بعضی حرف ها و شاید بهتر باشد بگویم هر حرفی زمان خاصی دارد ، هر دیداری حتی وقت مخصوصی دارد که اوج اثر خودش ر بگذارد و به قول معروف به آدم بچسبد ...
دوست دارم کارهای اداری و درسی ام صبح باشد 
ظهر ها به درد هیچکاری جز لم دادن جلوی تلویزیون نمی خورد !
عصر تا غروب و کمی بعد از غروب دیدن یک دوست قدیمی بیشتر از هر چیزی برام لذتبخشه .
آخر شب هم دنج ترین و دوست داشتنی ترین زمان ممکن برای منه ، ساعت هایی که بدون دغدغه به علاقه های شخصی ام گره میخورم ، یک سخنرانی از استاد صفایی همراه با موسیقی بیکلامی که خودم ضمیمه اش کرده باشم ، یک ترانه ی دلنشین، شنیدن یک مناجات از حاج آقا میرزامحمدی یا حاج مهدی سلحشور و خلج ... نوشتن چند خط وبلاگ و خواندن هر چیز غیر رسمی که توی اتاقم پیدا بشود از یک وبلاگ گمنام گرفته تا کتابی که خیلی دوستش دارم ، و خاموشی ( هم سمعی هم بصری ) که آخرِ آرامش است ...
گاهی دوست ندارم شب تمام بشود ، گاهی که چه عرض کنم ، شاید همیشه ! شب های کشداری که بتوانی یک دل سیر از خاموشی و یکدستی اش لذت ببری ! و یک قرار شبانه با حضرت دوست که دوست داری این شب تمام نشود و از دنیا و مافیها فارغ و آسوده باشی و بنشیند و گیسو بگشاید ... 



متوجه شده اید که موجوداتی هم هستند که پیشرفت خودشان را در پسرفت دیگران می بینند و بالعکس !

 دور از جانِ شما، احساس می کنم من هم یکی از آن موجودات هستم ...
  گاهی ما آدم ها از اینکه فقط خودمان مشکل داشته  باشیم، بیشتر از خودِ مشکل می ترسیم . یعنی اگر بگویند شما 20 سانتی متر مشکل داشته باش ولی فقط خودت این مشکل را داری یا 1 متر مشکل داشته باش ولی آدم هایی دیگری هم هستند که مشکل تو را داشته باشند ، احتمال بالایی وجود دارد که گزینه ی دوم را انتخاب کنیم ... 
اصلا این ضرب المثل ِ " دیگی که برای من نمیجوشه، میخوام ... " شعار اصلی و حرف دل گروهی از این جماعت است که مراحل آخر این بیماری را طی میکنند و دیگر امیدی به درمانشان نیست ...
در مسائل اقتصادی هم بعضی همین ایده را دارند یعنی اینکه همه فقیر باشند را به اینکه بعضی فقر از سر و رویشان ببارد و بعضی در خوشبختی غرق شوند ، ترجیح میدهند !
خلاصه اینکه بعضی موجودات با داشتنِ شریک جرم احساس میکنند از بار گناهشان کمتر شده ، بعضی از اینکه همدرد داشته باشند دردشان کم تر میشود و بعضی از اینکه دیگران عقب بیایند و فاصله شان از این طریق با افراد جلویی کم تر شود احساس پیشرفت میکنند ! دست خودشان ( خودمان )  هم نیست ! خدا شفا بدهد ...



لذتی بالاتر از این نیست کسی را بیابی که جهان را مثل تو ببیند،
تازه میفهمی که دیوانه نبوده ای .         " کریستین بوین " 





+ خوش آن دردی که درمانش تو باشی ...