مُردم ؛ شاید چندین بار ! یا اینکه قرار بود بمیرم؛ نمیدونم چرا همش دنبال کاغذ و چیزی بودم که باهاش بنویسم و محاسبه ی نفس کنم . چندین بار از یه پیرمرد مصالح فروش از رسیدها و کاغذاش میگیرم و میرم به سمتی که خیلی حس میکنم شبیه یه زمین بی کران و بیابونی بود . هراسون از خواب میپرم، ساعت 5:25 دقیقه س ، بلند میشم و میام نماز میخونم .
با شنیدن صدای
امامِ دلِ استاد پناهیان آروم میگیرم ...
+
در فکر تو تا میشوم، در شور و غوغا میشوم
میمیرم از کوه غمت، شب ها که تنها می شوم...