فرار میکنم از ملتی معطل ما

کتابخانه ی ملی قرار اول ما

کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری

و بعد می گویی: جز شما من از پسری...

و بعد میروی و چشم شهر بر راهت

درخت ها و حسودی به قد کوتاهت

مرور میکنم از دور لحن گرمت را

و احتمالا انگشت های نرمت را

به چشم هات، به ابروی برنداشته ات

اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات


                                               http://www.advancedphotoshop.co.uk/users/74452/thm1024/1387188199_pop_alessandrafavetto.jpg



نمیدونم این شعر چی داره ، اما به محض یک دور خوندنش حس عجیبی بهم دست داد. شاید صداقت و بی آلایشی که تو این بیت ها موج میزنه انقد جذبه داره ، یا لحن دلنشینی که همراهشه ؛ نزدیکیش به زندگی دانشجویی ... و حس فوق العاده ای که قابل وصف نیست .
خصوصا اگر همزمان این ترانه ی دکتر اصفهانی هم درِ گوشت بخونه

                           " جان من کجایی کجایی که بی تو دل شکسته ام
                                                                              سر به زانوی غم نهادم به گوشه ای نشسته ام
                                           آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
                                                                             مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
"
        







دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش

به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود

شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط

به جرم اینکه چرا احمدی نژادی بود

 

دلم گرفته و افسوس ... آبرو ... افسوس

شبیه تکه یخی توی جمع آب شدم

شبیه شیطنت شهروند های مریض

علیه یک احمق، بی شناخت،... مثل خودم

 

که بی قرار  توام مثل گاو مشت حسن

به من اجازه بده شهر را طویله کنم

خودت که میدانی، مثل کرم آرامم

ولی خدا نکند موقعی که پیله کنم...

 

 

 

به من اجازه  بده  گور خویش را ببرم

شبیه تهمت های بزرگ پشت سرم

 

قبول دارم قدری زیاد کش دادم

در آستین خودم مار پرورش دادم

که فیلم زندگی ام یک پلان سوخته بود

شبیه آش نخورده، دهان سوخته بود

شبیه به جسد موش زیر یک تختم

عزیز از تو چه پنهان هنوز بدبختم

شبیه گرد و غباری که روی پیکر من...

جنازه ای شده ام ...آخ...خاک بر سر من

قماربازی که  نذر کرد... باز نبرد

که قبل سن بلوغش شکست عشقی خورد

دروغ بعضی ها که حروف ربط شده

چه حرف ها نزدم در صدای ضبط شده

حماقتی که وسط میکشید پایت را

و پخش میکرد آن شب شماره هایت را

کمی نگاه به دور و برم نمی کردم

به: شهروندی که... فکرهم نمی کردم

دروغ میگفت و قلب پر تلاطم داشت

به: شهروندی که واقعا توهم داشت

دلم بزرگتر از آنچه می تکانی بود

به: شهروندی که واقعا روانی بود

تمام تهمت ها را خیال کردم رفت...

و شهروندان را هم حلال کردم رفت

خیال کن حکمت بود، اعتراض نکن

و سفره های دلت را زیاد باز نکن

.

.

نوار قلب سگی روی دور گیجی شد

و رفت و عاشق یک دختر بسیجی شد

.

.

چه خوب فهمیدی اینکه اشتباه شده

که بخت من مثل چادرت سیاه شده

کسی که غم هایش را هنوز ترک نکرد

کسی بجز تو مرا بی اجازه درک نکرد

رفیق شیطنت گله کار گرگ نبود

کسی بجز تو چنین دختری بزرگ نبود

مرا ببخش که اینگونه آدم آهنی ام

که من ظریف تر از آنچه حدس میزنی ام

چقدر خیره بمانم به عکس روی اپن

چقدر گیر کنم بین فاضل و ژلوفن

چقدر آخر نقاشی ات ولو شده ام

مرا ببخش که اینقدر تابلو شده ام

.
.

شبیه دشنه در آغوش دیس پشت منی

به رغم این همه حرف و حدیث پشت منی

فرار میکنم از ملتی معطل ما

کتابخانه ی ملی قرار اول ما

کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری

و بعد می گویی: جز شما من از پسری...

و بعد میروی و چشم شهر بر راهت

درخت ها و حسودی به قد کوتاهت

مرور میکنم از دور لحن گرمت را

و احتمالا انگشت های نرمت را

به چشم هات، به ابروی برنداشته ات

اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات

که غصه های خودم یک طرف، از آن بدتر

که غصه های تو هم غصه های من بودند ,,,


شاعر : مرتضی عابدپور لنگرودی