إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

181. راه بی پایان

دارم نشریه ی این ماه انجمن رو آماده میکنم ؛ تو دو تا از مطالبش حسابی تند رفتم؛ یه جا سپاه رو کوبیدم ( کوبیدن به معنی زبان تند و صریح نه تحریب ) ؛ یه جا معاون فرهنگی دانشگاه رو ...نمیدونم کدومشون روشنفکرترن و به اصل آزادی بیان معتقد !!! اما دوست دارم چاپ بشه و امتحان کنم ! راستش از اطلاعات سپاه بعد از دستگیری روزنامه نگارا خیلی خیلی بیشتر میترسم .

یهو دیدی به ما هم انگ نفوذ زدن! کی به کیه ?!?

 

+ معمولا اگه با کسی لج کنم کاری نمی کنم که یه دشمن با آدم میکنه ؛ سعی میکنم بی تفاوت نشون بدم خودمو ؛ مثلا همین امشب یکی از دوستان به دلیل چند تا ایراد منطقی که بعد از ماه ها از گوشه ای از رفتارهاش که به حریم خصوصی من هر ربط داشت ( اونم به زبان طنز و نه تمسخر و با خوشرویی تمام) گرفتم ، موقع شام گفت اشتها نداره و خیلی کم حرف شد ؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم که این بی اشتهایی از چی میتونه باشه و هی تعارف پشت تعارف که بیا بخور ؛ اصلا انگار نه انگار که دلیل واقعی بی اشتهاییش رو میدونم ( طرف واقعا اشتها داشت ؛ خودشو زده بود به بی اشتهایی که به من بفهمونه از تو ناراحتم ) بعد من هی از غذا تعریف میکردم که بیا امتحان کن... خیلی حرص آور تره ! البته یک در هزار پیش میاد اما پیش میاد دیگه .

یاد بچگیام افتادم که وقتی میخواستم قهر کنم شام نمیخوردم ... معمولا آدم این گزینه رو برای کسایی که میدونه خیلی دوسش دارن و طاقت ناراحتیش رو ندارن به کار میبره . برای آدم سنگ دلی مثل من که برام این مهمه که حق با کی بوده و عادت نکنه از این اهرم فشار برای دفعات بعدی هم استفاده کنه ، جواب نمیده . اصلا جواب نمیده.

 

+ وقتی کسی رو زیاد دوست دارم زیاد خوابشو می بینم . بعد از مدتی که نمیبینمش انگار محبتم هم بهش کمتر میشه ، دوستی داشتم که شاید از 30 شب خوابی که داشتم 15 بارش اون بود ، دو سال که ندیدمش دیگه فکرش هم رفته .

از دل برود هر آنکه از دیده برفت ...

و بعضی میگن :

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت ...

ولی تجربه اولی رو ثابت میکنه!

 

سر جمع آدمایی که انقدی دوستشون داشته باشم که خوابشونو ببینم به 10 نفر نمیرسه ! همونطور که سرجمع آدمایی که چشم دیدنشونو نداشته باشم هم به 10 نفر نمیرسه ...

 

+ در برنامه ریزی مطلوب اسلام ، تموم کردن کار و بی خیال نشستن وجود نداره ! خدا به بنده ش اجازه ی بی خیالی و فراغت نفسانی تو دنیا نمیده ...

اصل برنامه ریزی اسلامی : فاذا فرغت فانصب !

تموم شدن یک کار مهم یعنی شروع کار مهم بعدی و و و ...

 

۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر

180. این همه در گه کوفتیم یکی خانه ی تو نبود


نمیدونم چرا هر چی رو به جلو میرم ، به جای اینکه آدم تر بشم ، غمگین تر میشم !

چطور میشه سنت بالاتر بره و غمگین تر نشی !

جوابی که دارم اینه که باید تسلیم خدا بود و گفتا تو بندگی کن! کو بنده پرور آید ...

جواب دیگه ش اینه که هیچ راهی نیست ، حتی دوستان خاص خدا هم هر چی جلوتر میرن غمگین تر میشن ، هرچند نوع غمشون فرق داشته باشه ...

ولی خود خدا گفته و من تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون ... پس راه اول کاملا باید جواب بده .

 

جواب اول رو خیلی وقته با امروز و فردا کردن عقب انداختم ، امیدوارم لا اقل 40 روز اجراش کنم و ببینم جواب میده یا نه ؟؟؟ هر جی جلوتر میرم اجرا کردنش سخت تر میشه ...

۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر

178. خودخواهی


گاهی وقتا آرزو میکنم که کاش این روزا که می تونم برای خودم باشم ، برای خودم میبودم و بس!
وقتی که از تموم بیمارستان فقط خستگی مونده و هم اتاقیت رو میبینی که راحت خوابیده و تنها دغده ش آماده کردن کنفرانس یک هفته بعدشه ، و تو همین نیم ساعت بی خیال همه چیز شدن و خوابیدن رو هم نداری یه جورایی دلت برای خودت میسوزه .

جالب اینجاست که همین فرد خودش رو زیر بار سنگینی از کارها احساس میکنه که تو فقط یه روز از هفته ت به اندازه ی تمام هفته ی اون پره .

دلم برای بدون دغدغه بودن ، برای بی خیالی طی کردن خیلی تنگ شده ...

شاید اگر خدا خواست و  فرصت کوتاهی برای "برای خودم بودن" پیدا کردم ، خیلی خیلی بیشتر از کسایی که عمری برای خودشون بودن ، قدرشو بدونم ...

 

چقدر سخت شده ؛ گاهی وقتا دختر و پسرای ظاهرا مذهبی برای اینکه نشون بدن چقد روشنفکرن یا معتدلند یا مظهر اسلام رحمانی اند یا هر توجیه مطابق با هوای نفس دیگه ای که دارند ، راحت با هم شوخی میکنن . گاهی بلند بلند میخندن  !!! دلم میسوزه که اسلامی را تبلیغ میکنیم که خودمون هنوز در برابرش تسلیم نشدیم ...

 

* به امید پیروزی اسلام بر مسلمین !!!

 

+ از خنده دار ترین اتفاق های تلخی که میتونه برام بیفته اینه که احساس غرور کنم .

بدتر از اون روزمره شدن !

 

+ اینکه کسی را زیاد دوست داشته باشی و نداشته باشی اش ، احساسی شبیه بنده و ربّ به آدم دست میده ... یکی از بهترین دوستام که خیلی کم مبیینمش و هر بار همصحبتی باهاش خیلی برام لذت بخشه باعث میشه که همیشه به این فکر کنم که اگه با خدا زندگی کنم چی میشه ... دوستی که همیشه هست . میبینه . گوش میکنه . حواسش هست و حتما حتما در بهترین حالت ممکن جوابتو میده ...

+ کاش باور کنیم که دین خدا یعنی

بهترین دوست عالم ،

بهترین اتفاقات عالم رو

برای هر کسی که بخواد با اون زندگی کنه

رقم زده ،

فقط کافیه خودمون بخوایم .

+ استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم ...

 

 

 

می‌دانم 
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد 
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری 
آن همه صبوری 
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده 
هی بوی بال کبوتر و 
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید 
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم! 
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام 
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟ 


حالا که آمدی 
حرفِ ما بسیار، 
وقتِ ما اندک، 
آسمان هم که بارانی‌ست ...! 


به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و 
دوری از دیدگانِ دریا نیست! 
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟ 
می‌دانم که می‌مانی 
پس لااقل باران را بهانه کُن 
دارد باران می‌آید. 


مگر می‌شود نیامده باز 
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟ 
پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟! 
تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام 
تمامم نمی‌کنی، ها!؟ 
باشد، گریه نمی‌کنم 
گاهی اوقات هر کسی حتی 
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد. 
چه عیبی دارد! 
اصلا چه فرقی دارد 
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید 
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد 
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال 
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند 
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و 
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

* سید علی صالحی

۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۶:۵۱ ۰ نظر

176. تنهای تنهای تنها


ما آدما تنهاییم و هیچکسِ ِ هیچکس هم نمیتونه این تنهایی رو پر کنه . ما را نه برای نیمه های گمشده ی هم ساخته اند و نه برای کف و سوت این و آن . همه از خداییم و به خدا باز می گردیم ...

 

+ الیس الله بکاف عبده ...

+ ارضیتم بالحیاه الدنیا ؟!؟!

 

۲۴ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۴ ۰ نظر

173. Inception


تصور اینکه روزهایی میاد که از تمام 24 ساعتش فقط حدود 15 دقیقه برای خودم باقی بمونه و یه فیلم سینمایی رو شبی 5 دقیقه ببینم و درست سر 5 دقیقه از فرط خستگی جلوی لپتاپ روشن خوابم ببرد ، یا اینکه نتوانم هفته ای یکبار هم که شده به اینترنت وصل بشم، یا لااقل 4 ماه باشد که اخبار ندیده باشم و شبکه های سیما را فقط در حال گذر از وسط هال ببینم ، هیچ وقت به ذهنم هم خطور نمی کرد .

با اینهمه عجیب تر اینه که سال آخر با این همه مشغله ، به سرم می زند که بروم و در یک تشکل مرده ی دانشگاه که نه نیرو دارد ،و نه امیدی به پیدا شدن یک آدم دغدغه مند که به چیزی فراتر از نمره ی 2 واحد درس آناتومی اش فکر کند ، خودم را بند کنم به دغدغه هایی که برای دیگران علّافی(درست نوشتم ؟!! ) معنا میشود و " بابا تو هم حوصله داری؟!! " را آنقدر بشنوی که فکر کنی نکند واقعا جنبش دانشجویی و دانسجو بیدار است و دانشجو موذن امت است که اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود دوره اش تمام شده ...

و هی مدام با خودت فکر کنی که اصلا این فضای مجازیِ کوفتی چه بلایی بود که به جان این مردم بی حالی که در بهترین حالتشان نیم ساعت کار مفید داشتند ، افتاد و همان ته مانده شور و رمقی هم که داشتند خشکاند و هی آرزو کنم کاش لا اقل چند سال زودتر دانشجو شده بودم تا نبینم این روزها را و یکی یکی ورودی های جدیدی را ببینم که تمام فرقشان با سیب زمینی ، لایک زدن و لایک خوردن است .

اصلا همین یکسالی که حتی یک گوشی ساده هم دستم نگرفته ام و پیدا کردنم شده مثل دوران پارینه سنگی، از دِقِّ همین آدم هایی بود که گوشی به دستشان چسب دو قلو شده بود و بیشتر از فضای واقعی اطرافشون به فضای مجازی گوش هاشون واکنش نشون میدادن ...

 

 

+ تمام این مدت، 2 ساعتی که بین شیفت صبح و عصر بیمارستان باقی میمونه ، به هماهنگی برنامه های انجمن میگذره و گاهی که نیم ساعت وقت خواب پیدا میشود ، در کمال ناباوری باید خواب کارگاه تشکیلاتی ببینم ... یادم میاد فقط هفه ی قبل چه خواب شب یا چرت بعد از ظهر فقط خواب کارگاه تشکیلاتی میدیدم :)

 

+ دارم به این فکر میکنم اینکه کسی چیزی برای از دست دادن نداشته باشد چقدر خوبه ! البته معناش اینه که حتی اگر چیزهای با ارزشی هم داری فارغ از تعلق و وابستگی باشی و گذشته باشی ،

کسی که فقط به خدا گره خورده باشد در عین حالی که همه چیز دارد ، چیزی برای از دست دادن ندارد ...

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ...


۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر

170. ادامه ...

دیدن بعضی آدم هایی که به گذشته ی تو مربوطند ، باعث میشه تمام راه طی شده برات تداعی بشه ...


چند وقت پیش توی شیفت هلال احمر جون دادن یه دختر بچه ی سه ساله جلوی مادرش ، گوشه ای از اندوه آدم های اطراف رو نشونم داد. بعد از اینکه احیا جواب نداد و ما فقط کارمون رو تموم کردیم و رفتیم ، اما برای اون مادر حتی اگه اشکاش تموم بشه ، غمش ادامه داره... غم دخترک 3 ساله ای که بعد از این براش تکرار میشه ، ما به راه خودمون میریم و غم او ادامه داره ...

گاهی وقتا که بیمار بدحالی رو به بیمارستان میرسونی و برمیگردی ، شاید برای تو همه چیز تموم شده باشه اما برای او و خونواده ش تازه اول ماجراهای دردناکیه ... خیلی وقتا کنجکاو میشم یعنی الان دارن چیکار میکنن ؟

مثلا هنوز که هنوزه دارم به مادر اون دختربچه فکر میکنم که یعنی الان که 3 هفته گذشته چه حالی داره ؟!


+ آدم هایی رو شدیدا دوست دارم که بعدها برام شبیه یک واقعیت تاریخی میشن ؛ سرد و بی روح ...

+ مهم ترین آدمای دنیا برای من ؛ مادر و پدرم هستند ...

+ همه چیز داره تموم میشه ...

۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۸ ۰ نظر

169. سفر به دیگر سو

دیدن فیلم interstellar آنقدر تاثیر گذار بود که سوالات جذابی پیش روم بذاره . یک فیلم که در کتار داستان فوق العاده زیبا و جذابش ، عمیقا آدم رو به فکر فرو میبره . گوشه ای از هستی اطرافت که حتی بهش فکر نمیکنی .

اولیش موضوعی بود که همیشه سر سری از کنارش رد شدم یعنی :

نظریه ی نسبیت انیشتین !

زیاد شنیدم اما دنبالش نرفتم . مثل خیلی چیزای دیگه که زیاد میشنوم و فکر میکنم مساله ی پیش پا افتاده ای هست و کنارش میذارم .


کلا به هستی شناسی و نجوم علاقه ی خاصی داشتم اما دیدن این فیلم تمام این غریزه رو دوباره تحریک کرد . 

interstellar به آدم هایی که درگیر روزمرگی شدن تلنگری میزنه که حواسشون به دنیای پیرامون باشه ، این که هیچ چیز اتفاقی نیست ...


به عنوان قدم اول میخوام دقیقا و عمیقا نظریه ی نسبیت انیشتین عزیز رو بررسی کنم و برای خودم اینجا یادداشتش کنم .


۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۲۷ ۰ نظر

156. آرام ولی غمگین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۲۵

153. معنا

حقیقت اینه که ما هر چی بزرگتر میشیم غم های عمیق تری هم پیدا میکنیم ، آرزو میکنم که سال های پیش رو ، شادی های بزرگی با خودش داشته باشه ، اما تقریبا مطمئنم که وقتی جلوتر از این بریم ، غم ها بیشتر و عمیق تر خواهند شد.

+  شادی مومن در چهره اش و اندوه او در دلش جا دارد.     * امیرالمومنین

+ از یه جایی به بعد شدیدا به این نیاز پیدا میکنی که چیزی به زندگیت معنا بده ...

+ زندگی من رنگ و بوی خدا نمیده .

+ آدم باید کاملا حواسش باشه که به چیزی یا کسی وابسته نشه ، به مراتب بیشتر از اون باید حواسش باشه که کسی وابسته ی او نشود .

قلب و روح آدم ها همان امانت بزرگ الهی هستند ، باید سالم برگردند، بی آنکه قسمتی از آن جایی گیر کرده باشد .

چقدر بی محابا دل میدیم و میبریم .

+ شیطان حکومت خویش را بر ضعفها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است؛ و اگر تو نترسی و از عادات خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفه اللهی جبران کنی، دیگر شیطان را بر تو تسلطی نیست.    * سید مرتضی آوینی

+ آدم های دوست داشتنی چون آزار دهنده نیستند ، حضورشون سنگین نیست، مثل نسیم کنارت جریان دارن و تا از تو دور نشن متوجه جای خالی شون نمیشی . یه جورایی اونا هم با رفتنشون آزار دهنده میشن . دنیا یعنی همین .

* یا ایها الانسان ، انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ...

۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر

150.



عمری در آستانه به سر شد به این خیال
یک آن به پرنیان حضورت بخوانی ام ...


۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۷