مشخصا بعضی دغدغه های 5 سال پیشم امروز خنده دار به نظر میرسد
ایضا بعضی دغدغه هایی که این روزها خیلی جدی گرفته ام شاید به چنین سرنوشتی دچار شوند .
مشخصا حسرت چیزهای زیادی از پنج سال پیش دارم
ایضا روزی میرسد که حسرت بعضی از این روزها را هم خواهم خورد
ولی چاره ای نیست ، نه میتوانم همین حالا به چیزهایی که شدیدا جدی به نظر میرسند بخندم
نه میتوانم تضمین بدهم که حسرت نخواهم خورد
تنها میتوانم قول بدهم که سعی میکنم سعی کنم ...
+
بعد از تقسیم شدن ، ما را فرستادند بندر ، پس از ماجراهایی جاگیر شدیم ( یعنی به زور جا شدیم و هنوز جا یه جا میشویم ) ولی بعد از اینکه فضا دستمان آمد، از تفریحات سالم ماه گذشته ی ما گشت شبانه و بعضا نیمه شبانه زدن در خیابان های بندر و پیدا کردن سوراخ سمبه های شهر بود.
تجربه کردن .... تخمه های داغ و تازه ... ساحل ... فلافل!
و اینکه بعد از کلی اصرار و خواهش من ، بالاخره دوستان راضی شدند و یک رستوران لبنانی اصل در بندر پیدا کردیم . بعد از دیدن فهرست غذاها شروع کردیم از هر کدام یکی سفارش دادیم تا ببینیم اصلا چی هستن ؟
شاورما - فطایر - پیتزا بعلبکی - تبوله و ...
بعد از آن پای ثابت تفریحاتمان یکیش خوردن غذای لبنانی شده ...
شب های دوست داشتنی ...