إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

308. چشام بسته س، ولی فکرم یه عمره که نخوابیده



مرخصی ام تمام شد ، خانه به دوشی ما تمامی ندارد . 6 سال میشود که هر از چند ماه، 6 روزی شهر خودم را دیده ام و دوباره رفته ام . 

چشام توان باز موندن ندارن ، ولی فکرم پره ...

پره از دلتنگی، دلتنگی چیزهایی که هنوز اتفاق نیفتاده اند ، دارم به اینکه فردا باید بلیط بگیرم و هنوز نگرفته ام هم فکر میکنم ، اینکه باز هم فردا برای من روز شلوغی میشود که باید از صبح زود دست و پایم را جمع کنم و لباسم را از خیاطی بگیرم ، بلیط بگیرم ، دوستم را ببینم ، آن یکی دوستم را ببینم ، ماجرای نیمروز را ببینم ، و آماده شوم برای شیفت های پشت سر هم بیمارستان . که این آخری باعث همه ی فشارها و عجله های قبلی است . چون تا 15 فروردین که وضعیت از حالت عید به حالت عادی برگردد باید پشت سر هم شیفت بدهم . امیدوارم چشمانم به زودی صبح 16 فروردین را ببینند و یک نفس عمیق بکشم و بگویم تمام شد :)






۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۴۹ ۰ نظر

307. آرزوهای این روزهای من

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۰۴

306. نامه ای به نیمه ی گمشده


سلام 

اگر حال مرا بخواهی ، خوبم ! ملالی نیست جز دوری از تو .

نمیدانم کجایی و در چه حال و هوایی به سر میبری . نمیدانم دل تو هم برایم تنگ مشود یا نه . ولی از خدا میخواهم مشکلی نداشته باشی ،امیدوارم این روزهای دوری و جدایی که من در کنارت نیستم مشکل خاصی نداشته باشی . حالا اگر کنارت باشم هم نمیتوانم قول بدهم که همه ی مشکلاتت را حل میکنم! ولی میتوانم قول بدهم که نگذارم تنهایی با آن ها رو به رو شوی :)

دلم برایت خیلی تنگ شده . خیلی بیشتر از خیلی! راستی داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوب میشد اولین سفر خارجی مان را با هم به لبنان برویم :) . شب ها با هم در خیابان قدم بزنیم . گاهی فلافل بزنیم . موسیقی گوش کنیم . سینما برویم. البته با اجازه ی شما این روزها با دوستانم این کارها را انجام میدهم :) ولی هیچکس جای تو را نمی گیرد . نگران نباش دوست هایم باب هستند و به قول سهراب دوستانی دارم بهتر از آب روان ...

یک چیزی هم بگویم مایه ی خنده و شادی ات بشود ، طبق سند چشم اندازی که داریم دیگر طاقت دوری شما نیست و باید هر چه زودتر با خانواده خدمت برسیم . امیدوارم هر چه سریعتر نشانی ات را پیدا کنم . من دارم کارهای باقی مانده را راست و ریس میکنم که اگر گوش شیطان کر یکهو بی خبر جلوی ما سبز شدی دوباره گم ات نکنم و مجبور نشوم نامه بنویسم .

امیدوارم بایت این همه تاخیر مرا ببخشی . باید زودتر از این ها دست به کار میشدم و دنبالت میگشتم . نه این که در تمام این مدت نگرانت نبوده باشم ها ولی خب به کجا میتوانستم بروم سراغت را بگیرم . می گویند یک نظر حلال است ولی من این حرف ها را قبول ندارم اینطور که باید شب و روز چشمم به چشم این و آن بیفتد که آیا یک در میلیارد ، تو یکی از آن ها باشی یا نباشی . فقط مطمئنم در فامیل نمیتوانی باشی و همین کار را سخت کرده چون مادرم هم که غیر فامیل کسی را نمی شناسد که بخواهد نشان کند و سراغش برویم . تازه اگر درست نشان کند و سر از خانه ی شما در بیاوریم .

خلاصه اینکه پیدا کردن تو هم برای ما ماجرایی شده ها !!! گاهی هم بعضی "نیمه ی گمشده نماها"  خودشان را به جای تو جا زدند من هم که هنوز تو را نمی شناختم اما وقتی نزدیک شدم فهمیدم که نه ! ولی میخواهم وقتی که تو را دیدم این شعر را برایت بخوانم که " از اولین خنده ت فهمیده بودم زود ...... عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود ! "  یعنی با حساب احتمالات هم که جلو میروم ، احتمال پیدا کردنت زیر صفر است . :) بعضی دوستان می گویند من کامل آفریده شده ام و نیمه ی گمشده ندارم و وجود تو را از اساس منکر میشوند ، خب این هم حرفی است که جای تامل بسیار دارد :) ولی خب اگر این فرض را بپذیریم آن وقت نیمه ی گمشده ی تو چه کسی میشود ؟؟!! اینطور که نمی شود اصلا ! پس من این نظریه ی دوستان را قویا رد میکنم .

گروهی دیگر از اندیشمندان حاضر در خوابگاه هم بر این عقیده هستند که من نیمه ی گمشده ندارم ! بلکه باید به دنبال نیمه های گمشده ی خویش باشم . این دسته با اینکه تا کنون هیچ دلیلی برای اثبات مدعای خود نیاورده اند ولی یک صداقت عجیبی در چشمشان موج میزند . امیدوارم اینطور نباشد چون من حال و حوصله ی جر و بحث تو و هَوو هایت را با هم ندارم . 


من فکر میکنم ما باید حتی همین روزهایی هم که همدیگر را ندیده ایم ، نسبت به هم وفادار باشیم . دوست دارم عشقم را فقط برای تو کنار بگذارم . دوست دارم با چشمانم به تو خیانت نکنم . دوست دارم ، " دوستت دارم " هایم ، دست نخورده باقی بمانند ، دوست دارم عشقم را برای روز مبادا کنار بگذارم .  یه روزی ، یه جایی ، یه کسی ، یه جوری ...


یک بیت شعر اختصاصی هم برای خود خودت کنار گذاشته ام که وقتی همه ی این طوفان ها را پشت سر گذاشتیم برایت خواهم خواند :


" وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی  ...   تا با تو بگویم غم شب های جدایی ... "






۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۷ ۰ نظر

304. لإلک لَیلی و دَمعاتی

 
مشخصا بعضی دغدغه های 5 سال پیشم امروز خنده دار به نظر میرسد
ایضا بعضی دغدغه هایی که این روزها خیلی جدی گرفته ام شاید به چنین سرنوشتی دچار شوند .
 
مشخصا حسرت چیزهای زیادی از پنج سال پیش دارم
ایضا روزی میرسد که حسرت بعضی از این روزها را هم خواهم خورد
 
ولی چاره ای نیست ، نه میتوانم همین حالا به چیزهایی که شدیدا جدی به نظر میرسند بخندم 
نه میتوانم تضمین بدهم که حسرت نخواهم خورد
 
تنها میتوانم قول بدهم که سعی میکنم سعی کنم ...
 
 
بعد از تقسیم شدن ، ما را فرستادند بندر ،  پس از ماجراهایی جاگیر شدیم ( یعنی به زور جا شدیم و هنوز جا یه جا میشویم ) ولی بعد از اینکه فضا دستمان آمد، از تفریحات سالم ماه گذشته ی ما  گشت شبانه و بعضا نیمه شبانه زدن در خیابان های بندر و پیدا کردن سوراخ سمبه های شهر بود.
تجربه کردن  .... تخمه های داغ و تازه ... ساحل ... فلافل!
و اینکه بعد از کلی اصرار و خواهش من ، بالاخره دوستان راضی شدند و یک رستوران لبنانی اصل در بندر پیدا کردیم . بعد از دیدن فهرست غذاها شروع کردیم از هر کدام یکی سفارش دادیم تا ببینیم اصلا چی هستن  ؟
شاورما - فطایر - پیتزا بعلبکی - تبوله و ... 
بعد از آن پای ثابت تفریحاتمان یکیش خوردن غذای لبنانی شده ...
شب های دوست داشتنی ...
 
