إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

44. سنگ راه

دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت، با محدودیت سازگار نیست، که محدودیت ها عامل محرومیت و تنهایی ماست. سعی کن امیر دنیا باشی، نه اسیر آن. اگر بخواهی امیر باشی و در باتلاق نمانی، باید هدف را فراموش نکنی و از حرکت چشم نپوشی. باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد و خاک بلند نکنی. در زن، جلوه کردن ها و خودنمایی ها ریشه دار است. می خواهد چشم ها را به خودش جلب کند و زبان ها را به دنبال خودش بکشد. مواظب باش اسیر چشم ها و زبان ها نشوی و سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی؛ که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را می گیرد و تو را رها نمی سازد. حجاب؛ یعنی همین دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی؛ که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. حجاب، فقط این نیست که زن خود را بپوشاند؛ که زن و مرد، هر دو باید در این دنیایی که راه است و میدان حرکت است و کلاس و کوره است؛ سنگ راه نباشند و دیگران را در خود اسیر نسازند و چشم ها و دل ها را نگه ندارند و در دنیا نمانند. فاطمه، الگوی کسانی است که بیشتر از خودشان هستند و بیشتر از رفاه و عدالت و تکامل را می خواهند؛ که انسان، با رسیدن به تکامل و شکوفایی استعدادهایش، جهتی عالی تر می خواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را می رباید.


* قسمتی از نامه استاد صفایی حائری به دخترش

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر

43. گریه های امپراطور !

روح هم دچار درد و بیماری و حتی گاهی سرطان میشود .

مثلا اینکه کسی نباشد که تو را بفهمد درد می کشی ، اینکه دو تا آدم درست و حسابی پیدا نشود یا باشد و تو لیاقت پیدا نکنی با آنها نشست و برخاست کنی درد است ، بی پولی درد است ، دیر از خواب بیدار شدن درد است ، موسیقی هم می شود که درد باشد و یا شاید بدتر از آن ؛ ماده ی مخدر است !!! اندکش برای بعضی مواقع کارساز است و بی موقعش روحت را خموده می کند ، دلت را می میراند ، قدم های محکمت را سست میکند ...

اما دروغگویی بیماری است ، اینکه نگاه و حرف دیگران برایت مهم باشد بیماریست ، بی نظمی راس همه ی بیماری هاست ، حسرت بیماری است (چیزی شبیه فلج شدن ) ، غفلت بیماری است ...

ولی سرطان مثل بقیه ی بیماری ها نیست ، وقتی بدن سرطانی میشود سلول هایش بی اندازه و خارج از کنترل رشد میکنند ، کار همه ی سازمان ها و ساختارهای دیگر بدن را به هم میریزند و این یعنی سرطان : کودتا ! و دیگر هیچ چیز سر جای خودش نمی ماند و هیچ کدام از مغز دستور نمی گیرند.

و روح خیلی بیشتر از بدن سرطانی میشود و چه زود باشد که نفس طغیانگرت هر لحظه بر علیه تو کودتا کند و دیگر هیچ یک از امیالت از تو فرمان نبرند و تو اسیر این کودتا باشی ! و ای خلیفه ی خدا که بر سرزمین نفس حکومت میکنی خودت بهتر از هر کس میدانی که کدام قسمت از قلعه ی وجودت به دشمن، گِرا میدهد و هر لحظه بیم فرو ریختن این ملک است و آن "حب دنیاست " ، دلبسته ی دنیایی شده ای که به مویی بند است و معلوم نیست همین امشب زلزله ای نیاید و کارت را یکسره نکند و تو چسبیده ای به دنیا ! روحت سرطانی شده و مثل خوره ، همه ی پستوهای روحت را هم دارد می خورد و از کار می اندازد ، به خاطر همین هم هست که دروغ میگویی ، به خاطر همین هم هست که دهن بین شده ای و حرف آدم ها بالا و پایین ات میکند ، حتی به خاطر همین هم هست که فلج شده ای ، از پا افتاده ای و حسرت زمین گیرت کرده... قدم از قدم نمی توانی برداری .

راستش را بخواهی می دانم درد تو چیست ؛ از همین حالا داری غصه ی روزهای نیامده ات را می خوری ! از اینکه ده سال دیگر من کجا هستم یا کجا نیستم نگرانی ! و تو غم ده ساله ی روزهای نیامده ای  را جمع کرده ای که به فردایش هم اعتمادی نیست و هر جا می روی با خودت میکشی؛ سنگین شده ای ، مدتهاست که پرواز را از خاطر برده ای و از سقف روزهای تکراری ات بالا تر نرفته ای . شانه هایت خسته هستند ،بیخود این همه حسرت و دلواپسی را به دوش نکش؛ کیسه های اضافی را پایین بینداز ! بگذار بالون وجودت از زمین بکند ، بگذار کله ات هوای تازه بخورد ، انقدر در خودت مچاله شده ای که گمان نمی کنم تا سال های سال دلت با خودت صــــاف شود و چون مولایت علی فرمود " برای هر روز غم همان روز بس است ؛ دیگر غم روزهای نیامده رابه آن میفزا " . شانه هایت خسته اند ، حمّال غم هایی که مال تو نیستند نباش !

             

 

                                                   



+

 از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است



* شعر از : فاضل نظری

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۱۳ ۰ نظر

42. من ، "خودم " هستم


شاید یکی از مصیبت های زندگی تو (و  آدم های مثل تو) اینه که بخوای خودتو به یه نفر ثابت کنی . که بگی من اینم . خصوصا اگه طرف مقابل بعد که خوب فکر کنی از نگاه تو به شدت از مرحله پرت یا گیم اوور تشریف داشته باشه .

و این یکی از بزرگترین عیب ها و یا دردسرهای ما آدماست که بخوایم خودمونو به کسی ثابت کنیم که من این هستم و آن نیستم . خب اصلا به اون چه که تو داری وقت و انرژیتو تلف میکنی که بهش بفهمونی کارت درسته یا چه و چه ...

راحت باش ، بگذار تو را آدم احمقی ببینند ، بگذار بگویند خیلی سرش نمی شود ، بگذار متحجر و متعصبت بدانند ، بگذار فکر کند که خودش چقدر میداند و روشنفکر است و تو چقدر ترحم آور و عقب مانده ای ... و شاید هم حق با اوست .

چیزی از دنیا کم یا زیاد نمی شود که او نفهمد یا بفهمد که تو کیستی و چگونه می اندیشی ؟ تو آنقدرها هم مهم نیستی که دید دیگران نسبت به تو مساله ای از عالم را حل کند . خودت را از قید نگاه آدم ها ، حرف ها و خط کشی های حقیرانه آزاد کن . کنار بکش و کمی نظاره گر باش نقش بازی کردن آدم ها برای هم را ، ظاهرسازی ها را ، افاده ها ، ادا و اطوارهایشان را ...

جنگ است ، جنگ اثبات و اظهار وجودهای بی خود و بی جهت  موجوداتی که پشه ای را نمی توانند از خود دفع کنند ...

فکر میکنم از این به بعد لا اقل نیازی نیست به کسی توضیح بدهی که چرا فلان کار را انجام میدهی یا از فلان کار بدت می آید ! حتی نه گذشته ات مهم است و نه آینده ، تو دقیقا همان عملی هستی که در حال حاضر انجامش می دهی نه قبلی داری و نه بعدی ...

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۵۴ ۰ نظر

41. بــــــر زخ !

 

ما آدم ها اشتباهات زیادی میکنیم ، کوچک و بزرگ .

اما بعضی اشتباهات مثل سوزن ریل، مسیر قطار را عوض می کنند و ما سوزنبانِِ ریلِ زندگی خود هستیم .

 


گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست میرود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند

در راه هوشیاری خود مست می رود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

 

 

خیلی دلت می خواهد برگردی و آن اشتباه را دوباره تکرار نکنی که ادامه ی مسیر را بیراهه نروی ، که تو جای کس دیگری ننشینی و کس دیگری جای تو راه نیفتد ، که این شعر ورد مدام زبانت نشود :

 


بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود ...

 

 

و این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ، فقط کافیست صدایی ، حرفی ، پیک آشنایی از مقصدی که حالا روز به روز از آن دورتر میشوی را ببینی و بشنوی و دلت بلرزد ، قدم هایت سست شود و اندوهی تمام نشدنی دست به عصایت کند و تو بمانی و یک حسرت همیشگی که همه ی روزهایت بشوند یوم الحسرت ...

نمی دانی چه سخت است که قدم هایت در مسیر اشتباهی که آمده ای یاری ات نکنند و راه برگشتی هم نباشد و میانه های راه از پا بیفتی و گوشه ای زانو بغل کنی ، در این برزخ بی پایان سرگردان شوی تشنه به لبخند یک آشنا همقطاران جدیدت را  ببینی که نگاه ترحم آمیزی به حال و روزت می اندازند و تو نمیتوانی به کسی که زبان تو را نمی فهمد بفهمانی که چقدر اینجا غریبه ای و فقط لبخند میزنی که حسن معاشرت را به جا آورده باشی . شاید پشت بام خوابگاه و ساعت 3 بعد از نیمه شبهم نتواند لرزش دست هایت را پنهان کند .

 

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

 

 

حالا دوباره برایم از خانه بگو ! از مسیری که نیامده ام ، از هوایی که تنفس نکرده ام،

از حرف هایی که ناگفته میماند  ...

بگو چند "شنبه" از قرارمان گذشته است ، و کدام فردا ، این همه سال به طول نمیکشد 

 و من هنوز حال غروب جمعه ای را دارم که نمیداند فردا به شنبه میرسد یا نه ؟  ای کدامین صبح شنبه !

 

 


روز می رود و حسرت می ماند

روز رفت و حسرت ماند

بار خدایا چه میتوان کرد

با دستی که سرد است و دلی که نمیشنود ...

 

 

         

                                                          

                                            عکس ازدانشگاه امام صادق

 

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۵۰ ۰ نظر

40. قبله ی دل


شما برای چه چیزی درس می‌خوانید؟ معمولاً برای هر چیزی که درس می‌خوانید برای همان چیز هم نماز می‌خوانید! این‌طور نیست که درس را برای مدرک و اعتبار و دنیا بخوانید ولی نماز را برای خدا بخوانید. تو یا خودت را به خاطر خدا می‌خواهی یا خدا را به خاطر خودت می‌خواهی. تکلیف خودت را مشخص کن.



* استاد پناهیان
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۲ ۰ نظر

39. کجای کاری؟

                                          

                                                                 


نگاه این پسر چقدر عمیقه ...؟!!

شاید به من و زندگی م

و گلایه های بیخودی و روزمرگی من اینقدر عجیب نگاه میکنه ...

من کجـــــــای کارم ؟؟!

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۰ ۰ نظر

38. دست نیافتنی

-

توی زندگیم ( بیشتر در یه سال اخیر ) اینو به خوبی تجربه کردم که هر وقت چیزی رو میخوام و یا نگران از دست دادنش میشم ، بخصوص در مورد آدما ، راحت تر از دستش میدم . یا اینکه هم خودم ، هم اونو خسته میکنم .

تو این یکسال نمی دونم چرا اما فکر میکنم اعتماد به نفسم خیلی کمتر از گذشته ی به خیال خودم طلایی م بوده . شاید یه دلیلش این احساس شکستی بوده که به رشته و شهری اومدم که هیچکدوم رو دوست نداشتم و سرزنش مکرر خودم تو این یک سال !

اما گاهی وقتا از بعضی چیزا حتی فرار میکنم اما بدنبالم میان ! مثه بعضی آدما ... در عین حال وقتی متوجه اهمیت همون فردی که ازش فرار میکردم و همیشه در دسترسم بود میشم ، انگار حالا ترس از دست دادن یا نوعی خودباختگی و دست به هر کاری زدن برای راضی نگه داشتن او سراغم میاد و نوعی احساس پایین تر بودن ...

 

وقتی بدون واهمه ی اتفاقی قدم میزنم ، اصلا انگار هیچ ناگواری اتفاق نمی افتد ...

 

 

 

+

تو باید بیاموزی که به اراده خودت در دسترس باشی یا خارج از دسترس باشی. هنر یک شکارچی این است که دست نیافتنی باشد.

دست نیافتنی بودن یعنی اینکه فرد با قناعت با دنیای اطرافش مواجه شود. نباید از دیگران آنقدر استفاده کنی و شیره شان را بکشی که فقط پوست و هسته باقی بماند، مخصوصا آنهایی را که دوست می داری.

در دسترس نبودن یعنی اینکه تو خودآگاهانه از خسته کردن دیگران و خودت اجتناب کنی. یعنی اینکه تو نه قطحی زده هستی و نه ناامید، مثل آن بدبختی که فکر می کند هرگز چیزی برای خوردن نخواهد یافت و هرچه می تواند می بلعد.

یک شکارچی می داند که همواره نخجیر در دامش خواهد افتاد. به همین دلیل هم هیچ نگرانی ندارد. نگران بودن مساویست با در دسترس بودن. به محض اینکه نگران و مضطرب هستی ناامیدانه به هر چیز متوسل می شوی و وقتی به چیزی چنگ انداختی هم خودت را خسته می کنی و هم آن چیز یا آن کس را که به او چنگ انداخته ای خسته خواهی کرد.

دست نیافتنی بودن به هیچ وجه معنی پنهان شدن یا اسرارآمیز بودن ندارد. یک شکارچی با قناعت و شفقت از دنیا استفاده می کند. مهم نیست دنیای اطراف تو چه باشد. اشیاء، حیوانات، آدمها یا قدرت ها. یک شکارچی با دنیای اطرافش رابطه نزدیک برقرار می کند و معذالک برای همین دنیا هم دست نیافتنی است.

او دست نیافتنی است چون با فشار و زور دنیایش را تغییر نمی دهد. کمی از آن را می گیرد، تا وقتی که لازم است در آن می ماند و بعد به سرعت می رود، بدون اینکه اثری از گذر خود به جا گذارد.

 

                               

*سفر به دیگر سو/ کارلوس کاستاندا/ مترجم: دلارا قهرمان

۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر

37. تنهای تنهای تنها



                                  از انسانها غمی به دل نگیر ! زیرا خود نیز غمگین اند؛

                                        با آنکه تنهایند ولی از خود می گریزند ،

                             زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند .

                                 پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند ...

* علی شریعتی


                                                   




۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۸ ۰ نظر

36. نجوای بی پروا



                                                      



در دل من چیزیست 

مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم

که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت

بروم تا سر کوه

               

                دور ها آوایی است که مرا می خواند ...               



  * سهراب


۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۶ ۰ نظر

35. مـا آدم هـــا


امام علی (علیه السلام) هنگام تلاوت آیه یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ فرمود:

 
           این انسان که مخاطب آیه شریفه قرار گرفته سست‏ ترین دلیل ‏ها را اقامه کرده و او شخص مغرورى است که عذرش به هیچ وجه قابل قبول نیست و به نادانى خویش اصرار مى‏ورزد و بر خود مى‏بالد. اى انسان در باره گناهت چه چیز به تو جرأت داده و چه چیز باعث شده که بر پروردگارت مغرور شوى و چه چیز سبب شده که در نابود کردن خود مأنوس شوى آیا براى دردت دارویى نیست و آیا براى خواب غفلت بیدارى وجود ندارد ...
          تو از او روى بر مى‏گردانى و به سوى غیر او مى‏روى ؛ چه بزرگ است خدایى که در عین قدرت، کرم مى‏کند و تو بنده ضعیف که پست و ناچیز گردیده‏اى، چه اندازه در انجام گناه، گستاخ و جسور گشته‏اى در حالى که در پناه حمایت حضرتش قرار دارى و از خوان فضل و احسان وسیعش همواره برخوردارى و پروردگار لطفش را از تو دریغ نکرده و  پرده از روى گناهانت برنداشته است. بلکه به اندازه یک چشم به هم زدن نیز از لطف و عنایتش محروم نشده‏اى و لطف او یا عبارت از نعمتى است که به تو مى‏دهد و یا پوشاندن گناهى است که از تو سر زده است و یا گرفتارى و بلیه‏اى است که از تو دفع مى‏نماید خدایى که در نافرمانیت این گونه به تو محبت مى‏کند، فکر میکنی اگر اطاعتش کنی با تو چگونه خواهد بود ؟ به خدا قسم اگر این حالت که یکى خطا کند و دیگرى لطف نماید در بین دو نفر بود که از نظر قدرت همسان بودند هر آینه تو اول کسى بودى که خود را از داشتن اخلاق زشت و اعمال ناپسند محکوم مى‏کردى...
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۰ ۰ نظر