این است رازی که امروز بر تو روشن می کنم : هیچ کس تاریخچه زندگی مرا نمی داند . حتی خودم. تو باید کم کم در اطرافت فضای مه آلودی ایجاد کنی . تو باید همه چیز را در باره خودت محو کنی و از بین ببری تا آنجا که دیگر هیچ اطمینانی باقی نماند ،‌هیچ واقعیتی باقی نماند . مساله تو در حال حاضر این است که خیلی واقعی هستی . اعمالت خیلی واقعی هستند ، خلق و خو و واکنشهایت خیلی واقعی هستند . هیچ چیز را بطور مسلم نپذیر. تو باید شروع کنی به محو کردن خودت .
 
فکر کردم قصد دارد برایم تعیین تکلیف کند . در زندگی هر بار کسی به خودش اجازه داده بود مرا راهنمائی کند با او قطع رابطه کرده بودم و حتی تصور نصیحتی از این قبیل مرا فورا در حالت دفاعی قرار می داد . "دون خوان" با لحن آرامی ادامه داد :
 
-        از کارهای ساده شروع کن . مثلا به دیگران نگو چه می کنی و بعد کم کم افرادی که تو را خوب می شناسند ،‌ رها کن . بدین ترتیب فضای مه آلودی در اطراف خودت خواهی آفرید .
 
-        ولی این ابلهانه است . چرا مردم نباید مرا بشناسند ؟‌ این کار چه ایرادی دارد ؟
 
-        ایرادش این است که به محض اینکه تو را شناختند برای آنها موجود معلومی می شوی و آن وقت دیگر هرگز نمی توانی مسیر فکرشان را تغییر دهی . من شخصا واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم . مثلا هیچکس با اطمینان مرا نمی شناسد . آنطور که مردم تو را می شناسند .
 
-        ولی این دروغ گفتن است . خیلی جدی حرفم را قطع کرد و گفت :
 
-        دروغ یا حقیقت برای من مهم نیست . در واقع دروغ هنگامی دروغ است که تاریخچه شخصی وجود داشته باشد .
 
در این مورد با او بحث کردم . این مطلب را عنوان کردم که دوست ندارم آگاهانه دیگران را اغفال کنم و فریب دهم .پاسخ داد:
 
-        تو در هر حال همه را فریب می دهی .
 
پیر مرد روی زخم چرکین تمام زندگی من انگشت گذاشته بود. بجای اینکه از او بپرسم منظورش چیست یا از کجا می داند که من دائما در حال گول زدن دیگران هستم . فقط سعی کردم برای کار خود دلیلی بیاورم . گفتم به این موضوع واقفم و از آن عمیقا رنج می برم . والدین و دوستانم هرگز به من اعتماد نمی کنند ، در حالی که هرگز در زندگی به آنها دروغ نگفته ام .
 
-        اگر انسان تاریخچه شخصی نداشته باشد هیچ کدام از حرف هایش نمی تواند دروغ محسوب شود . مشکل تو این است که می خواهی همه چیز را برای همه توضیح بدهی ولی در عین حال هم می خواهی تازگی و بدعت آنچه را می کنی حفظ نمائی . خوب به محض اینکه راجع به کارهایت توضیح می دهی دیگر نمی توانی شور و شوق لازم برای ادامه آنها را حفظ کنی و آن وقت دروغ می گوئی .
 
چرخشی که مطالب بخود گرفته بود مرا سر در گم می کرد . بجای این که حرفش را قطع کنم  و درباره اشتباهات خود یا مفهوم مطالبی که می گفت بحث کنم ،‌ می کوشیدم ذهن خود را متمرکز کنم و آنچه را می گفت به بهترین وجهی یادداشت کنم . ادامه داد :
 
-        از این به بعد تو باید آنچه را که مایلی ، ‌به دیگران بگوئی ، ولی هرگز برایشان توضیح ندهی چگونه به آن رسیده ای .
 
-        من نمی توانم راز نگهدار باشم . آنچه به من می گوئید بی فایده است .
 
با لحن خشکی گفت :
 
-        خوب تغییر کن . برقی از خشونت در چشمانش می درخشید . به حیوان وحشی غریبی شباهت داشت . معذالک افکار و اظهاراتش کاملا همساز و درست بود . حرمان من جای خود را به سرگردانی عصبانی کننده ای داد . گفت :‌
 
-        ببین ، فقط دو راه وجود دارد : یا ما همه چیز را مسلم و واقعی و قطعی می پنداریم یا نقطه نظر مخالف را انتخاب می کنیم . اگر پیشنهاد اول را بپذیریم به ملالی کشنده از دنیا و از خودمان می رسیم . با انتخاب راه دوم که لازمه اش محو کردن تاریخچه شخصی است فضای مه آلودی در اطراف خود ایجاد می کنیم . حالت اسرار آمیز و فوق العاده ای است . هیچکس نمی داند خرگوش از کجا بیرون خواهد آمد . حتی خودش .
 
گفتم :‌
 
-        محو کردن تاریخچه شخصی این خطر را در بر دارد که احساس نا امنی ما را افزایش دهد . پاسخ داد :‌
 
-        هنگامی که هیچ چیز مسلم و قطعی نیست ،‌ ما همیشه گوش به زنگ خواهیم بود و همیشه آماده رفتن هستیم . اگر انسان نداند که خرگوش پشت کدام بوته پنهان شده هیجان انگیز تر است تا اینکه طوری رفتار کند که انگار همه چیز را می داند .
 
مدتها سکوت کرد . حداقل یکساعت تمام . نمی دانستم چه بگویم . بالاخره بلند شد و از من خواست که او را به شهر مجاور ببرم .
 
 
 
این بخشی بود از کتاب سفر به دیگر سو ... اوایل کتاب ! نوشته ی کارلوس کاستاندا که برای اولین بار فکر کنم در سال سوم دبیرستان خواندم و به شدت برایم جذاب بود . 
 
 
 
نماینده ی عرفان ساحری کارلوس کاستاندا است که مهم ترین نوع عرفان سرخ پوستی است و گاهی آن را به نام «عرفان عقاب» هم می خوانند.
 
 
تعالیم کاستاندا یا عرفان جادو :
 
 
 
آموزه ی نخست) رؤیابینی
 
 
دون خوان تحت عنوان مسأله واقعیت و بودش سعی دارد از مباحث فلسفی فرار کند. با صراحت می گوید که من قصد ندارم فلسفه یا بحث های نظری را بگویم؛ بلکه می خواهم با یک برنامه ی عملی و از راه مستقیم به «معرفت» دست یابم. راه ما راه دل است نه راه عقل. دون خوان در اینجا و در این قدم اصول ساحری را به کاستاندا آموزش می دهد. نخستین بحث او درباره دنیاست. دنیایی که ما مشاهده می کنیم توهمی بیش نیست. دنیا برای ما توصیفاتی است که از روز اول برای ما کرده اند. ما معمولاً دنیا را همان گونه می دانیم که می پنداریم و معتقدیم دنیای پنداری ما واقعی است و موجودی مستقل است. اما دون خوان برعکس این می اندیشد. او ذهن و عین را یکی می داند. دون خوان در اینجا معتقد است که دنیای هر کس تصویر او از دنیاست.
 
هرگاه به دنیا بنگریم یا آن را به گوش بشنویم احساس می کنیم که دنیا وجود خارجی دارد. اما اگر دنیا را با اراده ی خود بشناسیم، آن گاه خواهیم دانست که دنیا نه وجود خارجی دارد و نه واقعیت. دون خوان سوال می کند: اگر دنیا در خارج از ما وجود دارد، پس کجاست؟ دنیا چیزی جز تصورات ما نیست. لذا هر کس خالقِ هستی خویش است. دون خوان برای نشان دادن این مسأله زحمات زیادی کشید. کاستاندا می گوید او بر این نکته پافشاری می کرد که ذهن کودک پاک است:
اما هر فردی به هنگام برخورد با یک کودک به معلمی برای او تبدیل می شود و دنیا را برای او وصف می کند. تا زمانی که کودک قادر می شود دنیا را همان گونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم اما قطعاً این لحظه در زندگیِ هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد کودک هم عضوی از ما می شود. در اینجاست که دون خوان می گوید تمایزی میان بودشِ مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می شود و ما دنیا را امر خارجی می پنداریم، اینها بودش مصنوعی است. واقعیت یا بودش حقیقی کل است و مطلق. (8)
دون خوان می گوید: 
ساحران معتقدند ما در یک حباب ادراک هستیم. این حبابی است که به هنگام تولد و بعد از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر درون این حباب هستیم و هر چه می بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دو حلقه ی اقتدار محصوراند. یکی منطق که با آن صحبت می کنیم و دیگری توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می شود.(9)
دون خوان در اینجا از نظر کاستاندا حرف مهمی می زند و آن این که تنها زمانی می توانیم به کل مطلق و بودشِ حقیقی برسیم که ذهن خود را خاموش کنیم و تمام تصاویر ذهنی خود را نادیده بگیریم. ادراکات ما باید تصفیه و به تجربه های بی واسطه تبدیل شوند. دون خوان به این مطلب، « خاموش ساختن ذهن » یا « متوقف کردن گفتگوی درونی » می گوید. کاستاندا می گوید:
جهان چنین و چنان است، فقط از این رو که به خود می گوییم دنیا چنین و چنان است. اگر از به خود گفتن این نکته که جهان چنین و چنان است باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. یک سالکِ مبارز آگاه است که به محض آنکه از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می شود. راهگشای دنیای ساحری، متوقف کردن مناظره ی درونی است. (10)
کاستاندا بر این باور است که هدف آموزش های دون خوان در مرحله ی اول این بود که با توقف گفت و گوی درونی و با خاموش ساختن ذهن بتوانم «ببینم». (11)
آرزوی او گشودن راه گذاری به واقعیت بود که این پس از مبارزه ای طولانی برای سالکِ مبارز و آگاه حاصل می شود. دون خوان برای تسهیل و تسریع این پدیده یعنی متوقف سازی گفتگوی درونی در مرحله ی اول آموزش خود و کلاً جهت وصول به طریقت معرفت از داروهای توهم زا استفاده کرده است. او در شروع فراگیری که از سال1961 آغاز شد اصول ساحری را با مصرف داروهای گیاهی توهم زا همراه کرد. اما در دومین دوره آن را قطع نمود و دیگری نیازی به آن نبود. زیرا تمام بنیاد شخصیت کاستاندا و ساختار آگاهی او تغییر یافته بود. در واقع داروها برای او نوعی آمادگی شخصی بود. او می گوید اثر داروهای توهم زا بر اعضای ما و آگاهی انسان بسیار پیچیده است. در این حالت غیرعادی تمام روند زیست شیمیایی و عصبی انسان دگرگون شده و انسان را از اسارت خارج می کند. دون خوان به این داروهای توهم زا « گیاهان اقتدار » می گوید.
 
 
 
آموزه ی دوم) چهار دشمن
 
 
 
انسان باید برای نیل به طریقت معرفت شجاعت داشته باشد. در طریق معرفت همیشه یا باید با چیزی جنگید یا از هر چیزی پرهیز کرد یا برای چیزی آماده شد و این کار مستلزم شجاعت، دقت و احتمال است. دون خوان این کار را با رفتن به جنگ مقایسه می کند. انسان در این مسیر با چهار دشمن رو به رو است:
 
 
 
دشمن اول: ترس
 
 
 
دشمن اول ترس ماست. ترس از ناشناخته ها و تازگی ها، باید تمام وضعیت های پیشین را رها کرد و آغوش خود را به چیزهای جدید و تازه گشود. این کار ما را به وحشت می اندازد و انسان را متزلزل می کند. بایستی تصویری را که تاکنون از دنیا داشته ایم زیر سوال ببریم و رفتار جدیدی پیش گیریم. ترس از چیزهای جدید به عنوان اولین دشمن میان ما و طریقت معرفت قرار می گیرد. قصد ترس این است که ما را از رسیدن به واقعیت منحرف کند. ترس اسلحه ی ذهن تصویرساز است. مبارزه با ترس مبارزه ای طولانی است و اگر انسان بر آن فائق آید برای همیشه از شر آن رها شده است.
 
 
 
دشمن دوم: توهم وضوح
 
 
 
دومین دشمن توهم وضوح است. توهم وضوح مانند ترس از سلاح های ذهن تصویرساز است. وضوح همیشه این توهم را در ما ایجاد می کند که به آستانه ی هدف رسیده ایم و تجربیاتی را که داریم قطعی هستند. اما قله بسیار دور است. افرادی که بر ترس غلبه یافته اند، وضوح از کمین گاه به آنها هجوم می آورد، باید بر وضوح هم غالب شد و آن را نادیده گرفت.
 
 
 
دشمن سوم: اقتدار
 
 
 
دشمن سوم که دون خوان آن را خطرناک ترین دشمن توصیف می کند اقتدار است. انسان در اثر مراحل آموزش اقتدار کسب می کند. انسان می تواند با فکر خود بر وقایع و همنوعان خود غلبه کند. امکان ندارد به واقعیت برسیم. تنها در صورتی امکان تفوق وجود دارد که طریق معرفت را هدف خود قرار دهیم و آن را به عنوان تکلیف زندگی حس کنیم.
 
 
 
دشمن چهارم: کهولت
 
 
 
چهارمین دشمن، کهولت است که البته بر آن هرگز نمی توانیم فائق آییم، تنها می توانیم آن را تجربه کنیم و خود را با فکر پیری آشنا سازیم. این دشمن به تدریج نیروی حیاتی ما را می رباید. انرژی ما را کم می کند، فقط باید قبل از کهولت به مقصد رسید.
 
 
 
آموزه ی سوم) فنون راهگشا
 
 
 
دون خوان در آموزش هایی که به کاستاندا می دهد به عنوان «راه عملی» مجموعه قوانین رفتار و فنونی راه گشا را توصیه می کند :
 
 
تکنیک اول: شکارچی بودن
 
 
 
دون خوان توصیه ی عملی خود را با روش شکار کردن و شکارچی بودن شروع می کند. یک شکارچی برای شکار بر اساس نقشه نمی تواند عمل کند چون هر لحظه ممکن است شرایط عوض شود. لذا اقتدار اقتضا می کند که همیشه آماده باشد. برای شکارچی بودن باید سالکی مبارزه و آگاه بود. دون خوان بدین منظور هفت اصل کمین و شکار را به کاستاندا می آموزد. 
اصل اول:
سالکِ مبارز میدان مبارزه اش را خود بر می گزیند و هرگز قبل از آنکه میدان رزم را بشناسد، پای به آن نمی گذارد.
اصل دوم:
سالکِ مبارز تمام امور غیرضروری را کنار می گذارد، همواره خویشتن را به چیزهای اصلی محدود می کند.
اصل سوم:
سالک مبارزه می خواهد و آماده است تا هم اکنون و در همین جا آخرین گرفتاری را قطع و وصل کند. برای وی هر ستیزی مبارزه ای برای زندگی است.
اصل چهارم:
سالک مبارز راحت و آسوده است و از هیچ چیز نمی هراسد و بدین ترتیب قدرتی که وی را رهبری می کند، راه را بر روی هموار می سازد.
اصل پنجم:
سالک مبارز به هنگام برخورد با بدبختی که نمی داند با آن چه کند لحظه ای خویش را کنار می کشد. وی با چیزی دیگر خود را مشغول می کند.
اصل ششم:
سالک مبارز وقتش را فشرده می کند، حتی یک لحظه را هم به حساب می آورد. می خواهد پیروز شود، پس ثانیه ای را هدر نمی دهد.
اصل هفتم:
سالک مبارز هیچ گاه در جلو قرار نمی گیرد. وی اهمیت خویش را از دست داده است و می گذارد که دیگران پیش روند.
 
 
 
تکنیک دوم: نفی وابستگی
 
 
 
تکنیک دیگری که دون خوان آموزش می دهد، نفی وابستگی ها است. بدین منظور دو روش وجود دارد:
 
روش اول: دست نیافتنی بودن:
 
کاستاندا باید بیاموزد تا خود را دست نیافتنی کند. این روش سه هدف دارد:
 
هدف اول: انسان را از وابستگی های مادی می رهاند.
انسان زمانی از شر تعلقات مادی خلاص می شود که دریابد با وسائل بسیار کم می تواند به زندگی ادامه دهد. این نیازمند اندیشه های نظری نیست بلکه باید عمل کرد. باید تجربه کرد که برای تأمین وجود به کمی از چیزهایی که به عنوان نیازهای ضروری در اختیار داریم، نیازمندیم. همچنین باید تجربه کنیم که این کمترین را روزانه می توانیم کسب کنیم و نیازی به نگرانی نیست.
 
هدف دوم: انسان را از مدح و ذم همنوعانش بی نیاز می کند.
هنگامی که از همنوعان، متوقع تعریف و مدح باشیم خود را دست یافتنی کرده ایم. در اینجا پیوستگی های روحی و احساسی نقش مهمی دارند، باید از آنها کاست. اگر انسان در احساساتش وابسته به افراد دیگر باشد، خود را دست یافتنی ساخته است. این مسئولیت نیازمند شجاعت بسیار است. دست نیافتنی بودن یعنی با قناعت و شجاعت زندگی کردن.
 
هدف سوم: مانع از برون فکنی و توقعاتی می شود که دیگران از ما دارند.
یعنی باید خود را از توقعات و انتظارات دیگران دور ساخت. باید خود را کنار کشید باید از وسط جاده ی شلوغ کنار رفت. حاصل آنکه با این سه جنبه از دست نیافتنی بودن انسان به آزادی شخصی می رسد. البته منظور این نیست که انسان عملاً کنار بکشد، بلکه منظور یک گرایش درونی است.
 
 
روش دوم: هر عملی آخرین نبرد روی زمین است.
دون خوان توصیه می کند که به هر عملش به عنوان آخرین نبرد بنگرد. در این صورت اعمال انسان قدرت و نیروی بالا می گیرد. بر این اساس باید با مرگ رابطه ی نزدیک برقرار کرد و با این فکر آشنا شد که امکان دارد لحظه ی بعد نباشیم. هیچ قدرتی در این دنیا نمی تواند تضمین کند که لحظه ی بعد زنده خواهیم بود.
 
 
 
تکنیک سوم: قواعد معرفت
 
 
 
راه عملی سوم که به عنوان تکنیک دیگری برای سالک مبارز مطرح است، قواعد و وظایف طریقت معرفت است. این وظایف عبارتند از:
 
وظیفه اول: متعادل کردن روح
 
اولین وظیفه ای که به عنوان سالک مبارز باید به جای آوریم، این است که به روحمان نظم بخشیم. دون خوان از تعادل بین عقل و احساس صحبت می کند. هر دو را باید شناخت و احیاء کرد. سالک مبارز نه اجازه ی سلطه به عقل و منطق می دهد، نه خود را برده ی احساسات می کند. این ها ملک شخصی ما هستند و بر حسب موقعیت آنها را چون ابزاری به کار می بندیم. سالک مبارز با کوبیدن سر خود به دیوار پیروز نمی شود، بلکه از آن می گذرد و هرگز دیوار را خراب نمی کند.
وظیفه دوم: بی خواسته زیستن
اگر سالک مبارز وابستگی های خود را از تعلقات مادی کاهش دهد بی نیاز خواهد زیست و این هنری راستین است. سالک مبارز اندک چیزی که به دست می آورد بیش از اندازه است و این در حقیقت آزادی و استقلال بیش از حدی برای انسان پدید می آورد و انسان را آماده ی پذیرش معرفت می کند.
 
وظیفه سوم: حماقت ساختگی یا اختیاری
در رابطه با همنوعان یک عمل استراتژیک این است که حماقت ساختگی داشته باشیم. یعنی چنان دست به عمل زنیم که گویی بی معناست و این دقیقاً همان روشی بود که دون خوان در زندگی داشت. این عمل کاملاً آگاهانه است، اما چنین عمل می کنیم که گویا نمی دانیم.
 
تکنیک چهارم
 
راه عملی چهارم که به عنوان فنون راهگشا توسط دون خوان مطرح می شود، مجموعه مواردی است که به شرح ذیل است:
 
فن اول: عمل کردن بدون چشم داشت
 
این روش برای متوقف کردن گفت و گوی درونی و خاموش سازی ذهن مؤثر است. عادت کرده ایم که انتظارات و توقعات معینی را به اعمالمان ربط دهیم. عمل می کنیم تا به هدفی برسیم. لذا اعمال، ما را مشخص می کنند. این فن، به هنگام مشاهده ی بازی کودکان نمایان است. آنها تحت شرایط عادی و بدون چشم داشت بازی می کنند. آنها که با چشم داشت و توقع عمل می کنند در واقع قماربازند. آنها پای برد و باخت نشسته اند. اما عمل کردن بدون چشم داشت به معنای عمل کردن به منظور نفس عمل کردن است نه برای چشم داشت پاداش.
 
 
فن دوم: درست راه رفتن
 
 
دومین فن دون خوان برای متوقف کردنِ گفت و گوی درونی درست راه رفتن است. این عمل به معنای ظاهری نیست. کاستاندا می گوید:
در اوائل آشنایی مان دون خوان روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آنکه نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه ی دید قرار می گیرد، تصویر وسیع تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم اما او اصرار داشت اگر بدون تمرکز به نقطه ای در نزدیکیِ افق نظر بیندازم، مشاهده ی تمام چیزهایی که در میدان دید قرار دارد، در یک آن امکان پذیر می گردد. سال ها این عمل را بدون آنکه تغییری در آن ببینیم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحولی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجب دریافتم که حدود ۱۰ دقیقه است راه می روم. بی آنکه کلمه ای به خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم که متوقف کردن مناظره ی درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیت افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس می کردم که در خلأ غوطه ورم. (۱۳)
 
فن سوم: خیره شدن
 
انسان با خیره شدن قدرت ذهن را افزایش می دهد. باید تمام تمرکز خود را بر یک شیء معطوف سازیم و راه تأثیرات امور دیگر را بر خود ببندیم. کاستاندا گفت:
اولین کار ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می انداخت و به من می گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می داد. اما من فکر می کردم همان برگ است، ولی  بعد متوجه شدم برگ ها متفاوتند. ناوال گفت: اگر متوجه تفاوت شدید، نگاه نکرده اید بلکه خیره شده اید. (۱۴)
او توصیه می کرد که به هنگام خیره شدن باید طرز نشستن خاصی داشت تا به شرایط فیزیکی مطلوبی رسید.
 
فن چهارم: از بین بردن گذشته ی شخصی
 
اگر گذشته ی شخصی را به حساب آوریم در واقع زندگی نامه ی ما با اصل و نسب نیاکان و والدینمان شروع می شود و این آن چیزی است که دیگران درباره ی ما می دانند. دون خوان توصیه می کرد که از شر گذشته ی شخصی خلاص شویم. اگر به کسی نگویید ما چه هستیم و چه می کنیم، در واقع در حالت گمنامی به سر برده ایم و برای دیگران برگی وصف ناپذیر شده ایم. همنوعان با توقعات و عقایدشان بر ما فشار روانی می آورند و با گذشته ی ما، ما را ارزیابی می کنند. بدین ترتیب ما اسیر گذشته ی خود هستیم و باید هر لحظه توقعات و انتظارات محیط و دیگران را برآوریم. تنها با محو کردن گذشته ی شخصی می توان از تفکرات محدود دیگران رها شد و تنها در این صورت است که می توانیم زندگی جدیدی را آغاز کنیم. دون خوان بدین منظور چندین توصیه دارد:
 
توصیه اول: از دست دادن اهمیت شخصی
 
به خاطر احساس اهمیت شخصی این تصور به ما دست می دهد که ما چیز خاص و مهمی هستیم حتی با ارزش تر از دیگران. این تصور است که ما را مجبور می کند، همیشه خود و اعمال خود را توجیه کنیم و درباره ی خود توضیح دهیم. تا زمانی که قربانیِ اهمیت خود هستیم باید اعتراض کنیم، مقاومت کنیم، با دیگران بجنگیم و از خود دفاع کنیم. اما باید خودمان را خیلی جدی نگیریم تا احساس نکنیم تنها فردی هستیم که به او بی عدالتی شده است. اهمیتِ شخصی است که انسان را به گذشته ی شخصی پیوند می دهد و این خودمحوری است که جریان زندگی را مسدود می سازد. دون خوان می گوید:
شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهنِ یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی اقتدار می خواهد؛ از این پس باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آنها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمی شماری؛ شخص چگونه می تواند خود را چنین مهم به شمار آورد. در حالی که می دانیم مرگ ما را احاطه کرده است. (۱۵)
 
توصیه دوم: پذیرش مسئولیت
 
سالک مبارز باید مسئولیت پذیر باشد یعنی مسئولیت تام و تمام اعمال خود را پذیرا باشد. در این صورت او آزادیِ شخصی بسیاری کسب می کند. نتایج عمل ممکن است مثبت یا منفی باشد. باید تمامی آن را پذیرفت و مسئولیت تصمیم ها را به عهده گرفت. نباید دیگران را مسئول زندگی خود جلوه داد. در این صورت دیگر نیازی به گذشته ی شخصی نداریم.
 
توصیه سوم: مرگ به مثابه مشاور زندگی
 
 
دون خوان به شکارچیان توصیه می کند که مرگ تنها مشاور با ارزشی است که دارند. هنگامی که ما با این آگاهی به زندگی ادامه دهیم، آن گاه از چیزهای کوچک عصبانی نمی شویم، وقت خود را هدر نمی دهیم، خود را منضبط می سازیم و توجه مان را به مسائل اساسی معطوف می کنیم.
یکی از مفاهیمی که دون خوان در تعلیماتش مطرح می کند «تونال و ناوال» است. «تونال» یعنی همه ی آن چیزهایی که ما هستیم و هر چیزی که برای آن کلمه ای داریم. خداوند هم بخشی از تونال ماست. زیرا تونال شامل تصورات و عقاید ما می شود. دون خوان تونال را به دو قسم، تونال شخصی و تونال زمان تقسیم می کند. تونال شخصی با تولد هر فرد شروع و با مرگ او ختم می شود. لذا به یکایک افراد بستگی دارد، اما تونال زمان مستقل از افراد است و در طول زمان از تونال های شخصی تشکیل می شود. در واقع تونال زمان همان بودش جمعی است.
دون خوان حقیقت و واقعیت تفسیر نشده ی عینی را «ناوال» می نامد. (۱۶) ناوال قسمتی از ماست اما هیچ نام، بیان و شناختی از آن نداریم. ناوال کل مطلق است. ناوال تمامیت هستی، نامحدود و توصیف ناپذیر است. در واقع تونال اولین دقت ماست و ناوال دومین دقت. تونال تمامیت شخصی انسان و ناوال استاد کل است.
انسان بی شکل، انسان ساحری بوده و انسانی است که به معرفت رسیده است. او همان کسی است که چشم سوم را می شناسد. او دنیا را متوقف کرده است و می بیند. او واقعیت را آن گونه که هست دریافت می کند و این معرفت است و این طریق معرفت است. (۱۷)
 
 
 
  پی نوشت ها:
8. لوتار. ار. لوتگه، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ترجمه مهران کندری، ص21.
9. همان، ص24و23.
10. همان، ص26.
11. کارلوس کاستاندا، دومین حلقه ی قدرت، ترجمه مهران کندری و...، ص261-211؛ کارلوس کاستاندا، هدیه ی عقاب، ترجمه مهران کندری و...، ص195-131؛ کارلوس کاستاندا، افسانه ی قدرت، ترجمه مهران کندری و...، ص85-57.
12. کارلوس کاستاندا، حرکات جادوئی، ترجمه مهران کندری، ص52 به بعد؛ بعد کارلوس کاستاندا، کرانه ی فعال بی کرانگی، ترجمه مهران کندری، ص322-179.
۱۳٫ کاستاندا و آموزش های دون خوان، ص۶۶٫
۱۴٫ همان، ص۷۰٫
۱۵٫ همان، ص۸۱-۸۰٫
۱۶٫ افسانه های قدرت، ص۲۲۷-۱۰۹؛ هدیه عقاب، ص۲۶۱-۱۹۵؛ فلوریندا دائر، رؤیای ساحره، ترجمه مهران کندری، ص۱۳٫
۱۷٫ ر. ک: کارلوس کاستاندا، قدرت سکوت، ترجمه ی مهران کندری، ص۷۳ به بعد؛ کارلوس کاستاندا، جنبه ی فعال بی نهایت، ترجمه ی فرامرز علیزاده سقطی، ص۶۷-۴۹٫
 
منبع: فعالی، محمدتقی؛ آفتاب و سایه ها (نگرشی بر جنبش های نوظهور معنویت گرا)، تهران: انتشارات عابد، 1390.