ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیــ....
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیــ....
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محوتماشای کسی هست که نیست
درخیالم وسط شعر کسی هست که هست
شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد
شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست
مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط
خستگی های منوچای کسی هست که نیست
زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن
مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست
* احسان کمال
بردی مرا ، ولی تو شکستم نداده ای !
از شکل رفتن تو ولی حرص می خورم
ناداوری شده به خدا حق من تویی
دارم شبیه " عَبدِولی" حرص می خورم ...
* نقل از وبلاگ شاعر (علی غلامی)
امشب چه غوغا کرده اى، طوفان چه برپا کردهاى |
|
در سرزمین سینه ام، دل را چو دریا کردهاى |
گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى |
|
اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کردهاى |
تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟ |
|
تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کردهاى؟ |
کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟ |
|
بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کردهاى |
پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر |
|
آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کردهاى |
آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن |
|
آیا به عمرت اینچنین موجى تماشا کردهاى |
پرشور گردیده دلم، با آنکه نزد ساحلم |
|
مىمیرم از این تشنگی، از ما چه پروا کردهاى |
بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو |
|
از آبروى من عجب ابرى مهیا کردهاى |
شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من |
|
باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کردهاى |
دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو |
|
با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کردهاى |
دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر |
|
مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بیجا کردهاى |
* علیرضا پناهیان
+ پیشنهاد میکنم شنیدن این اشعار با آوای دلنشین خود استاد رو از دست ندین .
ما وارثان وحی و تنزیلیم عاشق ترین مردان این ایلیم
مردم تمام از نسل قابیلند ما چند تا ، فرزند هابیلیم
در بین ما یک عده هم هستند... این روزها مشغول تعدیلیم
آخر کجا می آیی آقا جان؟ بگذار ، ما مشغول تحلیلیم
یک لحظه زندگی تو از دست می رود
وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود
شاید که اندکی بنشـیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، می رود
جا میخورَد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!-
هم، چون کف امواج «خزر» چشمگریزی
هم، مثل شکوه سبلان خیرهکننده!
میخواست مرا مرگ دهد آن که نهادهست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!
لبهای تو اندوختهی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده!
ای قصهی موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
افسوس که چون اشک، توان گذرم نیست
از گونهی سرخ تو – پل گریه و خنده -!
عشق تو قماریست که بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!
*غلامرضا طریقی
نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد
کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد
چه حسن اتفاقی! اشتراک ما پریشانی است
که هم موی تو هم بغض من، آری شانه می خواهد
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد
*سجاد رشیدی پور
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی