تجد لسنّت الله تبدیلا ! گناه یا در مرحله ی نازل تر ، پیروی نکردن بی چون و چرا از راهنمایی های پروردگار خالق جهان به این معنی است که منِ ِ انسان با این علم ناقصم میخواهم در این هستی مرتبط و پر از قانون شانسی قدم بردارم ،به آنهایی که دانسته اشتباه میکنند که دیگر باید گفت التمــاس دعا! سرپیچی از دستورات خدا ( راهنمایی های خدا ) یعنی من میخواهم بر خلاف تمام قوانین هستی قدم بردارم ، و معنایش اینست که حتی اگر خدا هم ببخشد تو کلید یک دومینو را در هستی زده ای که انتهایش در دست تو نیست ، تو اگر امروز یک نفر را از راه به در کردی ، یا دل یک نفر را شکستی ، یا حتی کارهایی که حق الله است مثل اینکه نمازت را دیر خواندی یا حتی کارهایی که فکر میکنی شخصی اند مثل همان مسواک زدن ساده را انجام ندادی ، در واقع کلید شروع یک دومینو را زده ای که فقط به خرابی همان دندان یا آدم ختم نمی شود ، چرا که آن آدم با انسان های دیگری مرتبط است که آن ها هم با آدم ها و زندگی های دیگری ارتباط دارند و این بعنی شما به شکل سرشاخه ی یک هرم گسترده از تغییرات مسئول اول تا آخر هرم خواهی بود و چه بسا این هرم تا نسل های بعدی هم گسترده تر شود و این یعنی این دومینو ممکن است تا آخر دنیا و روز حساب و کتاب متوقف نشود . پس حرف بر سر بخشش از حق الله و حق الناس نیست . مساله بسیار پیچیده تر از دو قطره اشک و توبه است . 
جمله ی زیبای دیگری دارند امیرالمومنین که روز به روز برایم پر معنی تر میشود و آن اینست که : گناه نکردن ، آسان تر از توبه کردن است ! 
واقعا باید این جمله را طلا گرفت ! در بخشش خدا حرفی نیست ؛ اما بعضی از آنطرف بام می افتند ؛ در حالیکه باید در خوف و رجا بود ؛ حتی اگر از خشم خدا هم نمی ترسیم لا اقل باید از عواقب طبیعی خود عمل و حرکتی که بر خلاف جریان کائنات و هستی قانونمند داشته ایم بترسیم ؛ در کنار اینها اضافه کنید احتمال رفتن ناگهانی و فرصت توبه نیافتن ، همانطور که این روزها خیلی از فوتبالیست ها و خواننده ها و آدم های سرشناس دیگر در اوج جوانی شان و درست همان لحظه که فکر میکردند در قوی ترین مرحله ی زندگیشان قرار دارند و وقت کام گرفتنشان از دنیا بود ، ناکام ماندند !

+ اگر این عبارت در قرآن نبود ؛ شاید باورش برایم سخت بود ؛ اما به قول امیرالمومنین این امید بخش ترین جمله ی خداوند است که : 
و اقم الصلاة طرفی النّهار و زلفا من الّیل انّ الحسنات یذهبن السّیئات ، ذلک ذکری للذّاکرین!
و این یعنی اینکه خداوند قول داده که کارهای خوب فقط در کنار کارهای بد نمی نشینند ، بلکه آنها را محو میکنند ؛ چنان که گویی هرگز اتفاق نیفتاده اند ! 
غیر قابل باور است ! نه ؟ واقعا اگر این عبارت اگر به جای اینکه آیه باشد ؛ روایت بود برایم غیر قابل باور میبود ...

+ حسبنا الله و نعم الوکیل!




التماس دعا !

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۶ ۰ نظر

238. مناجات


خواستم چند روز پیش این مناجات رو بذارم که تو غروب های آخر ماه شعبان بشنوید و لذت ببرید ، وقت نشد .

اما به نظرم این شب ها هم میشه این مناجات زیبای شعبانیه رو شنید و لذت برد ...


دانلود 



+ به نظرم کسانی که زبان عربی رو متوجه نمیشن ، قسمت زیادی از لذت ماه رمضون و مناجات های شبانه رو از دست میدن . 




۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۸ ۰ نظر

237. تفویض


فکر نمی کردم روزی شرایط خودم هم شبیه فیلم ها بشود ، بعد من کسی باشم که حرفی نمی زند و بی سر و صدا کنار میکشد .



+


دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی

هر گونه که تو خواستی ، آنگونه سر شود ...


* نجمه زارع




۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر

234. رهبر ایران یا ولی امر مسلمین جهان ؛ کشف ولی فقیه یا انتخاب مصلحتی

انتخاب رهبر بعدی محک خوبی برای اثبات ادعای مدعیان کشف ولایت فقیه است ، چرا که اگر آنچنان که خود ایشان مدعی اند کار خبرگان انتخاب ولی فقیه نیست بلکه کشف آن است ! به این معنا که باید شایسته ترین فقیه با شرایطی که همه می دانید به عنوان نائب امام زمان در عصر حاضر کشف و به مردم معرفی شود . حال این فرد ممکن است ساکن مالزی باشد یا مقیم لندن یا اهل ایران و لبنان ! ( چنان که در شرایط رهبری در قانون اساسی نیز ملیت ایرانی جزء شرایط نیست) . 

حال اگر انتخاب ولی فقیه موقوف به مصلحت اندیشی ها و مرزهای جغرافیایی و ... شود و هزار تزیین و توجیه به آن بچسبانند ، دیگر چیزی به نام ولی امر مسلمین یا نائب بر حق امام زمان موضوعیت نخواهد داشت ، چرا که اگر فرد شایسته تر از اویی وجود داشته باشد ، چه این منصب به او برسد ، چه نرسد او نائب بر حق امام زمان است . در چنین شرایطی دیگر باید فاتحه ی انقلاب اسلامی و همه ی آن حرف های زیبا را خواند و به جای آن به جمهوری اسلامی مصلحتی تن داد و مساله ای به نام ولایتمداری نیز به خودی خود از معنا می افتد ، چرا که این فرد که با هزار مصلحت اندیشی و لابی و ... انتخاب شده، نه ولی امر مسلمین جهان که در بهترین حالت حاکم کشور ایران خواهد بود که مثل بقیه افراد است تنها با این تفاوت که جناح او توانسته است او را بر مصدر قدرت بنشاند . برای من فاصله ی میان انتخاب تا کشف ولی فقیه ، از زمین تا آسمان است ؛ برای یکی حاضرم جان بدهم و برای دیگری هیچ قدسیتی قائل نیستم ... 

اگر رهبر بعدی به هر دلیل کسی ضعیف تر از سید حسن نصرالله باشد ، برای من تقریبا پایان رویای انقلاب اسلامی و بحث ولایت فقیه است ، چرا که مصلحت ها به جای آرمان ها و شعارهایی که سال ها در گوش ما خواندند نشسته و حقایق پایمال ابداعات و تزیین و توجیهات برای حفظ وضع موجود و از دست نرفتن قدرت شده است ... در چنین شرایطی دیگر ولایت فقیه همان ولایت رسول الله نخواهد بود و این حکومت نیز جامعه ی مهدوی که به دست ئانب امام زمان اداره میشود نیست ، بلکه یک جمهوری اسلامی خواهد بود شبیه جمهوری اسلامی پاکستان و افغانستان و سایرین ...


اگر خدای ناکرده چنین شرایطی پیش بیاید چه روزهایی تاریکی برای من و امثال من خواهد بود ، نه اعتقادی به دموکراسی غربی و حاکمیت سرمایه داران داریم و نه رغبتی به چنین جمهوری اسلامی مصلحتی !



   + اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدّة الفتن بنا ...

      اللّهم انا نرغب الیک فی دولةٍ کریمةٍ، تعزّ بها الاسلام و اهله، و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا من الدعاة الی طاعتک، والقادة الی سبیلک، و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الآخرة ...



۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۳ ۰ نظر

232. قلّة الزاد و طول الطریق


حرفی ظاهرا برای گفتن نیست،

پیش از این همه ی حرف ها زده شده است . 

