بی مقدمه بگویم: اعتماد با ارزش ترین چیزی است که میتوانید از آنِ خودتان کنید. برای من اعتماد همه چیز است. اعتماد برگ برنده ایست که سخت به دست می آید و خیلی آسان از دست میرود. ولی همین آسان از دست رفتن برایتان گران تمام میشود پس اگر روزی کسی ( هر کس!) از پدر و مادر و دوست بگیر تا همکار و بیمار و حتی راننده ی اسنپی که شاید تا آخر عمر همان یکبار شما را ببیند، به شما اعتماد کرد آن را مثل یک گوهر قیمتی در اعماق وجودتان نگه دارید و برای نگهداریش تلاش کنید.
شما وقتی اعتماد یک نفر را از بین میبرید، بیشتر از او به خودتان خیانت کرده اید. شما چیز به شدت با ارزشی را شکسته اید که تمام جهان هم بهای پرداختش را ندارد. اعتماد آدم ها را جدی بگیرید.
من آدم ساده ای هستم. معمولا چیزی را که میگویم همانی است که از قلبم آمده اما یک بازی را خوب بلدم. من میتوانم با کمال خونسردی درِ دیزی را باز بگذارم و حیای گربه ها را تماشا کنم. شما هم میتوانید آن را امتحان کنید ؛ قاعده ی بازی ساده و کوتاه است اما نتایج با ارزشی دارد. کافیست وقتی طرف مقابلتان توی چشمتان نگاه میکند و مثل سگ دروغ میگوید کمی خوددار باشید و شما هم مثل سگ پاچه ی آن بدبخت مادرمرده را نگیرید. به جای آنکه همه ی ورق هایتان را در همان دست اول بازی کنید و هر چه دارید و ندارید را روی داریه بریزید کمی صبر کنید و به آدم زرنگ هایی که میخواهند اعتمادتان را به بازی بگیرند فرصت بازی بدهید ...
این برگ برنده ی شما برای شناخت آدم هاست! درِ دیزی را بگذارید و حیای گربه را تماشا کنید ... شما چیز زیادی از دست نخواهید داد، در عوض به خوبی آدم های دور و برتان را خواهید شناخت. او فکر میکند شما بازی خورده اید ، فکر میکند از سادگیتان سوءاستفاده کرده، خیال میکند تا ابد در بر همین پاشنه میگردد اما در واقع در تمام این مدت شما به تماشای فردی نشسته بودید که داشت با دست خودش آجر به آجر یک بنای با شکوه به نام اعتماد شما به خودش را از بین میبرد . در حالی که اگر همین فرد با صداقت از شما جانتان را هم خواسته بود شاید به او میدادید ولی حیف که از تمام اینها سهمش همان حس زرنگ بودن بود...
تا حدود هفت سال پیش در دیزی را همیشه باز می گذاشتم. به قدر کافی بیشتر دور و بری هایم را شناخته ام. دیگر ذره ای خوراک هم ته دیزی نمانده. حالا چه درش باز باشد و چه بسته.