إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

278. ساده بگویم


حالا یک حرفی را هم بزنم ... کسی از این ناسیونالیست های متعصب که انسانیت شان در مرزهای جغرافیایی محدود شده و همین که از مرز یک متر آنطرف تر بروی دیگر دوستش ندارند و محبت خود را حبس کرده اند ( چه تعصب کور و بی معنایی!! ) خدا را شکر اینجا نیست . پس بگذارید ساده بگویم ...

  خیلی دوست داشتم اهل لبنان باشم . آنهم اهل جنوبش !  دوست داشتم زندگی ام با درگیری و مبارزه گره بخورد ! دوست داشتم به دنیا آمدنم هم یک اتفاق سیاسی و انقلابی بود . و از همان لحظه ی آغاز ، در آمارها یک نفر به مبارزان حزب الله و دشمنان رژیم صیهونیستی اضافه شود ...


دوست داشتم فریاد بزنم به زبان فصیح عربی ؛ شعرهای حماسی بگویم و برای پیگیری پیام های سماحة السیّد ( همان سید حسن نصرالله شما ایرانی ها ) در مجالس ضاحیه در جنوب بیروت شرکت کنم . 

دوست داشتم روزها کار کنم ، عصر ها با خانواده و دوستان حزب اللهی ام باشم و شب ها در خیابان های بیروت قدم بزنم :

از محله ی شیعیان جدا بشوم ، از میان سنی ها بگذرم و به مسیحی ها برسم ... هم عربی بدانم هم فرانسوی ! در سرزمین 72 ملتی که پر از طایفه و جنگ و درگیری بوده و البته حماسه و عشق!

دوست داشتم از نژاد و رنگ و مذهب رها شوم و تمام ذهنم را بر دوقطبی ظالم و مظلوم متمرکز کنم. دوست داشتم آنجا بودم و مثل همین حالا،  همیشه به سماحة السید افتخار کنم و برای شهادت حاج رضوان بلند بلند گریه کنم ...



۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۳۵ ۰ نظر

276. صادقانه


دانلود 



+ دست من و تو نیست اگر عاشقش شدیم

خیـــــلی حسین زحمت ما را کشیده است ...



۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۲:۵۱ ۰ نظر

275. بیگانه

ار چالش های این روزهام جدا شدن از روزمرگیه !!! اما بعید میدونم امکان پذیر باشه ... 

من هم در بهترین حالت باید کار کنم ، بخرم ، بخورم ، وام بگیرم ، قسط بدم ، هشتم گرو نهم باشد و فقط و فقط به این فکر کنم که چطور یک میلیونم را دومیلیون کنم ؟ تازه این در بهترین حالتش شاید باشد ...

درست شبیه آدم هایی که چاپلین در عصر مدرنش نشان میداد . آنقدر درگیر این پیچ و مهره های زندگی می شویم که خودمان هم به جزئی  از این ماشین تبدیل میشویم...

دوست ندارم به این نظم موجود، تن بدهم اما هنوز راهی برای فرار از آن پیدا نکرده ام ...


۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر

273. کوه بودم


من کوهی از آرزو بودم ؛

از آن کوه، تَلّی از حسرت بر جای مانده ...


۰۳ مهر ۹۵ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر

268. نه بی تو سکوت ! نه بی تو سخن ...


مانده ام بین حالت دفاعی و حالت تهاجمی

مانده ام بین سکوت و  سخن ...

نمی دانم باید آفند باشم یا پدافند ؟

نمی دانم باید ساکت باشم تا به سخنم آورند یا اینکه حرفی بزنم و دردسر شود ؟

قبل تر ها قاعده ای برای خودم داشتم و آن این بود که : تا زمانی که کسی نظرم را نپرسیده ( خصوصا در مورد مسائل سیاسی ) حرفی نزنم ... چرا که اگر او برای حرف و نظر من ارزش و اعتباری قائل باشد یحتمل خودش میپرسد و اگر نه که حرف من مصداق حرف مفت و اتلاف وقت خواهد بود ...