 
 
 
 
 
 
۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر

301. گزارش یک عمر + قول و قرار

اگر هر دهه عمرم را به دو دولت پنج ساله تقسیم کنم الان در آستانه ی شروع به کار دولت ششم هستم ...

 از چهار دولت اول خودم راضی هستم در چهار دولت اول حتی فراتر از انتظار کار کرده ام و نتیجه گرفتم.

میماند دولت پنجم - که میشود همان دولتِ قبلِ معروفی که همیشه تقصیرها گردنش می افتد ، به هر حال همیشه باید دولت قبلی وجود داشته باشد تا دلیل همه ی ناکامی های یک ملت در گذشته و آینده شود - دست بر قضا همین دولت در یک پیچ تاریخی قرار داشت . کنکور ودانشگاه هر دو در همین دولت شروع شد و به پایان رسید ، دولتی که میراثش برای دولت جدید چیزی جز بدهکاری و از دست دادن فرصت ها نبوده . و البته میراث گرانقدری به نام تجربه هم بر جا گذاشته .

دولت قبل با اینکه میتوانست در این دوره ی پنج ساله تکلیف باقی عمر را تا حد زیادی روشن کند ، با شعار و عوام فریبی منافع ملی را بر باد داد .


من کنکور را از دست دادم

من دوران دانشگاه را از دست دادم 

با امام زمانم زندگی نکردم، جایش در زندگی ام خالی نبود ...

و صدها حسرت و افسوس دیگر!

آیا موفقیتی هم داشته ام ؟

موفیقت ؟

مممم؟

موفقیت داشتم؟

باید به ذهنم فشار بیارم ...

موفقیت ؟

نه! 

اسم آن ها را که موفقیت نمی شود گذاشت ! موفقیت باید درست و حسابی باشد ...

به خودم نمره بدهم ؟

از بیست به خودم = نیم می دهم . 

خواستم صفر بدهم !

حالا دولت قبلی ها می خواهند بگویند دارم سیاه نمایی میکنم ،

 نه آقا جان ! سیاه نمایی کجا بود ؟ کشور را بر باد داده اید رفته ... 

حالا با این همه ویرانی چه بکنیم ؟ فکر کنم باید یک دولت کامل فقط مشغول آواربرداری باشیم ...




آنچه گذشت :

این تصویر کلی زندگی من بود که  مهر 91 در سر داشتم ... نوعی هدفگذاری بلند مدت برای سال های پیش رو بود . بلانسبت برای خودش سند ِ چشم اندازی بود ... حالا اما وقت حسابرسی شده .




ارتباط با خدا ؟   دارای نوسان  در مجموع به شدت ناراضی ام :(



آمادگی جسمانی ؟ 50- 50 ،ناراضی ِ متمایل به راضی !!  به بعضی قول و قرارهایم حسابی پایبند بودم .



علوم پزشکی ؟ افتضــــــاح !!    فقط مشغول حواشی بودم ، درس یادم رفته بود .



ریاضیات ؟ - صفـرِ کلوین -      در حد دوست داشتن باقی ماند .



زبان خارجه ؟ 50-50 ، انگلیسی خوب ولی باید خیلی خیلی بهتر میشد . عربی هم که جا ماند .



مطالعات عمومی ؟ تاسف بار!!!   

به شدت پراکنده و بی برنامه ... البته مشکل این بود که در آن سال سیر اندیشه ی منظمی در ذهن نداشتم که طبق آن پیش بروم تا همین اواخر . اما چیزی از شدت تاسفم کم نمی شود !


هنر + رسانه ؟ تلاش های ناکام! 

بیشتر از اینکه خودم را مقصر بدانم ، شرایط را عامل اصلی میدانم . در این مورد تبرئه میشوم و به بی گناهی خود اقرار میکنم . گرچه باید بیشتر تلاش میکردم.


تبلیغ ؟ آزمون و خطا !  

ترکیبی از اثرگذاری و جدل بی نتیجه . و عقایدی که بعضی شان را خودم رها کردم ، و عقایدی که خودم پذیرفتم .




 

ادامه مطلب...
۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر

300. علی رو حلال کن


مرخصی تمام شد ، 

امشب دارم به همه ی کسانی که دوستشان داشته ام فکر میکنم ...

به کسانی که با آنها زندگی کرده ام !

و به این فکر میکنم که چقدر باید بیشتر دوستشان می داشتم .

کاش بیشتر دوستت داشتم 

خیلی بیشتر ...




دانلود 


التماس دعا !


۰۶ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۵۱ ۰ نظر

298. یکی برای خودش ، همه برای یکی


بعضی حرف ها و شاید بهتر باشد بگویم هر حرفی زمان خاصی دارد ، هر دیداری حتی وقت مخصوصی دارد که اوج اثر خودش ر بگذارد و به قول معروف به آدم بچسبد ...
دوست دارم کارهای اداری و درسی ام صبح باشد 
ظهر ها به درد هیچکاری جز لم دادن جلوی تلویزیون نمی خورد !
عصر تا غروب و کمی بعد از غروب دیدن یک دوست قدیمی بیشتر از هر چیزی برام لذتبخشه .
آخر شب هم دنج ترین و دوست داشتنی ترین زمان ممکن برای منه ، ساعت هایی که بدون دغدغه به علاقه های شخصی ام گره میخورم ، یک سخنرانی از استاد صفایی همراه با موسیقی بیکلامی که خودم ضمیمه اش کرده باشم ، یک ترانه ی دلنشین، شنیدن یک مناجات از حاج آقا میرزامحمدی یا حاج مهدی سلحشور و خلج ... نوشتن چند خط وبلاگ و خواندن هر چیز غیر رسمی که توی اتاقم پیدا بشود از یک وبلاگ گمنام گرفته تا کتابی که خیلی دوستش دارم ، و خاموشی ( هم سمعی هم بصری ) که آخرِ آرامش است ...
گاهی دوست ندارم شب تمام بشود ، گاهی که چه عرض کنم ، شاید همیشه ! شب های کشداری که بتوانی یک دل سیر از خاموشی و یکدستی اش لذت ببری ! و یک قرار شبانه با حضرت دوست که دوست داری این شب تمام نشود و از دنیا و مافیها فارغ و آسوده باشی و بنشیند و گیسو بگشاید ... 



متوجه شده اید که موجوداتی هم هستند که پیشرفت خودشان را در پسرفت دیگران می بینند و بالعکس !

 دور از جانِ شما، احساس می کنم من هم یکی از آن موجودات هستم ...
  گاهی ما آدم ها از اینکه فقط خودمان مشکل داشته  باشیم، بیشتر از خودِ مشکل می ترسیم . یعنی اگر بگویند شما 20 سانتی متر مشکل داشته باش ولی فقط خودت این مشکل را داری یا 1 متر مشکل داشته باش ولی آدم هایی دیگری هم هستند که مشکل تو را داشته باشند ، احتمال بالایی وجود دارد که گزینه ی دوم را انتخاب کنیم ... 
اصلا این ضرب المثل ِ " دیگی که برای من نمیجوشه، میخوام ... " شعار اصلی و حرف دل گروهی از این جماعت است که مراحل آخر این بیماری را طی میکنند و دیگر امیدی به درمانشان نیست ...
در مسائل اقتصادی هم بعضی همین ایده را دارند یعنی اینکه همه فقیر باشند را به اینکه بعضی فقر از سر و رویشان ببارد و بعضی در خوشبختی غرق شوند ، ترجیح میدهند !
خلاصه اینکه بعضی موجودات با داشتنِ شریک جرم احساس میکنند از بار گناهشان کمتر شده ، بعضی از اینکه همدرد داشته باشند دردشان کم تر میشود و بعضی از اینکه دیگران عقب بیایند و فاصله شان از این طریق با افراد جلویی کم تر شود احساس پیشرفت میکنند ! دست خودشان ( خودمان )  هم نیست ! خدا شفا بدهد ...



