إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۲۵ مطلب با موضوع «سیر اندیشه :: اسلام شناسی» ثبت شده است

30. طرح گام به گام


... و هنگامی که حقیقت به دستشان افتاد، و دیدند گمراه شده‌اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نکند، و ما را نیامرزد، بطور قطع از زیانکاران خواهیم بود!» 149 اعراف



پرده ی اول : درسته ! قبول ! انسان ممکن الخطاست . اما آدمی که اشتباه کرد ، خب حالا یا غفلت کرده ، یا نمیدونسته ! به هر حال این اشتباه پیش میاد . این گناه صورت میگیره و یا امر واجب خدا روی زمین میمونه و ترک میشه .



پرده ی دوم : میگذره و میگذره و این آدم مثل یخ ِ در آفتاب در حال خسران و زیانه تا اینکه یه وقتی ، یه جایی ، یه جوری ، سر آدم میخوره به سنگ ! (گاهی وقتام سنگ خودش میاد میخوره تو کله ی پوک یه عده مثل من  که دیگه خیلی پرت تشریف دارن ... " لعلهم یتفکرون ! " 



پرده سوم : این فرد یهو به خودش میاد و متوجه اشتباهش میشه . خیلی درب و داغون و پشیمون میره در خونه ی خدا و گریه و زاری و این حرفا که خدایا ببخش منو ... خدا هم میبخشه ! 

 

و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند1 ، به یاد خدا می‌افتند2؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش می‌کنند3 -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمی‌ورزند، با اینکه می‌دانند4. ( آل عمران - 135 )



پرده ی چهارم : حالا نوبت توبه و بازگشت عملی به سوی خدا میشه ( خدام همه ی درا رو باز گذاشته میفرماید : بنده ی من زود برگرد که خیلی دلم برات تنگ شده ! تو کجــــــــــا بودی تا حالا ؟! ؟ )


1. یا این بنده بر میگرده و آدم میشه ... خدا هم برمیگرده شروع میکنه براش جبران میکنه !


2. یا که... باز جناب دشمن آشکار میاد و طرح گام به گام خودشو ارائه میکنه . با یه بسته بندی شکیل و با کلاس !


- امروز چارشنبه س ! خیلی بی سر و تهه ... نه اول هفته س نه آخر هفته ، حتی وسط هفته م نیست . بذار از شنبه شروع میکنم . دقیق ِ دقیق !

- شنبه صبح دیر از خواب بلند میشه و نماز صبحش قضا میشه ...   - امروز که دیگه هیچی ! خراب شد رفت . بیا نماز صبحتم که قضا شد دیگه چه فایده ؟ فردا صبح حتما بلند میشم ، اصلا نماز شبم میخونم . کلا از فردا شروع میکنم هر چی خدا گفته انجام میدم ، امروز دیگه خراب شدم .

 

                                      


- بعد از دو سه هفته امروز و فردا کردن ، پیش خودش میگه خب من که هنوز شروع نکردم . بذار امروزم فلان کارو ( با اینکه میدونه گناهه ) انجام بدم . فقط همین یه بار !فقط همین یه بار !فقط همین یه بار ...

                                                                                              ... و سقوط آغاز می شود !




+ آخه چه معنی داره وقتی آدم فهمید چیزی درسته اون رو به تعویق بندازه و یا وقتی دونست چیزی بده در رسیدن به اون عجله و شتاب کنه ! به نظرم نوعی خودکشیه . اما اینبار جسمت نیست که میمیره ،

                                        روح تو آرام آرام آرام شروع به مردن میکند ...


 

منم که مهلتم دادى ولى من به خود نیامدم و بر من پوشاندى ولى من شرم نکردم و نافرمانیها کردم و از حدّ گذراندم و از چشم خود مرا انداختى و من اعتنا نکردم پس باز هم به بردباریت مهلتم دادى و به پرده پوشیت مرا پوشاندى تا بدانجا که گویا از یاد من بیرون رفتى و از کیفرهاى گناهان مرا دور داشتى تا به حدى که گویا از من شرم کردى ...


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر

27. معصومیت از دست رفته ...


                                                    

 

خدایا من هر زمان پیش خود گفتم که دیگر مهیا و مجهز شده ام و برخاستم براى خواندن نماز در برابرت و با تو به راز پرداختم تو بر من چُرت و پینکى را مسلط کردى در آن هنگامى که داخل نماز شدم و حال مناجات را از من گرفتى در آن وقتى که به راز و نیاز پرداختم ، مرا چه شده است که هرگاه با خود گفتم درونم نیکو شده و نزدیک شده از مجالس توبه کنندگان مجلس من ، گرفتارى و پیش آمدى برایم رخ داده که پایم لغزش پیدا کرده و میان من و خدمتگذاریت حائل گشته اى ؟

 آقاى من شاید مرا از در خانه ات رانده اى و از خدمتت دورم کرده اى یا شاید دیده اى سبک شمارم حقّت را پس دورم کرده اى یا شاید دیده اى از تو رو گردانده ام پس خشمم کرده اى یا شاید مرا در جایگاه دروغگویانم دیده اى پس رهایم کرده اى یا شاید دیده اى سپاسگزار نعمتهایت نیستم پس محرومم ساخته اى یا شاید مرا در مجلس علماء نیافته اى پس خوارم کرده اى یا شاید مرا در زمره غافلانم دیده اى پس از رحمت خویش بى بهره ام کرده اى یا شاید مرا مانوس با مجالس بیهوده گذرانم دیده اى پس مرا به آنها واگذاشته اى یا شاید دوست نداشتى دعایم را بشنوى پس از درگاهت دورم کرده اى یا شاید به جرم و گناهم کیفرم داده اى یا شاید به بى شرمیم مجازاتم کرده اى ؟

 پس اگر از من بگذرى پروردگارا بجاست چون بسیار اتفاق افتاده که از گنهکاران پیش از من گذشته اى زیرا کرم تو پروردگارا برتر از کیفر کردن تقصیرکاران است و من پناهنده به فضل توام و از ترس تو بسوى خودت گریخته ام و درخواست انجام وعده ات را در چشم پوشى از کسى که خوش گمان به تو است دارم خدایا تو فضلت و سیعتر و بردباریت بزرگتر از آنست که مرا به کردارم بسنجى یا اینکه مرا به خطایم بلغزانى و چه هستم من اى آقاى من و چه ارزشى دارم ؟ مرا به فضل خویش ببخش اى آقاى من و بر من با عفو خود نیکى کن و با پرده پوشیت بپوشانم و درگذر از سرزنش کردنم به بزرگوارى ذاتت آقاى من !

 من همان بنده خردسالى هستم که پروریدى و همان نادانى هستم که دانایش کردى و همان گمراهى هستم که راهنماییش کردى و همان پستى هستم که بلندش کردى و همان ترسانى هستم که امانش دادى و گرسنه اى هستم که سیرش کردى و تشنه اى هستم که سیرابش کردى و برهنه اى هستم که پوشاندیش و ندارى هستم که دارایش کردى و ناتوانى هستم که نیرومندش کردى و خوارى هستم که عزیزش کردى و دردمندى هستم که درمانش کردى و خواهنده اى هستم که عطایش کردى و گنهکارى هستم که گناهانش را پوشاندى و خطاکارى هستم که از او گذشتى و اندکى هستم که بسیارش کردى و خوارشمرده اى هستم که یاریش کردى و آواره اى هستم که جا و ماءوایش دادى .

منم پروردگارا آن کسى که در خلوت از تو شرم نکردم و در آشکارا هم رعایت تو را نکردم منم صاحب مصیبتها و ماجراهاى بزرگ منم کسى که بر آقاى خود دلیرى کرده منم کسى که نافرمانى برپادارنده آسمانها را کرده ام منم کسى که براى نافرمانیهاى بزرگى که کرده ام رشوه داده ام منم آن کسى که هرگاه نوید گناهى رابه من مى دادند بسویش شتابان مى رفتم. منم که مهلتم دادى ولى من به خود نیامدم و بر من پوشاندى ولى من شرم نکردم و نافرمانیها کردم و از حدّ گذراندم و از چشم خود مرا انداختى و من اعتنا نکردم پس باز هم به بردباریت مهلتم دادى و به پرده پوشیت مرا پوشاندى تا بدانجا که گویا از یاد من بیرون رفتى و از کیفرهاى گناهان مرا دور داشتى تا به حدى که گویا از من شرم کردى ...

