داشتم به روزهای اولی که کارم رو شروع کرده بودم فکر میکردم،

از اونجابی که ادم درسخونی نبودم و همیشه کلاس های تیوری و عملی و هر چی که مربوط به درس بود میپیچوندم

وقتی کارم رو شروع کردم نزدیک به صفر بودم :l

اوایل میرفتم ویدیوهای نحوه ی رگ گیری رو تو یوتیوب سرچ میکردم و نگاه میکردم، شروع کردم خوندن کتاب هایی که حتی اساتیدمون هم شاید نخونده بودن ، خیلی تلاش کردم و نتیجه اینکه دو سال طول کشید تا یه پرستار درست درمون بشم.

اوایل کار سخت بود، نیروی تازه کار ، با سابقه های مغرور و نچسب! ترکیب سمی بود.

حالا بیشتر از شیش سال از اولین روز کاریم میگذره، خیلی تلاش کردم، شب و روز شیفت دادم، مرتب سعی کردم خودمو به روز نگه دارم، حالا دیگه مسول شیفتم، توی بخش اون چیزی که من بگم اتفاق میفته. سخت بود ولی وقتی به این فک میکنم که یه روزی دغدغه م این بوده که چطور رگ بگیرم به این داستان ایمان میارم که خیلی چیزایی که فکر میکنیم دور و دیر هستن ، زودتر از چیزی که فک میکنیم سر میرسن و سختی هایی که فک میکنیم عمری طول میکشه تا تموم شن ، مثل یه خواب بد تموم میشن و یه خاطره ی محو باقی میمونه فقط.

 

دیروز ایمیل تایید مدارکم از بورد پرستاری نیویورک رو دیدم، نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت، بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم احساس قدرت و ثبات میکنم. هفت هشت روز پیش روز تولدم بود و سی ساله شدم. سی سالگی برای من طعم ثبات و قدرت طلبی میده. اگه رنگ داشته باشه باید آبی سیر باشه . با ثبات و پر از صلابت .

 

سی سالگی نقطه ی اتصال تجربه های تلخ دیروز و رویاهای شیرین آینده س .

 

و اگه موسیقی بود قطعا " I WILL SURVIVE "  از Gloria gaynor بود .

 

از اینجا دانلودش کنید :)