اگه دیدی مجبوری با یکی حرف بزنی ، شوخی کن . نذار جدی بشه بحث !
آدم حرفای جدیشو با هر کسی گفت و شنود نمیکنه ...
آدم سفره ی دلشو برای هر کسی باز نمیکنه . شوخی و بذله گویی خیلی خوبه ...
* استاد پناهیان
توی هری پاتر یه آینه بود که وقتی کسی جلوش می ایستاد آرزوها و آینده ی آرمانی ش رو تو اون میدید و محو سیر و گردش تو خیالات خودش میشد و از این وضعیت لذت می برد، چون فکر می کرد که واقعا هست... عده ای بودند که سال ها جلوی همین آینه متوقف شده بودن و محو تماشای اون.
مطمئنم خیلی هامون به این بیماری دچار شدیم...
+
ای مـردم من از دو چیـز در مورد شما میترسم؛ هوا پرستـی و آرزوهای طولانی.
پیروی از خواهشهای نفس، انسان را از راه حق دور میکنـد و آرزوهای زیاد آخـرت را از یادِ انسان میبـرد.فرار میکنم از ملتی معطل ما
کتابخانه ی ملی قرار اول ما
کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری
و بعد می گویی: جز شما من از پسری...
و بعد میروی و چشم شهر بر راهت
درخت ها و حسودی به قد کوتاهت
مرور میکنم از دور لحن گرمت را
و احتمالا انگشت های نرمت را
به چشم هات، به ابروی برنداشته ات
اگر غلط نکنم موی تل گذاشته اتجز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
میپرستم ماه را ،از سجده ام معلوم نیست ؟
آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که
صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست !
سلام!
این اولین پستم با لپتاپم هست . چند ساعت بیشتر نیست که خریدمش . امیدوارم به خوبی و خوشی برام کار کنه و خیر داشته باشه.
شیراز . خوابگاه دانشجویی . ام . پیش میثم.
نمیدونم ، اما باید با بعضی آدما برای همیشه خداحافظی کرد و سپردشون به تاریخ . رفتن با بعضی از این آدما در جمع دیگران ، فقط برای تو گرون تموم میشه و و تمام رفتار و عادات زشت و ناپسند اونم به پای تو نوشته میشه .
با اینجور آدما رابطه فقط در حد سلام و علیک کافیه .
+ دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست ...
- تو مجبوری دائما تاریخچه ی شخصی
خودت را تجدید کنی و به همین منظور هرچه انجام می دهی برای والدینت،نزدیکان
و دوستانت تعریف می کنی. اما اگر تاریخچه نداشتی هیچ توضیحی لازم نبود به
هیچکس بدهی. دیگران نه از اعمال تو ناراحت می شدند و نه عصبانی و به خصوص
هیچکس نمی توانست روی تو اعمال نظر کند! بهتر است تمامی تاریخچه ی خود را
از بین ببریم. زیرا این کار ما را از افکار مزاحم و دست و پا گیر آدمهای
دیگر خلاص می کند!
- چرا مردم نباید مرا بشناسند ؟ این ابلهانه است ! چه ایرادی دارد؟
ـ ایرادش این است که به محض اینکه ترا شناختند برای آنها موجود معلومی می شوی و آنوقت دیگر هرگز نمی توانی مسیر فکرشان را تغییر دهی. من شخصا واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم.
* سفر به دیگر سو - گفتگوی کاستاندا و دون خوان
عشق را گفتم به دست آرم عنان اختیار
تا عنان آمد به دستم، اختیار از دست رفت