"قدرت" مساله ی اصلی بشر است.
آدم تا زمانی که قدرت ندارد ، مجبور است سر خم کند ، تابع شرایط باشد و آخر سر هم لا به لای تاریخ گورش را گم کند .
این سوال خیلی مهمی است که چطور میشود بر شرایط مسلط شد و حتی آن را تعیین کرد به جای اینکه تابعی از شرایط و جو حاکم باشیم . چطور میشود موثر بود نه متاثر ؟ لااقل اگر موثر هم نیستیم، تابعی از شرایط پیرامونی خود نباشیم ...
این قدرت از درون شروع میشود که از آن به عزت نفس تعبیر میشود اما دست پیدا کردن به جلوه های بیرونی و ظاهری قدرت هم به همان اندازه مهم و تعیین کننده است .
ماستطعتم من قوه ... هم در بعد شخصی و هم اجتماعی آن کارگشاست.
با این نگاه ، زهد از دست دادن دنیا و کنار گذاشتن آن نیست که این کار آدم های بی عرضه و ضعیف بوده و هست ، بلکه نداشتن دل بستگی به آن است . باید به قدر توان کوشید اما به قدر نیاز برداشت .
+ این مرخصی آخره . اگه همه چیز سر وقت درست بشه ان شاء الله اول آذر ، پایان سربازی این حقیر خواهد بود .
و این در عین حال که یه قدم به جلو و پشت سر گذاشتن یه مرحله ست ، نقطه ی عطفیه که زندگی بعد از اون مسئولانه تر خواهد بود . دیگر نه دانشگاهی مانده نه سربازی . من هستم و جهانی پیش رو ...
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت ...
اگر هر دهه عمرم را به دو دولت پنج ساله تقسیم کنم الان در آستانه ی شروع به کار دولت ششم هستم ...
از چهار دولت اول خودم راضی هستم در چهار دولت اول حتی فراتر از انتظار کار کرده ام و نتیجه گرفتم.
میماند دولت پنجم - که میشود همان دولتِ قبلِ معروفی که همیشه تقصیرها گردنش می افتد ، به هر حال همیشه باید دولت قبلی وجود داشته باشد تا دلیل همه ی ناکامی های یک ملت در گذشته و آینده شود - دست بر قضا همین دولت در یک پیچ تاریخی قرار داشت . کنکور ودانشگاه هر دو در همین دولت شروع شد و به پایان رسید ، دولتی که میراثش برای دولت جدید چیزی جز بدهکاری و از دست دادن فرصت ها نبوده . و البته میراث گرانقدری به نام تجربه هم بر جا گذاشته .
دولت قبل با اینکه میتوانست در این دوره ی پنج ساله تکلیف باقی عمر را تا حد زیادی روشن کند ، با شعار و عوام فریبی منافع ملی را بر باد داد .
من کنکور را از دست دادم
من دوران دانشگاه را از دست دادم
با امام زمانم زندگی نکردم، جایش در زندگی ام خالی نبود ...
و صدها حسرت و افسوس دیگر!
آیا موفقیتی هم داشته ام ؟
موفیقت ؟
مممم؟
موفقیت داشتم؟
باید به ذهنم فشار بیارم ...
موفقیت ؟
نه!
اسم آن ها را که موفقیت نمی شود گذاشت ! موفقیت باید درست و حسابی باشد ...
به خودم نمره بدهم ؟
از بیست به خودم = نیم می دهم .
خواستم صفر بدهم !
حالا دولت قبلی ها می خواهند بگویند دارم سیاه نمایی میکنم ،
نه آقا جان ! سیاه نمایی کجا بود ؟ کشور را بر باد داده اید رفته ...
حالا با این همه ویرانی چه بکنیم ؟ فکر کنم باید یک دولت کامل فقط مشغول آواربرداری باشیم ...
آنچه گذشت :
این تصویر کلی زندگی من بود که مهر 91 در سر داشتم ... نوعی هدفگذاری بلند مدت برای سال های پیش رو بود . بلانسبت برای خودش سند ِ چشم اندازی بود ... حالا اما وقت حسابرسی شده .
ارتباط با خدا ؟ دارای نوسان در مجموع به شدت ناراضی ام :(
آمادگی جسمانی ؟ 50- 50 ،ناراضی ِ متمایل به راضی !! به بعضی قول و قرارهایم حسابی پایبند بودم .
علوم پزشکی ؟ افتضــــــاح !! فقط مشغول حواشی بودم ، درس یادم رفته بود .
ریاضیات ؟ - صفـرِ کلوین - در حد دوست داشتن باقی ماند .
زبان خارجه ؟ 50-50 ، انگلیسی خوب ولی باید خیلی خیلی بهتر میشد . عربی هم که جا ماند .
مطالعات عمومی ؟ تاسف بار!!!
به شدت پراکنده و بی برنامه ... البته مشکل این بود که در آن سال سیر اندیشه ی منظمی در ذهن نداشتم که طبق آن پیش بروم تا همین اواخر . اما چیزی از شدت تاسفم کم نمی شود !
هنر + رسانه ؟ تلاش های ناکام!
بیشتر از اینکه خودم را مقصر بدانم ، شرایط را عامل اصلی میدانم . در این مورد تبرئه میشوم و به بی گناهی خود اقرار میکنم . گرچه باید بیشتر تلاش میکردم.
تبلیغ ؟ آزمون و خطا !
ترکیبی از اثرگذاری و جدل بی نتیجه . و عقایدی که بعضی شان را خودم رها کردم ، و عقایدی که خودم پذیرفتم .
أنَّ رَجُلاً قالَ لِلْحُسَیْنِ بنِ عَلِیٍّ - علیه السّلام - : اِجْلِسِ حَتْی نَتَناظَرَ فِی الدِّینِ فَقالَ: یا هذا اَنَا بَصِیرٌ بِدِینِی مَکشُوفٌ عَلی هُدایَ فَاِنْ کنْتَ جاهِلاً بِدِینِک فَاذْهَبْ وَاطْلُبْهُ، مالِی وَ لِلْمُماراةِ ... .
«بحار الأنوار، ج 2، ص 135»
مردی به امام حسین - علیه السّلام - گفت: بنشین تا با یکدیگر پیرامون مسائل دینی مناظره کنیم! امام فرمود: من به مسائل دینی بصیر و آگاهم و راه هدایت برایم روشن است و اگر تو جاهل و ناآگاهی برو و یاد بگیر. من کجا و جدل؟ و سپس افزود: شیطان است که آدمی را وسوسه می کند و می گوید، با مردم مباحثه و مناظره راه بینداز تا دیگران نپندارند که تو نادان و ضعیف هستی.
امام صادق - علیه السّلام - فرمود: جویندگان علم بر سه دسته اند پس آنان را با هویت واقعی شان بشناس: دسته ای از آنها دانش را به جهت جدل و مراء فرا می گیرند و دسته ای آن را جهت تفاخر و بزرگ نمائی می آموزند و دسته ای نیز آن را جهت فهمیدن و تعقل یاد می گیرند. پس اهل جدل و مراء آدم مردم آزار است، او در هنگام مناظره مانع از گفتار دیگران می شود و در میدان سخن مجالی برای دیگران قائل نیست و در عین حال خود را حلیم پارسا می نمایاند و حال آنکه باطن وی از خشوع و ورع تهی است و سرانجام خداوند نیز دماغ وی را به خاک می مالد.
عَنِ النَّبِیِّ - صلَی الله علیه و آله - قالَ: لا یَسْتَکمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإیمانِ حَتّی یَدَعَ الْمِراءَ و إنْ کانَ مُحِقّاً.
«بحار الأنوار، ج 2، ص 137»
پیامبر اکرم - صلَی الله علیه و آله - فرمود: ایمان کسی کامل نمی گردد مگر آنکه مراء و جدل را ترک کند، گرچه حق با او باشد.
قال الامام الرضا - علیه السّلام - : لا تُمارِیَنَ الْعُلَماءَ فَیَرْفُضُوک وَ لا تُمارِیَنَّ السُّفَهاءِ فَیَجْهَلُوک.
«منیة المرید، ص 193»
امام رضا - علیه السّلام - فرمود: با علماء مراء و جدل مکن که تو را از پای درمی آورند و نیز با سفیهان مراء مکن که تورا به نادانی نسبت می دهند.
عَنْ أمِیرِ الْمُؤْمِنینَ - علیه السّلام - قالَ: یا کمَیْل إیّاک وَ الْمِراءَ فَاِنَّک تُعْزیِ بِنَفْسِک السُّفَهاءَ إذا فَعَلْتَ وَ تُفْسِدُ الْاِخاءَ.
«بحار الأنوار، ج2، ص 139»
أمیرالمؤمنین - علیه السّلام - فرمود: ای کمیل! بپرهیز از جدل، زیرا با دست خود سفیهان را بر آن داشتی تا آزارت کنند و نیز (جدل) اخوت و دوستی را از میان می برد.
عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ - علیه السّلام - : طَلبَةُ الْعِلْمِ ثَلاثَة فَاعْرِفْهُمْ بِأعْیانِهِمْ وَصِفاتِهِمْ: صِنْفٌ یَطْلُبُهُ لِلْجَدَلِ وَالْمِراءِ، وَ صِنْفٌ یَطْلُبهُ لِلإسْتِطالَةِ و الخَتلِ وَصِنْفٌ یَطْلَبُهُ لِلْفِقْهِ وَالْعَقْلِ فَصاحِبُ الْجَدَلِ وَالْمِراءِ ... .
«معالم الاصول و ملاذ المجتهدین، ص 15»
امام صادق - علیه السّلام - فرمود: جویندگان علم بر سه دسته اند پس آنان را با هویت واقعی شان بشناس: دسته ای از آنها دانش را به جهت جدل و مراء فرا می گیرند و دسته ای آن را جهت تفاخر و بزرگ نمائی می آموزند و دسته ای نیز آن را جهت فهمیدن و تعقل یاد می گیرند. پس اهل جدل و مراء آدم مردم آزار است، او در هنگام مناظره مانع از گفتار دیگران می شود و در میدان سخن مجالی برای دیگران قائل نیست و در عین حال خود را حلیم پارسا می نمایاند و حال آنکه باطن وی از خشوع و ورع تهی است و سرانجام خداوند نیز دماغ وی را به خاک می مالد.
وقتی شرایط آدم دائما عوض بشود ، عادت میکند به اینکه قدر نیازش بردارد و مدام جا به جا شود . کم کم آدم یاد میگیرد که باید برای رسیدن به بهترین شرایط تلاش کرد ولی انتظار بدترین نتیجه را هم داشت . تا از بالا و پایین شدن امواج بیرونی ، آب توی دل آدم تکان نخورد و اگر زمانه بالا و پایین شد ، خودت زیر و رو نشوی .
+
هر روز بیشتر احساس میکنم که چقدر از آدم های ضعیف حالم به هم میخورد ، و از آدم هایی که خودشان را به ضعف میزنند بیشتر ...
و چقدر از آدم هایی که منظم نیستند بدم میاد و از بی نظم هایی که تظاهر به نظم میکنند بیشتر ...
و بیشتر از قبل به این رسیده ام که هیچکس از آدم های دمغ و در هم رفته خوشش نمی آید و غمگین بودن به معنی عمیق بودن نیست و لبخند زدن سبکسری و سطحی بودن نیست !
+
شادی مومن در چهره اش و حزن و اندوهش در دل اوست . امیرالمومنین علی علیه السلام
.
.
.
+ نذار که سفره ی دلت ، پیش غریبه وا بشه
این بغض نشکسته باید ، سهم خودِ خدا بشه !
اگر کنکور را یک پیچ تاریخی در نظر بگیریم ، برای خیلی ها یکی دو سال بعد از فارغ التحصیلی، حکم دوربرگردان تاریخی را دارد !
کسی که بخواهد از این دوربرگردان استفاده کند و برخلاف همقطارانش باز برگردد سر همان دوراهی که پیچ را اشتباهی پیچیده بود ، باید دوباره کیلومترها راه برود تا برسد به نقظه ی اول و یک بار دیگر آن پیچ را امتحان کند ! برای خیلی ها جواب میدهد و خیلی ها هم چیزی از دست نمیدهند . به امتحان دوباره اش می ارزد !
دوستی دارم که از همان سال کنکور عاشق یک نفر شد، به آب و آتش زد تا به او برسد اما نشد ، خیلی ناراحت بود ، برگشتم بهش گفتم از کجا معلوم خدا اتفاق بهتری برایت کنار نگذاشته باشد !
یکی دو سال بعد کس دیگری دلش را برد ، که به قول شادمهر: " از اولین خنده ش... فهمیده بودم زود ، عشقای قبل از اون ... سوء تفاهم بود! "
هم خدا را شکر میکرد که مسیر جوری رقم خورده که به قبلی نرسیده و هم به این خاطر که این یکی سر راهش قرار گرفته اما این یکی هم به دلایلی نشد ، اینبار قوی تر از دفعه ی قبل به او اطمینان دادم که منتظر اتفاقات بهتری باش! چون تو هر کاری از دستت بر میومده انجام دادی ، پس خود خدا برنامه ی دیگه ای داره و باید منتظر بمونی ببینی چه آشی برات پخته ...
سال پشت کنکور ترانه ی زیبای فرانک سیناترا را برایش فرستادم :
? who knows where the roads will lead us
جواب داد :
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد!
? who knows where we lead the roads
گذشت ... فکر کنم یک بار دیگر هم عاشق شد و نشد اما این بارِ آخر دیگر به هدف زد!!! آنهم کسی از 700 کیلومتر آنظرف تر !
به راستی چه کسی فکر میکرد که این همه اتفاقِ نزدیک، یکی هم نیفتد و آنوقت کیلومتر ها آنطرف تر اتفاقی منتظر افتادن باشد . فقط باید منتظر ماند تا راه ها با هم تلاقی کند !
چند روز پیش دیدمش ؛ خوشحال از اتفاقاتِ افتاده که مثل یک دومینو دست به دست هم داده بودند تا او به بهترین چیزی که فکر میکرد برسد .
برگشت کفت : ما نمیدونیم چه اتفاقانی قراره بیفته ؛ اما اینکه خیلی از کارها نمیشه رو باید به فال نیک گرفت شاید بهترش در انتظار ما باشد !
گفتم : این فرضیه زمانی درست از آب در میاد که ما طبق دستورالعمل پیش رفته باشیم . درسته که تو امروز به اتفاقی رسیده ای که فکر میکنی بهترین اتفاق ممکن بوده است اما تو زمانی میتوانی مطمئن باشی که این بهترین اتفاق بوده که تو هم بهترین عملکرد خودت را به نمایش گذاشته باشی ! شاید خدا برای تو اتفاقی با نمره ی صد کنار گذاشته باشد ، اما گاهی به خاطر پیچ هایی که دانسته اشتباه میرویم این نمره ی 100 عوض میشود و به جایش یک نمره ی 60 هم که گیرمان بیاید فکر میکنیم این آخرش بوده و بهتر از این نمیتوانسته باشد .
البته این قضیه ربطی هم به خوب یا بد بودن آن اتفاقات ندارد ؛ چه بسا طبق دستورالعمل پیش برویم اما اتفاق خیلی بدی در مسیر مان قرار بگیرد ؛ این اتفاق هرچقدر هم بد به نظر برسد در واقع برای رشد و حرکت ما لازم بوده و در درازمدت بابت اتفاق افتادنش خدا را شاکر خواهیم بود ؛ آدم زمانی میتواند مطمئن باشد که همه چیز دارد طبق برنامه پیش میرود که خودش هم طبق برنامه حرکت کند . انتخاب کند و منتظر بماند ...
این فراز از دعای کمیل را خیلی دوست دارم که امیرالمومنین گناهان را دسته بندی و درجه بندی میکند:
اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم ... اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم ... اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم و ...
اولین مرحله از گناه باعث میشود که پرده ی عصمت انسان دریده شود و انسانی که به طور بالقوه معصوم بود با اولین انتخاب اشتباهی که انجام میدهد این شیشه را میشکند و از مرتبه ی عصمت ، خودش با دست خودش خارج میشود .
در مرحله ی بعد گناهانی است که نقمت ها را بر انسان نازل میکند . ( نقمت به عذابی گفته میشود که با ناخرسندی عذاب کننده همراه باشد ) در این مرحله با این که خدا بنده اش را شدیدا دوست دارد و دلش نمی خواهد به او آزار و آسیبی برسد ولی چاره ای جز این ندارد و با کراهت و ناراحتی تمام پروردگار، این اتفاق برای بنده ی او که به همان مسیر کجش ادامه داده می افتد .)
در مرحله ی بعدی اگر این فرد همچنان بخواهد با همین دست فرمان پیش برود و از خدا دور شود ، نعمت ها تغییر میکنند ( مثلا اگر قرار بوده از مسیر شماره ی هفده برود و به فلان اتفاق و پاداش برسد ، مسیر عوض میشود و آنجا اتفاقات دیگری می افتد و این ماجرا ادامه دارد ...
این روزها هی با خودم فکر میکنم ؛ چقَدَر اتفاق خوب که یا عوض شده یا به طور کلی از آن ها برای همیشه محروم شده ام میتواند وجود داشته باشد ...
+
? who knows where the roads will lead us
!Only a fool would say
But if you let me love you
its for sure
im gonna love you all the way
...
همیشه یکی، دیگری را بیشتر دوست دارد .
بیشتر دوست داشتن بهتر و لذت بخش تر از بیشتر دوست داشته شدن است .
جایی که بیشتر دوست داشته میشوی و نمی توانی به همان اندازه دوست بداری احساس قساوت قلب میکنی
اما وقتی بیشتر دوست داری ، احساس رهایی ... ( شاید خیلی ها بگویند اینکه اول وابستگی است ؛اما من فکر میکنم وابستگی و مسئولیت اصلی در برابر دوست داشته شدن است، جایی که هر قدر هم تلاش کنی فکر میکنی نتوانسته ای جواب محبتِ بیشتر او را بدهی حتی اگر در عمل تو کارهای بیشتری کرده باشی ، محبت قدرت بزرگ تری است )
برتری "دوست داشتن" به "دوست داشته شدن" مثل سلام است به جواب سلام ...
+ کم تر از ذره نه ای، پست مشو ! مهر بورز !
+ بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی
آینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه رنج تو هستم، راست می گویی
فاضل نظری
زندگی بر خلاف تصوراتمان ( نه تفکراتمان ) آن قدر ها پیچیده نیست .
البته باید زندگی را جرعه جرعه بنوشیم تا احساس خفگی بهمون دست نده .
نباید خودمان را در کل زندگی غرق کنیم ؛ باید جرعه جرعه زندگی را به پیش ببریم.
نیازی نیست که هفتاد سال آدم خوبی باشید . کافی است از نماز صبح تا ظهر سعی کنید خودتان را با گناه مسموم نکنید . فقط همین چند ساعت . آیا واقعا سخته ؟
بعد از آن البته مجددا شانس زندگی به شما داده میشود اما در مرحله ای بالاتر ... این بار باید سعی کنید از نماز ظهر تا نماز عصر زنده بمانید ! به نظر کار سختی نمی آید .
شما در هر نماز شانس مجددی برای زندگی پیدا میکنید و این یعنی تولدی دوباره .
و باید تمام هم و غمتان این باشد که تا نماز بعدی زنده بمانید ( با گناه مسموم نشوید ؛ به دیگران مهر بورزید و ... ) بعدش اگر عمری باقی بود که چه بهتر و اگر نه هم که خسته نباشید ! وقت استراحت است ...
هرچه سن و سالم بالاتر میرود - به خصوص در این ایام چند - بیشتر به این نتیجه رسیدهام، در مواجه با آدمهای بیمنطق در سیاست و در زندگی عادی. البته منظورم بیمنطقتر از خودم از زاویه خودم است؛ بهعنوان آدمی با عقاید ایدئولوژیک که نسبت به تعصباتم کمابیش آگاهم، اما سعی میکنم عصبیت به عصبانیت بدل نشود، و لذا ترجیح میدهم بیشتر در تنهایی و مطالعه باشم تا در جمع و بحث. و همین است که رابطهام را با دوست و آشنای گذشته محدودتر شده و در معدود جمعهایی هم که هستم، ترجیح میدهم سکوت پیشه کنم. حتی در زندگی عادی، به این نتیجه رسیدهام که بهترین خوبی به دیگران اینست که آنها را به حال خودشان بگذاری، همچنان که خودم در خود بودن را برگزیدهام. ظاهراً دارم به طور کامل تسلیم منطق دوری و دوستی میشوم: تلاش برای گفتوگو عملاً چیزی جز رنجش دیگری و گرفتاری خود ندارد.