منبع: اختصاصی سایت مرسلات
إلهی
کیف أَدعوک و أنا، أنا !
و کیف أقطَعُ رجائی منک و أنت، أنت!
إلهی إذا لم أسئلک، فتعطینی
فَمَن ذا الذی اسئلُهُ، فَیُعطینی
الهی إذا لم أدعوک، فَتَستَجیبَ لی
فمن ذا الذی أدعوه، فَیَستَجیبُ لی
إلهی إذا لم أتضرع إلیکَ فترحَمَنی
فمن ذا الذی أتضرعُ إلیه، فیَرحمُنی
الهی فکما فلقت البحر لموسی علیه السلام و نجَّیته
أسئلک أن تصلی علی محمد و آله
و تفرج عنی فَرَج عاجل غیر آجل
بفضلک و رحمتک یا أرحم الراحمین ...
حسین آموخت مرگ سیاه سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر
ننگی تن می دهند تا زنده بمانند ، کسانی که گستاخی آن را ندارند
که شهادت را انتخاب کنند ، مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد.
.
.
.
در قبایل عرب همواره جنگ بود , اما مکه " زمین حرام " بود و رجب , ذی
القعده , ذی الحجه و محرم , " زمان حرام " , یعنی که در آن جنگ حرام
است . دو قبیله که با هم می جنگیدند , تا وارد ماه حرام می شدند ,
جنگ را موقتا تعطیل می کردند , اما برای آنکه اعلام کنند که در حال
جنگند و این آرامش از سازش نیست , ماه حرام رسیده است و چون
بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت , سنت بود که بر قبه خیمه ی فرمانده
قبیله , پرچم سرخی بر می افراشتند تا دوستان , دشمنان و مردم
بدانند که : جنگ پایان نیافته است . آنها که به کربلا می روند می بینند
که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه ی جنگ , آرامش مرگ
سایه افکنده است . اما می بینند که بر قبه ی آرامگاه حسین , پرچم
سرخی در اهتزاز است . " بگذار این سالهای حرام بگذرد..."
" دکتر علی شریعتی / قسمت هایی از کتاب شهادت و حسین وارث آدم "
بسم الله الرحمن الرحیم
« قال الله تعالی: لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة »
گوشه ای از خصلت های والای پیامبر اعظم(ص)
1-هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت.
2-در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.
3-نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود
4-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
5-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.
6-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
هر کس آنچه را میان او و خداست اصلاح نماید،
خداوند آنچه را بین او و مردم است اصلاح کند. و هر کس کار آخرتش را به اصلاح آورد،
خداوند کار دنیایش را اصلاح کند.
و آن را که از خود بر خود واعظ است از خدا بر او نگهبان است.
* امیرالمومنین علی علیه السلام
انسان میبیند رمضان دارد میرود؛ مثل قطاری که آخرین واگنش رسیده است و ما هم در راهی ماندهایم که حتی امید معجزهای در آن نیست. اگر سوار نشویم، تنهایی است!
از کسانى نباشیم که رمضان بر آنها مىگذرد، در حالى که بدنهایشان ضایع شده و فکرهایشان عقیم مانده و قلبهایشان سرشار از بتها شده و روحهایشان هم به تنگى رسیده است؛چون این یک اصل است که اگر کسى از نعمتى که در دسترس اوست بهره نگیرد، سیاهى به او مىرسد. جرقههایى که مىزنند، اگر کسى استفاده نکند و شکر نکند، سیاهش مىکنند و به او مىبندند.
اگر در این ماه، دو خواهش از خودمان داشته باشیم خوب است: یکى اینکه نه سلمان و نه ابوذر و نه حتى آدم، که خاک باشیم ... و دوم اینکه خودمان را بکاریم؛ ما بارها خودمان را در هر اذان دعوت مى کنیم؛ «حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ»، وادار مى کنیم به رویش. بهار رویش. ...
اگر انسان را بیشتر از این خوردن و خالى
کردن شناختیم و به شهادت استعدادهاى او، که بیشتر از بزغاله ها و میش
هاست به زندگى دیگر و هدف دیگر روى آوردیم؛ آن وقت ضرورت مذهب را احساس مى
کنیم.مذهب، در جایی ضرورت پیدا میکند که راه انسان طولانی باشد، نه فقط
تا توالت و آشپزخانه؛
که برای اینها به این همه استعداد نیازی نیست. با غریزه زنبور و بزغاله هم میشود این مسیر را طی کرد.
با غرایز فردی و یا اوج آن، غرایز اجتماعی هم میشود این راه را پیمود که در این صورت انسان نه به فکر احتیاج دارد و نه به مذهب.
ولی اگر راه طولانی شد، نه تنها فکر به جایی نمیرسد که نوبت مذهب و کمک رب است.
.... ما میدان زندگى را با مرگ، محدود کرده ایم و این است که براى هفتاد سال مى کوشیم و درست در هنگام بهره بردارى ما، مرگ جلوه مى کند و حاضر مى شود و ثمرات تو را مى بلعد و میوه هاى تو را در کام خود مى کشد. اگر زندگى را گسترده تر ببینیم و مرگ را استمرار زندگى و براى همیشه ى خود بکوشیم و نه براى هفتاد سال، که براى همیشه فرش و لحاف و کفش و کلاه تهیه کرده باشیم و پیش فرستاده باشیم، آیا جز انس به مرگ حاصلى خواهیم داشت؟ با این تحلیل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و کار و کوشش هم گرمتر مى شود، که تو بیشتر مى کوشى و بیشتر به کار مى گیرى و کمتر انبار مى کنى...
انس به مرگ تو را به قبرستان پیوند نمى زند، که به چرخش مى آورد تا کام بگیرى و از خاک بهره بردارى، پیش از آنکه در کام آن پنهان شوى؛
.... من نمى دانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اینقدر مى دانم که اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد، بلکه ادامه ى آن باشد و استمرار آن، دیگر مرگ مسأله اى نیست. باید آن گونه زندگى کرد که مشرف بر مرگ بود. این ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حیاتى که با حیات محمد و آل محمد پیوند بخورد، مرگ آن را نمى سوزاند و بن بستِ آن نمى شود؛
ما به گونه اى زندگى کرده ایم که مرگ، آرزوها، کارها و عشق هاى ما را نا تمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ براى زندگى ما، باعث ترس و فرار از مرگ است. اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمین شود و اگر کارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشق هاى ما با مرگ به تمامیّت خود برسد، آیا جز عشق به مـــرگ، تفسیر دیگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟
* قسمت های به هم مرتبطی از کتاب های رشد ، بهار رویش و یادنامه استاد صفایی حائری
+ امیدوارم مهمون ویژه ی خدا تو این ماه باشیم و حسابی به خودمون برسیم ...
دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست. او چیزی بیشتر از تنوع و عصیان را می خواهد. او محتاج تحرک است و حرکت، با محدودیت سازگار نیست، که محدودیت ها عامل محرومیت و تنهایی ماست. سعی کن امیر دنیا باشی، نه اسیر آن. اگر بخواهی امیر باشی و در باتلاق نمانی، باید هدف را فراموش نکنی و از حرکت چشم نپوشی. باید سنگ راه دیگران نباشی و گرد و خاک بلند نکنی. در زن، جلوه کردن ها و خودنمایی ها ریشه دار است. می خواهد چشم ها را به خودش جلب کند و زبان ها را به دنبال خودش بکشد. مواظب باش اسیر چشم ها و زبان ها نشوی و سعی کن تا به گونه ای حرکت کنی که خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازی و آنها را اسیر ننمایی؛ که اگر کسی آلوده شد، این آلودگی دامان تو را می گیرد و تو را رها نمی سازد. حجاب؛ یعنی همین دقت در برخورد که آلوده نشوی و آلوده نسازی؛ که اسیر نشوی و اسیر ننمایی. حجاب، فقط این نیست که زن خود را بپوشاند؛ که زن و مرد، هر دو باید در این دنیایی که راه است و میدان حرکت است و کلاس و کوره است؛ سنگ راه نباشند و دیگران را در خود اسیر نسازند و چشم ها و دل ها را نگه ندارند و در دنیا نمانند. فاطمه، الگوی کسانی است که بیشتر از خودشان هستند و بیشتر از رفاه و عدالت و تکامل را می خواهند؛ که انسان، با رسیدن به تکامل و شکوفایی استعدادهایش، جهتی عالی تر می خواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را می رباید.
* قسمتی از نامه استاد صفایی حائری به دخترش
شما برای چه چیزی درس میخوانید؟ معمولاً برای هر چیزی که درس میخوانید برای همان چیز هم نماز میخوانید! اینطور نیست که درس را برای مدرک و اعتبار و دنیا بخوانید ولی نماز را برای خدا بخوانید. تو یا خودت را به خاطر خدا میخواهی یا خدا را به خاطر خودت میخواهی. تکلیف خودت را مشخص کن.
امام علی (علیه السلام) هنگام تلاوت آیه یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ فرمود: