إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۹۱ مطلب با موضوع «روزهای زندگی» ثبت شده است

97.


ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود

ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

 

مرداب زندگی همه را غرق می کند

ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر

 

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش

با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیــ....

 

                  

                                    




۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر

96. حرف تازه


عادت ندارم توی یه جمع که نشستم حرف تکراری بزنم .

مثلا اگه اول اون جلسه نکته ای گفته شد حالا هر کی میخواد گفته باشه ، دیگه دوست ندارم اونو منم تکرار کنم .

یا اینکه مطلبی که آماده کردم تا برای یه گروه بگم ، و فک میکنم با فکر خودم بهش رسیدم ، اگه اتفاقی متوجه بشم که جای دیگری گفته شده ، دیگه اون مطلب رو کلا کنار میذارم.

اتفاقا خدا هم خوب بلده حالمو چجوری بگیره ... مثلا یه موضوعی رو که مدت ها راجع بهش فکر کرده بودم و دوست داشتم بین بچه های بسیج دانشگاهمون مطرح کنم ، اتفاقی دیشب توسط یه استاد بهش یه اشاره ای شد ، دیگه هیچ میلی به باز کردن این قضیه ندارم . اگه احساس کنم حرف شخص دیگه ای رو دارم تکرار میکنم ، کلا بیخیال لون موضوع میشم ! شاید به خاطر هوی پرستی یا انحصار طلبی یا هر چیز دیگریم باشه ، اما ضد حال های بدجوری از این قضیه خوردم ... البته خیلی جاها هم راحت شده ام ، گرچه شاید دیگران فکر میکنن حرفی برای گفتن ندارم ...






۲۶ آبان ۹۳ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر

95. دلِ تنگ


چه روزهای غم انگیزی دارم!
کارهای تکراری و بی انگیزه ! درست برعکس سال قبل ! یادش به خیر چه شور و حالی داشتم پارسال این شب ها ...

اما الان ؟ دلم تنگ شده ! برای بعضی آدم ها ... بعضی دردسر ها ... چقدر دلگیر ! 


+ خدایا گاهی وقتا عجیب ضد حال میزنی ها ! آخه ساعت دو شب همیشه خواب بودن ... امشب دو سه نفری چمبره زدن دورم . یکی کتاب میخونه، یکیشم با گوشیم آهنگ گوش میکنه ...

تنهایی هم از من گرفته شده امشب .


+ سر خود را مزن اینگونه به سنگ    /   دل دیوانه ی تنها دل ِ تنگ ...

۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر

94. ماه بالای سر تنهایی است


چ عذاب بزرگیه که بخوای تنها باشی و نتونی ! بخوای خلوت کنی با خودت و همه دور و برت چرخ بزنن و یه چششون به موبایل  و یه چششون به صفحه ی لپتاپی که با خودت آوردی این گوشه ی خلوت خوابگاه تا از دیگران جدا بشی کمی ! یا اینک هی با گوشیت ور برن ! یا هی سوال بپرسن ازت در مورد نصب یه برنامه ی ساده رو لپتاپشون یا اینکه آیا تو کتاب روان را گرفته ای یا نه ؟

خدایا چیکار باید کرد این جور وقتا ؟ یا اینکه سه نفر که سرما خوردن دقیقا دور تا دورت حلقه بزنن و اتفاقا مدام هم سرفه کنند بی اونکه به خودشون زحمت بدن دستی جلوی دهان مبارکشون بگیرن ... 


بگذریم...


چرا من امشب دلم تنهایی میخواد ؟


۲۶ آبان ۹۳ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر

93. حوصله کن!

برای جلسه ی شورای مرکزی نشریات دارم میرم تهران !

نمیدونم چرا، ولی اصلا حس خوبی نسبت به این سفر ندارم ...



ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز
                                        
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
...


+ برای شما خوشحالم، برای خودم دلم گرفته ...




                                                          خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

                                                         خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود !



۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۹ ق.ظ
92. چرا گرفته دلت ...؟

92. چرا گرفته دلت ...؟


هر سال حالت روحی و دغدغه هام با سال قبل کیلومترها تفاوت دارن !!!

تنها چیزی که مشترکه حسرته ...


+ از بابت یه موضوعی تقریبا خیالم راحت شد ... خدایا بازم شکرت . فکرم آزاد شد ... ممنون !


ادامه مطلب...
۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۲:۰۹ ۰ نظر

89.


وقتی آدم به خودش یه قولی میده و بهش عمل نمیکنه ، یعنی حتی برای حرف خودش هم تومنی ارزش و احترام قائل نیست ...

بدی اولین اشتباه اینه که ، شیشه ای رو میشکنه که دیگه هیچ وقت مثل اولش نمیشه ... 


خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود


خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود


جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

* سید علی خامنه ای

۱۵ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۷ ۰ نظر

88. لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم ...


امشب توی روضه همه ش به این فکر میکردم که در همه ی این مصیبت ها من هم شریکم ... 

غصه ام دو چندان شد ! 


خدایا اگر مانعم از سر راه بردارم !

اگر راکدم ، جاری ام ساز !

خدایا به دوست داشتنی ترین بندگانت قسمت می دهم، نگذار سرعت حرکت عالم را کم کنم .

۱۴ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر

86. آدمِ من


آدم ها را نه به زور و نه با محبت های مصنوعی نمیشه نگه داشت، آدمی اگر با تو جور باشد میماند و اگر نباشد ، می ورد ، دیر یا زود ؛ حتی ارزش سرمایه گذاری هم ندارد ... آدمی هم که جور باشد کم پیدا میشود ؛ بقیه فقط رهگذرهایی هستند که در مسیر تو قرار میگیرند و باید با آنها مهربان بود اما توقعی جز این نداشت ... اینکه کسی برای تو رهگذر باشد به این معنی نیست که آدم خوبی نیست ؛ بلکه فقط به این معنی است که آدم ِ تو نیست ...

۱۴ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر

85. هزار راه نرفته ...


سر در گمم حسابی !
گاهی میگم میرم سربازی و سریع دنبال کار ، تا تو این آشفته بازاری که دانشگاه آزاد هم داره هی یکی یکی رشته ها رو اشباع میکنه و عین ماشین جوجه کشی آدمای مدرک به دست میریزه به جون جامعه ؛ که دست بر قضا وقتی پای استخدام بیفته اونی که دانشگاه آزادی بوده احتمالا پول و پارتی بیشتری هم داره و بیچاره دانشجویی که عمری درس خونده و حالا میبینه قبل از اون یکی دیگه جاشو گرفته ... پس یکی از دغدغه هام این میشه که شاید بهتر باشه ، تا دیر نشده و تولیدات دانشگاه آزاد همه جا رو قبضه نکردن و جایی هم برای ما پیدا میشه ، سربازی و بعد کار .



گاهی میگم ارشد اما خودش سه مساله میشه : ارشد به خاطر کار ؟ ارشد به خاطر تاثیر ؟ ارشد به خاطر علاقه ؟


همیشه دوست داشتم توی ذهن آدما اثرگذار باشم تا رفاه جسمی شون . پس شاید اثر گذاری اولویت بیشتری داشته باشه ...

کدوم اثرش بیشتره ؟ یه پزشک یا دندونپزشک ؟ یه ارشد و بعد دکتری اپیدمیولوژی ؟ ارشد و بعد دکتری علوم فرهنگ و ارتباطات ؟ حتی رفتن به حوزه و تحصیل علوم دینی ؟ یا گاهی بدم نمیاد برم رشته ی هوافضا و مهندسی های جذاب !!! گاهی فکر میکنم درس های غیر فنی مثل فرهنگ و ارتباطات یا علوم دینی رو شاید بشه کنار رشته های مهارتی مثل پزشکی یا مهندسی کار کرد و از دو جنبه پیشرفت کرد ...






اما واقعا اولویت با کدومه ؟ باید تا دیر نشده تکلیف خودمو مشخص کنم و از فرصت هایی که مثل ابر میرن در جهت مشخصی استفاده کنم و گرنه مثل این دوسال و شاید هزار بار بد تر از این دو سال گرفتار حسرت بشم ...



+ شاید یکی از تلخ ترین خداحافظی ، تموم شدن دانشگاه باشه ، و دانشگاه به معنی واقعی ش همین اولین دوره ی کارشناسیه ... نه ارشد و نه حتی دوباره دانشگاه اومدن مزه ی دانشجویی نمیده ! شیطنت ها و ناپختگی های این روزا ، تازه وارد بودن بقیه ، داغ بودن آدما و کلّی خصوصیت دوست داشتنی این دوره دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه ...



اوقات خوش آن بود که با دوست یار به سر رفت   ***  باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود ...



۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۹ ۰ نظر