خیلی از بحث های سیاسی به دلایل مختلفی از جمله :

از مرحله پرت بودن یکی از طرفین ( یا هر دو طرف )

تعصب یکی از طرفین ( یا هر دو طرف )

از این شاخه به آن شاخه پریدن یکی از طرفین ( یعنی دقیقا جایی که داری در مورد بحث غزه و لبنان به نتیجه ی مشترکی میرسی یکمرتبه بحث اختلاس را وسط میکشد و زمانی که با هزار بدبختی به یک نتیجه ی مشترک نزدیک میشوی ، به ذهنش میرسد که اصلا چرا امام وعده ی آب و برق مجانی داد و اینگونه میشود که سال های سال هم بحث کنی هنوز سر همان خانه ی اول هستی چرا که این جماعت هزار و یک ایراد بنی اسرائیلی خواهند گرفت ... )


و مسائل ریز دیگری که وجود دارد بحث به نتیجه ی مشخصی نمیرسد و تنها کینه سبز شده و فاصله ها رخ نموده اند و دیگر حتی نمی توانی همان هم اتاقی سابق یا همکار قبلی باشی ( البته برای من که این دو مقوله جدا هستند و هرگز با هم قاطیشان نمی کنم ، اما اکثرا همه ی مسائل را به هم گره میزنند حتی شاید خودم هم ناخودآگاه همچین حسی پیدا کنم که نتیجه اش میشود کدر شدن یک رابطه ی انسانی به خاطر مسائلی که همه بر سر اصل مطلب اشتراک  داریم اما بر سر مصداقش نه ! بماند که یعضی اصل مطلب را هم قبول ندارند و ...


خلاصه اینکه مانده ام ادای حکیمان و فیلسوفان را دربیاورم و سکوت پیشه کنم و مریدان یکی یکی نظر بخواهند یا اینکه چون کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد ، دل به دریا بزنم و به اسم جنگ نرم حرف هایی بزنم که روحم را کدر میکنند و آدم ها را دلگیر و فاصله ها را زیاد ...؟!

من خودم را آدمی نمیدانم که از چیزی سر در بیاورد ها ؛ اما بعضی مسائل آنقدر تابلو هستند که وقتی مقاومت طرف در مقابل فهمیدن را می بینی فقط میتوانی حرص بخوری ...


"شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را می‌میراند و دچار غم و اندوه می‌کند که دشمنان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود، پراکنده و متفرق می‌باشید. 

خطبه 27 نهج البلاغه . امیرالمومنین علی علیه السلام




۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر

262. ناچاری


ما سه دوست بودیم

هر سه پرستاری قبول شدیم

یکی رفت تهران، یکی شیراز ، یکی یاسوج

یکی 3 جا کار پیدا کرد ، عاشق شد و ازدواج کرد

یکی یک جا کار پیدا کرد ، عاشق نشد و رفت اروپا

یکی فقط عاشق شد ...





+

اسمش را جبر جغرافیایی یا اجتماعی نمی گذارم ... اما شاید بشود گفت ناچاری!

آنکسی که راه های بیشتری داشت ، انتخاب های بیشتری داشت ...

آنکس که راه های کمتری داشت ، چاره ای نداشت!



قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس!

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

و نوش داروی اندوه؟

صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش. 

و حال شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چای می خوردند.

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی؟

 چقدر هم تنها!

خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

دچار یعنی

               عاشق!

 و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی!

 و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.

 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

 خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه، وصل ممکن نیست،

همیشه فاصله‌ای هست.

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

 حرام خواهد شد.

و عشق

 سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله‌هاست.

 صدای فاصله‌هایی که

- غرق ابهامند.

نه،

صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند.

و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست ...



۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۰ ۰ نظر

257. با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی ...


 میتونی تصور کنی 

انجام ندادن آسونترین کاری که میتونی انجام بدی .

دست کشیدن از چیزی که همه ی عمر منتظرش بودی .

و سکوت کردن!

چه به روز یک آدمی مثل من می آورد ...؟!

    کاش میدونستی!

کاش میتونستم !








مــن کــه در تنـــگ بـرای تــو تـمـاشــادارم

بـا چـه رویـی بنـویـسـم غـم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست

بــه زبـان اورم ان را کـــه تــمــنـا دارم

چــیسـتم؟! خـاطــره زخـــم فرامــوش شده

لـب اگـر بــاز کـنم بـا تــو ســخن هـا دارم

با دلت حســـرت هم صحبتی ام هست ولی

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی ...





+

تیتراژ ابتدایی سریال مادرانه رو یک میلیون بار هم بشنوم خسته نمیشم ...


۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر

255. اعترافات


دوستی دارم که این روزها به واسطه ی رشته اش که علوم آزمایشگاهی است به جای سربازی در یکی از مراکز بهداشتی استان مشغول خدمت است . البته درآمدی هم برایش مقرر شده است . می گفت : مسئول بخش وقتی میخواست ساعت اضافه کاری اش را رد کند خود این دوست ما خیلی می خواست به خودش احترام بگذارد انتظار داشته حداکثر 20 ساعت اضافه کاری رد کند ! اما مسئول بخشِ خیلی لارجی داشته اند و 80 ساعت اضافه کاری برایش رد کرده است . این در حالیست که از ساعت 8 تا 10 صبح هم چون کار خاصی نیست مشغول دانلود از اینترنت مرکز میشوند و پشه می پرانند !!

زمانی هم که در دوران دانشجویی گاهی با سازمان هلال احمر همکاری میکردم ؛ میدیدم که چطور به خاطر حضور در یک مانور سه ساعته ، سه روز ماموریت رد میکنند یا به خاطر حضور در نماز جمعه در هفته ی مدیریت بحران یک ماموریت عملیاتی رد می شود .


وقتی هم که در سفرهای انجمن اسلامی ؛ بودجه ای در اختیار خودم و سایر دوستان قرار داده میشد ؛ ماجراهای خودش را داشت .

راستش را بخواهید بنده هم در حد و اندازه های خودم یک مفسد اقتصادی هستم .

من هم فیش حقوقی نجومی داشته ام ؛ آنجا که بیش از ساعت کاری ام حقوق گرفته ام .

من از رانت بیت المال برای خودم استفاده کرده ام ؛ آنجا که برای سفرهای انجمن و ... میشد هر کس دیگری را به هر سختی هم که شده پیدا کرد و فرستاد اما با هزار توجیه و اکراه ظاهری، آخر سر خودم سفر کرده ام یا از دوستان نزدیک کسی را فرستاده ام.

من هم یک مدیریت اشرافی داشته ام ؛ آنجا که برای دیدار دوساعته با رهبری از دانشگاه پول گرفته ام و خودم یا کس دیگری را فقط برای اینکه آخر حسینیه ی امام خمینی برای دو ساعت بنشینیم ، عازم سفری دو روزه کرده ام! که میشد انجام نشود و این پول در جای لازم تری مصرف شود . این یعنی برای یک سخنرانی دو ساعته که میشد از تلویزیون هم دید و شنید ؛ چهارصد هزار توامن پول بیت المال و دو روز وقت صرف شده .


من هم عدم کفایت سیاسی فرهنگی داشته ام ؛ وقتی که میشد در یک سال 10 برنامه ی با کیفیت فرهنگی سیاسی داشت و فضای دانشگاه را عوض کرد ؛ اما فقط دو سه تا برنامه که فقط میشد گزارش کار پر کرد ، انجام داده ام .


فیش های حقوقی به 950 مدیر دولت ختم نمی شود . همه ی ما تبدیل شده ایم به مدیران اشرافی که کم کار میکنیم و زیاد می خواهیم . این به یک باور عمومی و در بهترین حالت به یک حالت ناخودآگاه تبدیل شده که از این خرس بیت المال یک مو کندن هم غنیمت است ! به خاطر همین آنجایی که برایمان ساعت کار اضافه رد میشود به جای اینکه اوقاتمان تلخ شود و به این بی عدالتی و دست اندازی به بیت المال اعتراض کنیم ، لبخند ملایمی می زنیم و توی دلمان برای این یکبار استثنا قائل می شویم ؛ فکر میکنیم فردا روزی اگر به جای 100 هزار تومان بودجه 100 میلیارد بودجه در اختیارمان قرار دادند بهتر از این روزها عمل میکنیم ...

اما کسی که در مقابل 100 هزار تومان نمی تواند مقاومت کند ؛ چگونه میتواند در مقابل پول های به مراتب بیشتر، مقاومت کند؟؟!







* نامه ی شهید مهمانچی به کارگزینی برای کسر از حقوق ناچیزش ؛ به منظور صرفه جویی در بیت المال!

۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۶ ۰ نظر

254. دوست داشتم حکیم بودم !


یکی از فانتزی هام اینه که  تو زمانه ی ابوعلی سینا و ... زندگی میکردم ؛ 

اونوقتا  یکی که حکیم میشد ؛ از هر چیزی سر در میاورد ! البته شاید من برده میشدم و میفروختنم :)

یه کم غیرمنطقی به نظر میاد اما هیچ خوشم نمیاد برم پزشکی عمومی بخونم ، بعد  چند سال دیگه بخونم برم تخصص چشم ، بعد ریز تر بشم برم فوق تخصص قرنیه  ؛ کل عمرم رو بذارم که بشم بزرگترین متخصص قرنیه ی جهان ! 

انقدر دقیق بودن و محدود شدن با اینکه کمک بزرگی به جامعه ی بشری میکنه و پول خوبی هم داره

 امّا از مسائل کلّی بیشتر خوشم میاد ! 




+ راه حل :

 کسی که علوم انسانی میخونه ، نمیتونه از پزشکی سر در بیاره .

امـا کسی که علوم پزشکی خونده میتونه از علوم انسانی سر دربیاره ؛ البته اگه بخواد ! شاید متخصص نشه ، ولی کارش راه میفته !



+ یکی از آرزوهای دیگه م هم این بود که بتونم مهندسی بخونم ؛ اونم از نوع فیزیک و مکانیک که بتونم موشک بسازم ! برام جذابه.


شخصیت های چند بعدی همیشه برام قابل احترام بودن ؛ اینکه حکمای قدیم هم فیلسوف و عالم دینی بوده اند ، هم ریاضیدان و منجم و هم ادیب و شاعر و در کنار همه ی این ها به طبابت هم می پرداخته اند خیلی شگفت آوره! این یعنی یکی هم مهندس باشه ، هم فیلسوف هم شاعر ، هم پزشک و ... 

اون هم نه در حدی که از هر کدوم فقط کمی سر در بیارن ! بلکه در هر کدوم از این رشته ها سرآمد زمان خودشون و حتی تا قرن های بعد و در بعضی مسائل تا الان رودست ندارن!!


به فارابی، ابوریحان ، خیام ، ابوعلی سینا و ... نگاه کنید !


۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۱ ۰ نظر

253. من اشتباه میکنم!


بین طلوع و غروب ، غروب رو انتخاب میکنم

و بین زمستون و تابستون ؛ قطعا زمستون !

این ینی اینکه به همون اندازه که غروبای زمستون رو دوست دارم از ساعت 9 صبح تابستون متنفرم!




ترانه ی زیبای احسان علیخانی که مهدی یراحی خوند ؛ 

روزهای سرد زمستون توی خوابگاه کنار بهترین دوستام ، چه دلنشین بود! 




از تو عبور میکنم

فقط نگاه میکنی

من اشتباه میکنم

تو هم گنـــاه میکنی ...


                                                      




۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر