إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

84. زمین و زمان مال خداست


به این فکر میکنم که هیچ اتفاق این دنیا تصادفی و بی برنامه نیست . حتما اون تدبیرگر شب و روز و زیر و رو کننده ی دل ها و چشم ها ، حواسش به دونه دونه اتفاقاتی که میفته هست . و بیشتر به این عقیده مطمئن میشم وقتی که همه چیز بر عکس خواست و برنامه ی من پیش میره . چند وقته که اگه نگم همه چی ، لااقل خیلی از چیزایی که براشون برنامه ریخته بودم و مو لای درزشون هم نمی رفت به هم ریخت اونهم بواسطه ی حیلی چیزای ساده و پیش پا افتاده یا  اتفاقاتی که فکرش رو هم نمی کردم ......... و افتاد ... 
گاهی ما فراموش می کنیم که باید توی زمین خدا بازی کنیم و همه چی دست اونه . خصوصا اون وقتایی که خودمون تنهایی دست به کار میشیم و خیلی هم دقیق برنامه و صغری کبری میچینیم ؛ بعد آخرش به هیچ جایی نمیرسیم ... از اینجا رانده و از 
آنجا مانده ...
حواسم باشد که وقتی فقط برای خدا و با برنامه ی خدا کار کنم؛ حتی اگه موفق هم نشم ، لااقل پاداشم محفوظه ؛ لا اقل محبتش اگه بیشتر نشده باشه کم تر نمیشه ...     
 
 
۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۴۲ ۰ نظر

83. بزرگترین عذاب

گاهی ده ها بار یه رفتار قابل سرزنش رو از هم اتاقیام میبینم و هیچ تذکری نمیدم ؛ اما نمیدونم چرا گاهی وقتی حتی یک دهم همون کارو خودم انجام میدم جوری تذکر میدن و طلبکارن که نمیدونم چی بگم . فکر میکنم بعضی آدما اگه اشتباهاشون رو نادیده بگیری و بهشون تذکر ندی ، یا تا با یه آدم مثه خودشون نیفتن هیچ وقت به این فکر نمی افتن که باید بعضی رفتارهای غلطشون رو اصلاح کنند .


مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.

    اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

    اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

    اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

    آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

    اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

    نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

    بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

    و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم.


* معلم شهید دکتر علی شریعتی




+ همیشه به این فکر میکنم که بزرگترین عذاب جهنم اینه که با یه سری آدم بی منطق و نفهمِ از خودت بدتر باید زندگی کنی .



۰۴ آبان ۹۳ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر

82. یه کسی ، یه جایی ، یه چیزی ...


تا بحال شده عاشق شده باشی اما ندونی کی ؟ کِی ؟ و کجا؟

الان تقریبا یه همچین حسی دارم .

یکی از دوستان چند تا از دخترای دانشگاه رو بهم پیشنهاد کرده ! کسانی که خودش ازشون مطمئنه ؛ اما نمیدونم چرا با اینکه جای خالیش رو احساس میکنم اما جرات اقدام کردن رو ندارم .


یکی ترس مسولیت جدید ، 

یکی این که میگم شاید من لایق او نباشم ...

یکی اینکه میگم شاید بهتر از اویی برای من باشد ...


خدایا قول میدی اگه قول بدم از این به بعد به حرفات به طور جدی گوش کنم تا اونجایی که میتونم ، تو هم قول بدی بهم یه خانوم خوب ، در زمان مناسب ، و بچه های سالم و صالح بدی ... خداییش خواسته ی زیادیه برای دنیا؟ باور کن بقیه خواسته هام اخرویه ...




۰۲ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۷ ۰ نظر

81. باید هایی که نیست ...


 


من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست!

 

در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر

سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!

 

هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم

از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!

 

بو برده است لشکر من، بس که گفته ام

از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!

 

من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،

پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!

 

من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،

موسای من، به خدمت جادوگری که نیست!

 

باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،

روشن شود، دلایل این باوری که نیست!

 

هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،

دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،

 

فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است

تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!

 

 

 

* حسین جنتی

۰۲ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۷ ۰ نظر

78. حیف تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۷

77. سرم رفت!

تا حالا و تا این حد به این فکر نکرده بودم که چقد از پر حرفی و آدمای پرحرف بدم میاد،

توی محفل انس با قرآن کنار یکیش نشسته بودم... 


۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر

75 . غرق غم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۸

74. باید کاری کرد ...

امشب با کیوان صحبت می کردم ؛

هر دو از این می نالیدیم که چرا انقد سردر گم و بی هدفیم . هر دومون خودمون رو گم کردیم و روحمون سنگین شده . فاصله مون 800 کیلومتره و به لطف پیام رسان یاهو ! به هم نزدیک شدیم و از هر دری گفتیم و شنیدیم . تا اینکه معلوم شد هیچکدوممون به نمازمون درست و حسابی اهمیت نمیدیم . پس تصمیم گرفتیم کارایی کنیم که نمازمونو درست کنیم و ورودی و خروجی های روحمون رو کنترل کنیم . 

و شروع کردیم به یه قول و قرار گذاشتن :

1. گوش کردن به سخنرانی " نماز خوب " استاد پناهیان . هر شب یک جلسه.

2. مطالعه ی کتاب انتظار استاد صفایی (عین.صاد) . خصوصا فصل 19، قسمت میزان ص 123.>>> کمک به تعیین اولویت اعمال و تشخیص و انتخاب بین خوب و خوب تر

3. کنترل ورودی ها ( گوش و چشم و خصوصا چشم که قابل کنترل تره ) و خروجی ها ( فکر و زبان و اعمال ، خصوصا زبان که شرّش از همه بیشتر است )

4. نوشتن برنامه ی دقیق فردا بر اساس انتخاب مهم ترین و بهترین کارهایی که فردا باید انجام شود قبل از خواب و چک کردن کارهایی که قرار بود در روز طی شده انجام شود و برنامه ریزی برای فردای بهتر .


قرار شد 40 روز مداوم و بادقت این کارها رو انجام بدیم و یعد از 40 روز ارزیابی اینکه چه گذشت و برای بهتر شدن چکار باید کرد ؟




+ هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص گرداند، چشمه های حکمت از قلب و درونش می جوشد و بر زبانش جاری می شود.(میزان الحکمه/ج3/ص66/ح4805/چاپ دفتر تبلیغات اسلامی/1362شمسی)


 کسانى که در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راه‌هاى خود هدایت مى‌کنیم، و بى‌تردید خدا با نیکوکاران است ( 69 عنکبوت )


۲۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۳۶ ۰ نظر

72. آنجا که هیچ چیز نبود ...

 

خدایا،

 

فکر می کنم به رسولت، نوح علیه السلام، آنگاه که کشتی می ساخت به فرمان تو وقتی هیچ خبری از باران و طوفان و دریا نبود!

 

فکر می کنم به دیگر رسولت، ابراهیم علیه السلام، آنگاه که فرزند پاکیزه و دلبنداش را به قربانگاه می برد و خبر از ذبح عظیم نداشت!

 

به موسی علیه السلام، آنگاه که نجات یافته از فرعونیان، سرپناهش بیابان بود و ... به خیر تو محتاج!

 

به عیسی علیه السلام، وقتی به باغ موعود رسید و راه ها همه بر او بسته بود جز راه آسمان!

 

به گرامی ترین رسولت، آنگاه که اقیانوس ها در قلبش نمی گنجیدند و او تنها با دو نفر، رو به درگاهت نماز می گزارد و طرد می شد و مسخره می شد و آزار می دید و رنج بی ایمانی مردم را می کشید و کعبه هنوز خانه بت ها بود!

 

و به علی علیه السلام، آنگاه که در بستر رسولت خفت در انتظار شمشیرها و سکوت کرد بنا به فرمان رسول خدا و کار کرد و خطبه خواند و جنگید و لحظه ای از پا ننشست ...

 

فکر می کنم به قوتی که جادو نبود، به صبری که نمایشی نبود، فکر می کنم به ایمان؛ آنجایی که هیچ چیز نبود! به روشنی ایمان در تاریکی راه ها و روزها! و به وعده تو که هرگز خلاف نشد! و هرگز رسولی رها نشد!

 

خدایا،

من از تمام روزهای نیامده بی خبرم! و از هر چه خواهد آمد و از هر چه خواهد رفت! تو صادق ترینی در وعده، پس به من صبر بده!

 

 

* نقل از : کیمیاگر

۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر

58. آدم رویاها

توی هری پاتر یه آینه بود که وقتی کسی جلوش می ایستاد آرزوها و آینده ی آرمانی ش رو تو اون میدید و محو سیر و گردش تو خیالات خودش میشد و از این وضعیت لذت می برد، چون فکر می کرد که واقعا هست...  عده ای بودند که سال ها جلوی همین آینه متوقف شده بودن و محو تماشای اون. 

مطمئنم خیلی هامون به این بیماری دچار شدیم...



ای مـردم من از دو چیـز در مورد شما می‌ترسم؛ هوا پرستـی و آرزوهای طولانی. 

پیروی از خواهش‌های نفس، انسان را از راه حق دور می‌کنـد و آرزوهای زیاد آخـرت را از یادِ انسان می‌بـرد.

* رسول الله .
۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۸ ۰ نظر