لذتی بالاتر از این نیست کسی را بیابی که جهان را مثل تو ببیند،
تازه میفهمی که دیوانه نبوده ای .         " کریستین بوین " 





+ خوش آن دردی که درمانش تو باشی ...

۰۵ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۴ ۰ نظر

297. زمین از غیرممکن ها پُره ...

 زمین از غیر ممکن ها پره...

                           اما تو ممکن باش !




دانلود




۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۰۹ ۰ نظر

294. { ؟ ؟ ؟ }



اومده م مرخصی ، عوض اینکه فکرم راحت باشد ، یک چیزی آن تَه مَه های ذهنم خِرِش خِرِش میکند . نمیدونم چیه ولی فکرم درحال searching میباشد اما هنوز چیزی یافت نشده . باید بگردم ببینم ذهنم یا شاید ضمیر ناخودآگاهم داره به چی فکر میکنه ؟ ولی حس خوبی ندارم ... ان شاء الله که خیر است .


+ اگه بخوام قفسه های فکرم رو مرتب کنم شاید همچین شکلی بشه :


کار و بیمارستان

ورزش و آمادگی جسمانی

کنکور 

فلسفه و تاریخ و به طور کلی علوم انسانی

ازدواج



البته چیزهایی هم هست که براشون قفسه ی خالی کنار گذاشته م ولی خیلی ذهنم درگیرشون نیست :

هنر و رسانه

و تبلیغ 

شاید بعدتر نوبت به اینها هم رسید ...



ارتباط با خدا هم قفسه ی بزرگی بود که این روزها گرد و خاک گرفته !


دارم به چی فکر میکنم ؟

دارم به کی فکر میکنم ؟

دارم فکر میکنم ؟

چقدر ذهنم در هم بر هم و شلوغ شده ...





یک ترانه ی دوست داشتنی از سال های دانشگاه



۰۲ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۹ ۰ نظر

293. رخصت


وقتی شرایط آدم دائما عوض بشود ، عادت میکند به اینکه قدر نیازش بردارد و مدام جا به جا شود . کم کم آدم یاد میگیرد که باید برای رسیدن به بهترین شرایط تلاش کرد ولی انتظار بدترین نتیجه را هم داشت . تا از بالا و پایین شدن امواج بیرونی ، آب توی دل آدم تکان نخورد و اگر زمانه بالا و پایین شد ، خودت زیر و رو نشوی . 



+

هر روز بیشتر احساس میکنم که چقدر از آدم های ضعیف حالم به هم میخورد ، و از آدم هایی که خودشان را به ضعف میزنند بیشتر ...

و چقدر از آدم هایی که منظم نیستند بدم میاد و از بی نظم هایی که تظاهر به نظم میکنند بیشتر ...

و بیشتر از قبل به این رسیده ام که هیچکس از آدم های دمغ و در هم رفته خوشش نمی آید و غمگین بودن به معنی عمیق بودن نیست و لبخند زدن سبکسری و سطحی بودن نیست !



+

 شادی مومن در چهره اش و حزن و اندوهش در دل اوست .     امیرالمومنین علی علیه السلام


.

.

.


+ نذار که سفره ی دلت ، پیش غریبه وا بشه 

این بغض نشکسته باید ، سهم خودِ خدا بشه !





۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر