"گروهى انگشت به دندان، و جمعى از حسرت و اندوه دست بر دست مىمالند،
برخى سر بر روى دستها نهاده به فکر فرو رفتهاند، عدّهاى بر اشتباهات
گذشته افسوس مىخورند و خویشتن را محکوم مىکنند، و عدّهاى دیگر از عزم و
تصمیمها دست برداشتهاند، چرا که راه فرار و هر نوع حیلهگرى بسته شده، و
دنیا آنها را غافلگیر کرده است، و کار از کار گذشته، و عمر گرانبها هدر
رفته است، هیهات هیهات آنچه از دست رفت گذشت، و آنچه سپرى شد رفت، و جهان
چنانکه مىخواست به پایان رسید. «نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین، و هرگز
دیگر به آنها مهلتى داده نشد."
جملات و عبارات بالا که از فرمایشات امیرالمومنین علی علیه السلام هست ف
در واقع توصیف کسانیه که فریب دنیا رو خورده اند و حالا که کار از کار
گذشته به خود اومدن .
با خودم فکر میکنم این عبارات به شدت زبان حال چون منی هم هست ... خیلی
دوست دارم به سال ۸۹ برگردم ... نه مثل خیلیا که دوست دارن به کودکیشون تا
بدون فکر و دغدغه سرگرم بازی بشن و هیچ مسولیتی نداشته باشن ، که زندگی بی
این دغده ها و مسولیت ها هم بی مزه میشه و هم بی هوده ! واسه این میگم که
اشتباهات اساسیم از اونجا شروع شد . دوست دارم مسیر درست رو بیام. خیلی وقته
از این جاده ی سنگلاخ و تاریک میام ... و حس میکنم شبیه مخاطبین این آیه
شدم که :
" داستان
آنان، داستان کسانى را ماند که آتشى برافروختند- تا راه خود را بیابند- و
چون آتش پیرامونشان را روشن ساخت خداوند روشناییشان را ببُرد و آنها را در
تاریکیها واگذاشت که هیج نبینند. کرانند- از شنیدن حق-، گنگانند- از گفتن حق-، کورانند- از دیدن حق-، و [از گمراهى] بازنمىگردند. "
زندگی با همه ی سختی هایی که داره خیلی شیرینه ، اصلا همین سختی ها
زندگی رو به درام پرهیجانی تبدیل میکنن که هر لحظه اش تعلیق خاص خودش رو
داره و دیدن جزیره پس از یک شب طوفانی در کشتی بودن دلچسبه و پر معنی میشه .
اما این تا زمانیه که تو مسیر درست رو انتخاب کنی و این راه طولانی رو با چشم های باز و گام های محکم طی کنی که در هر قدم مسولیتی هست و در هر گام امتحانی ! و شایسته ی این میشی که " در
طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست " و یا مشمول این بیت که " وفا کنیم و
ملامت کشیم و خوش باشیم ... که در طریقت ما کافریست رنجیدن " ؛
و گرنه ذکر مدامت میشه " از ماست که بر ماست ! " و شروع میکنی به سرزنش
خودت . گاهی همین میشه یه نقطه ضعف و دشمن آشکار تو وارد میدون میشه و از
پا میندازدت . حسرت و افسوس مثل یه خوره میفته به جونت اونقدر اشتباهات
گذشته ت رو به رخت میکشه که توان هر عزم و تصمیمی رو ازت میگیره . میشی مثل
آب راکدی که خاطره ی رود و آرزوی دریا شدن هر دو به یک اندازه براش مصیبت و
آزار دهنده ست .