آنهایی را هم که من نگفته ام بهترش را اینجا و آنجا خوانده ایم و شنیده ایم ،

راستش دیگر حال حرف زدن ندارم

دیگران هم گوشی برای شنیدن

همه ی ما همه چیز را می دانیم 

دیروز رفته بودم پاتوق کتاب خواستم در سکوت بنشینم و کتاب ها را تورقی کنم و لیست نهایی ام را برای نمایشگاه ببندم 

در همان حین که داشتم قفسه ها را زیر و رو میکردم

مشتری که نمی شود گفت اما کسانی که در کتاب فروشی رفت و آمد داشتند ، با هم بحث هایی میکردند در کاوش سنت و مدرنیته و نقد غرب ( چیزی شبیه شبکه چهار خودمان )

بعد دیدم چه خوب ، مردم چقدر چشم و گوششان باز شده

به لطف دنیای موبایل و شبکه های مجازی

همه کس همه چیز دان شده اند !

اما در عین حال چیز دیگری مرا به فکر فرو برد

ما ( همان هایی که به طور بالقوه یک پا کارشناس شبکه چهار هستیم ) 

بعد از آنکه همه ی آن حرف های قشنگ را گفتیم و شنیدیم

و برای هم اظهار فضل نمودیم 

و در تمام مدتی که طرف مقابل حرف میزد 

هی به این فکر میکردیم که چه جوابش را بدهیم ؟

وقتی به میدان عمل بر میگردیم

نوشابه را چند برابر جهان مصرف میکنیم

شب ها تا دم صبح بیدار میمانیم و کانال های تلگرام را زیر و رو میکنیم

و دم صبح که باید بیدار باشیم ؛ کپه ی مرگمان را میگذاریم و تا لنگ ظهر جهان از شر ما در امان است

در ارتباط با نامحرم معتقد به اعتدال می شویم و خودمان را روشنفکران دینی میدانیم

که در چارچوب ظواهر نمانده ایم

و می شود چشم در چشم دختر و پسر جوان نشست و بحث های فرهنگی و تشکیلاتی کرد

که ما باید دین را به زبان نو عرضه کنیم

خلاصه اینکه ، این روزها خسته ام

از حرف زدن

و مهم تر از آن 

شدیدا احساس کمبود زمان میکنم

حواسم نبود ، به خودم آمدم دیدم ماه دوم 95 هم نصفش رفت که رفت

زمان مرا در منگنه ی خودش قرار داده 

پشت سر زمان سپری شده

و رو به رو سرازیری قبر

و چه سرازیری

احساسی شبیه سرسره های سرزمین موج های آبی دارد

چشم به هم گذاشتم 24 سال گذشت

دانشگاه تمام شد

دندان هایم دارند خراب میشوند

اما این همه حرف که خواندیم و گفتیم 

باید عملی شوند

اما

آه من قلّة الزاد و طول الطریق ...




+ این روزها آنقدر به خودم فشار آوردم که آخر سر مریض شدم . آخر شب که میشود مثل خرس می افتم . اما باز هم آرزو میکنم که ای کاش شبانه روز به جای 24 ساعت 42 ساعت بود !


+ فاذا فرغت فانصب !

+ انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ...

+ والله شما به عمل کردن به آنچه میدانید محتاج ترید تا به دانستن چیزهایی که نمی دانید . ( امیرالمومنین علی علیه السلام)

+ لقد افنیت بالتسویف و الآمال عمری .


۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۷ ۰ نظر

229.



 یک موسیقی دوست داشتنی 





۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۱ ۰ نظر

228. چند شنبه آنطرف تر


من درد خودم را میدانم !

من میدانم که دارم به جهنم می روم!

این خوب است یا بد ؟

ادامه مطلب...
۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر

225. آرزوهای دوست نداشتنی

امشب مستند برادران را دیدم ؛  متن و تدوین قابل قبولی دارد و مهم تر از آن روایت دلنشین آن است که به خاطر گرمی و حرارت صدای استاد ناصر طهماسب ممکن شده است .

مستند برادران قصه ی زندگی انسانی است که در تمام طول زندگی اش تکلیف مدار زندگی کرده است . 

انسانی با شغل های مختلف اما نقشی واحد

 و آن نقش بندگی است . 

مردی که به رغم همه ی قدرناشناسی ها و تهمت ها خدمت کرده 

و کل زندگی اش وردی واحد بوده است .

ان تجعل اعمالی و اوقاتی کلها وردا واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا ...

ادامه مطلب...
۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر

224. هنوز در سفرم ...


همچنان به سیر خودم در عالمِ   بودن   یا   نبودن   ادامه میدهم ؛ جالب است که در همین مدت کوتاه با چه حجم بالای کتاب و مستند و فیلم سینمایی مواجه شدم . 

از همین دسته امروز فیلم " آقای هیچکس " رو دیدم . فیلمی که دو ساعت و نیم طول کشید تا جانش در آمد . 

این فیلم هم همان شک و تردید های ماتریکس و ایسنپشن را با خود دارد . اگرچه حالت داستانی خودش را تا حدودی از دست داده و شبیه یک مستند علمی تخیلی شده اما ترکیب جالبی از گزاره های علمی ، سوالات عمیق فلسفی و خیال پردازی نویسنده بود . این فیلم یکسال قبل از اینسپشن ساخته شده و محصول مشترک چند کشور است . 


A boy in between and a woman holding their hands, beside a train. Two hands reaching for each other. Half a man's face.


ما همیشه در معرض انتخاب هایی هستیم که با هر کدام از آنها وارد مسیر متفاوتی می شویم و مواجهه ی مجدد ما با انتخاب های بعدی که خودش دریچه ای از انتخاب های تازه و متفاوت را به روی ما باز میکند . ما سوزنبان ریل قطار زندگی خودمان هستیم که نیم پیکومتر جا به جا شدنمان در آینده ی خودمان و جهان تاثیرات بزرگ و نامحدودی می گذارد . 

آخر فیلم هم به این جا میرسد که اصلا ما وجود نداریم ، ما تنها خیالات کسی هستیم که شخصیت اصلی فیلم " معمار " مینامدش . اینکه کدام انتخاب درست است یا غلط مفهومی ندارد ، اما شما ناچارید که انتخاب بکنید  ؛ " هر چیزی می تواند چیز دیگری باشد و باز هم به همان اندازه معقول و منطقی به نظر بیاید " 

آخر سر هم این معمار تصمیم میگیرد که تمام این جهانی را که با در ذهن خود خلق کرده ( تصور کرده ) از میان بردارد ؛ چون دیگر به آن نیازی ندارد !


+ 2 دیالوگ پایانی فیلم :


* در شطرنج سوتسوانگ گفته می شود :

وقتی تنها حرکتی که میتونی انجام بدی ؛ حرکت نکردنه ؛ {اما شما باید حرکت کنید ؛ چون نوبت حرکت شماست!}


*

او قبلا نمی توانست انتخابی کند ؛ چون نمی دانست بعد از آن چه اتفاقی می افتد.

حالا او نمی تواند انتخاب کند ؛ چون میداند چه پیش خواهد آمد .



۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۸ ۰ نظر

221. جمع و تنهایی

هرچه سن و سالم بالاتر می‌رود - به خصوص در این ایام چند - بیشتر به این نتیجه رسیده‌ام، در مواجه با آدم‌های بی‌منطق در سیاست و در زندگی عادی. البته منظورم بی‌منطق‌تر از خودم از زاویه خودم است؛ به‌عنوان آدمی با عقاید ایدئولوژیک که نسبت به تعصباتم کمابیش آگاهم، اما سعی می‌کنم عصبیت به عصبانیت بدل نشود، و لذا ترجیح می‌دهم بیشتر در تنهایی و مطالعه باشم تا در جمع و بحث. و همین است که ‌رابطه‌ام را با دوست و آشنای گذشته محدود‌تر شده و در معدود جمع‌هایی هم که هستم، ترجیح می‌دهم سکوت پیشه کنم. حتی در زندگی عادی، به این نتیجه رسیده‌ام که بهترین خوبی به دیگران اینست که آنها را به حال خودشان بگذاری، همچنان که خودم در خود بودن را برگزیده‌ام. ظاهراً دارم به طور کامل تسلیم منطق دوری و دوستی می‌شوم: تلاش برای گفت‌وگو عملاً چیزی جز رنجش دیگری و گرفتاری خود ندارد.


۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر