إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴۷ مطلب با موضوع «هنر شکارچی» ثبت شده است

87. قول دادم

با خودم قرار میذارم که سعی کنم همیشه با وضو باشم ...

قول میدم که بی دلیل موسیقی گوش نکنم ؛ یعنی اینکه دیگه هیچوقت موسیقی رو به خاطر خودش گوش نکنم ... مگر اینکه برام سودی داشته باشه یا منو به احساس آسمون نزدیک تر کنه ...

۱۴ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر

73. اظهار نظر تعطیل ! حتی برای شما دوست گرامی ...


روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست ...



با خودم قرار گذشته بودم که دیگه سر هیچ بحث اعتقادی و سیاسی اظهار نظر هم حتی نکنم چه برسد به بحث و استدلال

یادم رفته بود خیلی وقته این مردم حرف حق هم بشنوند ( تازه اگر حرف من منطقی و حق باشد) زیر بارش نمی روند چون آنقدر شنیده اند و دانسته اند و عمل نکرده اند که پس می زنند ...

این جامعه و این روزها، جای حرف نیست ...

اگر دعوتی هم هست باید عملی باشد ، قوی ترین استدلال ها و برهان ها هم روی این نسل کارگر نیست و مگر اینکه خودت را بسازی و راه بیفتی ...

اشتباه من و امثال من اینه که خیلی چیزها رو میخوایم بدونیم که فقط تو بحث کم نیاریم ، اما نه برای ساختن خودم و عمل کردن ...

من یادم رفته گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم . این گلیم را هم با حرف نمی شود بیرون کشید ، هر چقدر هم که علامه باشی و سخندان و خوش زبان ...

بیماری رائفی پور شدن یا فلان چیز شناس شدن ، درد همه گیری شده ! داشتن مشت پری از حرف ها ی قلمبه سلمبه و حق که دست بر قضا حق هم هست و خیلی زیاد حق است ، اما نه برای به کار بستن که برای گفتن و بحث کردن ... همین می شود که بی اثر میشود و نور ندارد و اتفاقا قساوت قلب می آورد . که خدا خیلی جاهای قرآن گفته می بخشم و میگذرم اما نه برای کسانی که دانستند و عمل نکردند ... دانستن مسولیت می آورد .

امشب اما متاسفانه اظهار نظر کوتاهی کردم و زود قضاوت شدم .

راستی یادم نبود که یکی از معایب اظهار نظر کردن در این روزها حصوصا اگر حرفت رنگ و بوی طرفداری از دین داشته باشد ، زود قضاوت شدن و در قالب های کلیشه ای و پیش ساخته قرار داده شدن است ...

چون اکثر آدم ها از قبل یک سری تیپ شخصیتی آماده توی ذهنشان نگه داشته اند و تا تو حرفی بزنی که به یک کدام از آنها شبیه باشد فوری در آن قالب ریخته میشوی و یا مذهبی و متحجر میشوی یا امّل و ساده لوح و تویی که خسته از هر بحث و مجادله ای هستی نیمه کاره رها می کنی و همانطور در ذهن او نقش می بندی ...

 


                                                         



+ باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

                            و به سمتی بروم ...

 


۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر

72. آنجا که هیچ چیز نبود ...

 

خدایا،

 

فکر می کنم به رسولت، نوح علیه السلام، آنگاه که کشتی می ساخت به فرمان تو وقتی هیچ خبری از باران و طوفان و دریا نبود!

 

فکر می کنم به دیگر رسولت، ابراهیم علیه السلام، آنگاه که فرزند پاکیزه و دلبنداش را به قربانگاه می برد و خبر از ذبح عظیم نداشت!

 

به موسی علیه السلام، آنگاه که نجات یافته از فرعونیان، سرپناهش بیابان بود و ... به خیر تو محتاج!

 

به عیسی علیه السلام، وقتی به باغ موعود رسید و راه ها همه بر او بسته بود جز راه آسمان!

 

به گرامی ترین رسولت، آنگاه که اقیانوس ها در قلبش نمی گنجیدند و او تنها با دو نفر، رو به درگاهت نماز می گزارد و طرد می شد و مسخره می شد و آزار می دید و رنج بی ایمانی مردم را می کشید و کعبه هنوز خانه بت ها بود!

 

و به علی علیه السلام، آنگاه که در بستر رسولت خفت در انتظار شمشیرها و سکوت کرد بنا به فرمان رسول خدا و کار کرد و خطبه خواند و جنگید و لحظه ای از پا ننشست ...

 

فکر می کنم به قوتی که جادو نبود، به صبری که نمایشی نبود، فکر می کنم به ایمان؛ آنجایی که هیچ چیز نبود! به روشنی ایمان در تاریکی راه ها و روزها! و به وعده تو که هرگز خلاف نشد! و هرگز رسولی رها نشد!

 

خدایا،

من از تمام روزهای نیامده بی خبرم! و از هر چه خواهد آمد و از هر چه خواهد رفت! تو صادق ترینی در وعده، پس به من صبر بده!

 

 

* نقل از : کیمیاگر

۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر

60. حرف هایی برای نگفتن

با کسایی که خوب حرف نمی زنن نشست و برخاست نکن ...
اگه دیدی مجبوری با یکی حرف بزنی ، شوخی کن .     نذار جدی بشه بحث !
آدم حرفای جدیشو با هر کسی گفت و شنود نمیکنه ...
آدم سفره ی دلشو برای هر کسی باز نمیکنه . شوخی و بذله گویی خیلی خوبه ...




* استاد پناهیان

۰۲ مهر ۹۳ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر

59. دست خدا


سال‌ها پیش یک‌روز به همراه بچه کوچکم از خانه بیرون آمدیم. چون این بچه مدتی بود بیرون نیامده بود، انگار همه چیز برایش تازگی داشت و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می‌چرخاند تا دست مرا بگیرد. چون همه چیز برایش تازگی داشت، نمی‌خواست چشم از آنها بردارد. ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من میچرخاند تا طبق معمول دست مرا بگیرد. کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چکار می‌کند. بعد از مدتی، با کمی نگرانی برگشت نگاه کرد و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند و باز مشغول تماشا شد. در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم. گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه خیلی بیشتر است، ای کاش من هم هر روز صبح که ازخانه بیرون می‌آمدم دستم را می‌گرداندم تا خدا دستم را به خدا بدهم بعد مشغول تماشا بشوم ...



* استاد پناهیان

۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۸ ۰ نظر

52. رهایی


- تو مجبوری دائما تاریخچه ی شخصی خودت را تجدید کنی و به همین منظور هرچه انجام می دهی برای والدینت،نزدیکان و دوستانت تعریف می کنی. اما اگر تاریخچه نداشتی هیچ توضیحی لازم نبود به هیچکس بدهی. دیگران نه از اعمال تو ناراحت می شدند و نه عصبانی و به خصوص هیچکس نمی توانست روی تو اعمال نظر کند! بهتر است تمامی تاریخچه ی خود را از بین ببریم. زیرا این کار ما را از افکار مزاحم و دست و پا گیر آدمهای دیگر خلاص می کند!

- چرا مردم نباید مرا بشناسند ؟ این ابلهانه است ! چه ایرادی دارد؟

ـ ایرادش این است که به محض اینکه ترا شناختند برای آنها موجود معلومی می شوی و آنوقت دیگر هرگز نمی توانی مسیر فکرشان را تغییر دهی. من شخصا واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم.



* سفر به دیگر سو - گفتگوی کاستاندا و دون خوان




۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۹ ۰ نظر

49. ضعیف


دیروز یکی از دوستام سرما خورده بود ، چنان حالت زار و نزاری به خودش گرفته بود که دلت براش کباب میشد.

شاید حالش واقعا خوب نبود اما حالتی که به خودش گرفته بود لااقل برای یه مرد خجالت آور بود . آدم نباید خودشو ضعیف بگیره و جزع و فزع کنه . آدمایی هستن که همیشه مینالن ( و شاید حتی خودم) اما دیروز با تمام وجودم حس کردم که چقدر از این خلق و خو ، حالم به هم میخوره .

آدم هیچوقت نسبت به یه آدم ضعیف علاقه پیدا نمیکنه ، فقط ممکنه ترحم داشته باشه .




امام حسن در توصیف یکی از یارانشون ، اینطور میفرمایند که : اگر دردی داشت ، به کسی شکایت نمی کرد ، مگر اینکه امید درمان از او داشت .



۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر

47. قطره چکان

آدم باید تا اونجایی که میتونه از دیگران درخواستی نداشته باشه .

فکر میکنم غرور و ابهت ما اونقدر راحت ریخته و لگدکوب شده که خیلی راحت به این و اون رو می زنیم و برای کارهای حتی کوچیک هم از اونا کمک یا امکانی رو میطلبیم . چرا وقتی که میشه خودت انجامش بدی یا تهیه ش کنی ، از یه آدم دیگه میخوای ؟ فکر نمی کنم ارزش دو سه هزار تومان پول یا ده دقیقه نیم ساعت رفتن دنبال انجامش یا خریدش انقدر سخت باشه که بخوای به جاش غرور و اعتبارتو خرجش کنی ...

 

 

 

 

                                                                                

 

 

+

قالَ الامامُ الهادِی علیه السلام
وَجْهُکَ مٰاءٌ جامِدٌ یُقَطِّرُهٌ السُّوالُ، فَانْظُر عِنْدَ مَنْ تُقَطِّرُهُ


آبرو و اعتبار تو، چون پیکره یخی است ،که درخواست از دیگران، آن را آب میکند، پس بنگر این اعتبار و آبرو را، در نزد چه کسانی می چکانی؟

 

 


* الدرة الباهره شهید اول ص ٩١

 

۱۴ تیر ۹۳ ، ۲۱:۳۲ ۰ نظر

46. مــــاه عـسـل

                                  


 

انسان می‌بیند رمضان دارد میرود؛ مثل قطاری که آخرین واگنش رسیده است و ما هم در راهی مانده‌ایم که حتی امید معجزه‌ای در آن نیست. اگر سوار نشویم، تنهایی است!

از کسانى نباشیم که رمضان بر آنها مى‌گذرد، در حالى که بدن‌هایشان ضایع شده و فکرهایشان عقیم مانده و قلب‌هایشان سرشار از بت‌ها شده و روح‌هایشان هم به تنگى رسیده است؛چون این یک اصل است که اگر کسى از نعمتى که در دسترس اوست بهره نگیرد، سیاهى به او مى‌رسد. جرقه‌هایى که مى‌زنند، اگر کسى استفاده نکند و شکر نکند، سیاهش مى‌کنند و به او مى‌بندند.

 اگر در این ماه، دو خواهش از خودمان داشته باشیم خوب است: یکى‏ اینکه نه سلمان و نه ابوذر و نه حتى آدم، که‏ خاک‏ باشیم ... و دوم‏ اینکه خودمان را بکاریم؛ ما بارها خودمان را در هر اذان دعوت مى ‏کنیم؛ «حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ»، وادار مى ‏کنیم به‏ رویش‏.  بهار رویش. ...

اگر انسان را بیش‏تر از این خوردن و خالى کردن شناختیم و به شهادت استعدادهاى او، که بیش‏تر از بزغاله‏ ها و میش‏ هاست به زندگى دیگر و هدف دیگر روى آوردیم؛ آن وقت ضرورت‏ مذهب را احساس مى ‏کنیم.مذهب، در جایی ضرورت پیدا می‌کند که راه انسان طولانی باشد، نه فقط تا توالت و آشپزخانه؛
که برای اینها به این همه استعداد نیازی نیست. با غریزه زنبور و بزغاله هم می‎شود این مسیر را طی کرد.
با غرایز فردی و یا اوج آن، غرایز اجتماعی هم می‌شود این راه را پیمود که در این صورت انسان نه به فکر احتیاج دارد و نه به مذهب.
ولی اگر راه طولانی شد، نه تنها فکر به جایی نمیرسد که نوبت مذهب و کمک رب است.

.... ما میدان زندگى را با مرگ، محدود کرده ‏ایم و این است که براى هفتاد سال مى‏ کوشیم و درست در هنگام بهره ‏بردارى ما، مرگ جلوه مى‏ کند و حاضر مى‏ شود و ثمرات تو را مى ‏بلعد و میوه‏ هاى تو را در کام خود مى‏ کشد. اگر زندگى را گسترده ‏تر ببینیم و مرگ را استمرار زندگى و براى همیشه‏ ى خود بکوشیم و نه براى هفتاد سال، که براى همیشه فرش و لحاف و کفش و کلاه تهیه کرده باشیم و پیش فرستاده باشیم، آیا جز انس به مرگ حاصلى خواهیم داشت؟ با این تحلیل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و کار و کوشش هم گرم‏تر مى ‏شود، که تو بیشتر مى‏ کوشى و بیشتر به کار مى‏ گیرى و کمتر انبار مى ‏کنى...

انس به مرگ تو را به قبرستان پیوند نمى ‏زند، که به چرخش مى‏ آورد تا کام بگیرى و از خاک بهره‏ بردارى، پیش از آنکه در کام آن پنهان شوى؛

.... من نمى ‏دانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اینقدر مى‏ دانم که اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد، بلکه ادامه‏ ى آن باشد و استمرار آن، دیگر مرگ مسأله ‏اى نیست. باید آن گونه زندگى کرد که مشرف بر مرگ بود. این ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حیاتى که با حیات محمد و آل محمد پیوند بخورد، مرگ آن را نمى‏ سوزاند و بن ‏بستِ آن نمى ‏شود؛ 

ما به گونه ‏اى زندگى کرده ‏ایم که مرگ، آرزوها، کارها و عشق‏ هاى ما را نا تمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ براى زندگى ما، باعث ترس و فرار از مرگ است. اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمین شود و اگر کارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشق‏ هاى ما با مرگ به تمامیّت خود برسد، آیا جز عشق به مـــرگ، تفسیر دیگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟

 




* قسمت های به هم مرتبطی از کتاب های رشد ، بهار رویش و یادنامه استاد صفایی حائری

 


+ امیدوارم مهمون ویژه ی خدا تو این ماه باشیم و حسابی به خودمون برسیم ...


۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۱ ۰ نظر

45. دیروز . امروز . فردا



فردا همان روزی است که ممکن است هرگز آن را نبینی و دیروز همان روزی است که حتما دوباره آن را در قیامت خواهی دید.

امروز همان روزی است که دو فرصت مهم در اختیار داری : یکی جبران خرابیهای دیروز و دیگری زمینه سازی برای خوبیهای فردا .


 

۰۲ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۸ ۰ نظر