عادت ندارم توی یه جمع که نشستم حرف تکراری بزنم .
مثلا اگه اول اون جلسه نکته ای گفته شد حالا هر کی میخواد گفته باشه ، دیگه دوست ندارم اونو منم تکرار کنم .
یا اینکه مطلبی که آماده کردم تا برای یه گروه بگم ، و فک میکنم با فکر خودم بهش رسیدم ، اگه اتفاقی متوجه بشم که جای دیگری گفته شده ، دیگه اون مطلب رو کلا کنار میذارم.
اتفاقا خدا هم خوب بلده حالمو چجوری بگیره ... مثلا یه موضوعی رو که مدت ها راجع بهش فکر کرده بودم و دوست داشتم بین بچه های بسیج دانشگاهمون مطرح کنم ، اتفاقی دیشب توسط یه استاد بهش یه اشاره ای شد ، دیگه هیچ میلی به باز کردن این قضیه ندارم . اگه احساس کنم حرف شخص دیگه ای رو دارم تکرار میکنم ، کلا بیخیال لون موضوع میشم ! شاید به خاطر هوی پرستی یا انحصار طلبی یا هر چیز دیگریم باشه ، اما ضد حال های بدجوری از این قضیه خوردم ... البته خیلی جاها هم راحت شده ام ، گرچه شاید دیگران فکر میکنن حرفی برای گفتن ندارم ...