خدایا در هنگام گناه که من نافرمانیت کردم نه از باب این بود که پروردگاریت را منکر بودم و یا دستورت را سبک شمردم و یا خود را در معرض کیفرت درآوردم و یا تهدیدهاى تو را بى ارزش فرض کردم بلکه گناهى بود که پیش آمد و نفس سرکش نیز آنرا آراست و هواى نفس نیز چیره شد و بدبختى هم کمک کرد و پرده آویخته (پرده پوشى تو) هم مرا مغرور کرد و در نتیجه تا آنجا که مى توانستم در نافرمانى و مخالفت تو کوشیدم ولى اکنون کیست که از عذاب تو مرا نجات دهد و از دست دشمنان در فرداى قیامت چه کسى خلاصم کند و به ریسمان چه کسى چنگ زنم اگر تو رشته خود را از من قطع کنى پس چه رسوایى است براى من بر آنچه نامه تو از عمل من شماره و احصاء کرده که اگر امید من به کرمت و وسعت رحمتت نبود و از ناامید شدن بازم نمى داشتى به محض آنکه به یاد آنها مى افتادم یکسره ناامید مى شدم . اى بهترین کسى که خواندش خواننده اى و برترین کسى که امیدش دارد امیدوارى ...

 

 

* فرازی از مناجات زیبای ابوحمزه ثمالی که کلام حضرت زین العابدین علیه السلام است .


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر

25. ره صد ساله ؛ سقوط یک شبه


                                  

                          

                                 وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ  ...

 


گاهی برای ساختن یه بنای ارزشمند باید سال های سال وقت گذاشت ؛ اما برای خراب کردن اون شاید دو شب هم کافی باشه ... خدا به داد کسی برسه که دو سه سال تموم بیفته به جون بنای وجودش ... چه سقـــــــــــوطی میکنه ؟؟! برای شروع مجدد ( البته اگه شانس بیاره و شروع مجددی در کار باشه و غرق نشه اون پایین مایینا ) باید از منفی ِ "خیلی" شروع کنه و یواش یواش آجر روی آجر بگذاره و مواظب هم باشه که مبادا این دست و دلی که به گناه عادت کرده دوباره خشتی رو نلرزونه و باز  game over نشه ...

فکر می کنم وجود آدمی از این هم ظریف تر باشه ... اونقدر نازک و شیشه ای که وقتی انسان سال های سال تلاش میکنه تا عروج میگیره و بالا و بالا تر میره ؛ یه سنگ کوچیک گناه کافیه تا تمام این برج شیشه ای رو خورد و خاکشیر کنه و انسان یه سقوط نجومی رو تجربه کنه ( اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم ) حجابی است بین بنده و پروردگارش ، حجابی از عصمت و پاکی ، از جنس شرم و حیا ... نازک ِ نازک ! و گناهان ی هستند که خیلی راحت این پرده رو می درند و بنده رو در برابر مولای خودش بی آبرو میکنند و همین میشه که :

گویند کریم است و گنه می بخشد  ...  گیریم ببخشد ز خجالت چه کنیم  ؟!!

 

 امیر المومنین می فرمایند : گناه نکردن آسان تر از توبه است ! قضیه خیلی جدی است ... جدی تر از آن همه قصه ای که حالا مد شده و همه از رحمت خداوند میگن ... اصلا خنده داره که بعضیا توبه رو اونقدر به جَوون مردم آسون نشون میدن که بنده ی خدا ترغیب میشه بره گناه رو تجربه کنه ( پیش خودش هم میگه خدا که میبخشه ، من اینبار اینکارو انجام میدم بعدشم توبه میکنم ... صاف ِ صاف ... صفر ـــ صفر ... تازه یکی هم به نفع من که خیلی منت گذاشتم توبه کردم ) ای دریغ و حسرت !!! 

توبه یه چیز دو طرفه است ... حتی اگه بخشش خدا رو برای اون گناه قطعی در نظر بگیریم ، اما چه کسی "تویی" که خودت رو توی لجن گناه پرت میکنی رو تضمین میکنه که برگردی و توبه کنی ؟؟؟ به هزار تا اما و اگری میرسیم که خیلیاش دست تو نیست ...

 

یادمون باشه شیطون ۶۰۰۰ سال که معلوم نیست دنیایی  ِ یا اخروی بندگی ِ خداوند رو کرده بود ... خیلی خیلی مقرب بود . آجر روی آجر گذاشته بود به مدت شش هزااااااااااار سال تا به اونجاها رسیده بود ؛ یه گناه به خاک سیاهش نشوند ... با سرعت مافوق نور با مغز پخش شد کف زمین که نه ... ته ِ ته جهنّّّّم !

حالا بماند که باید روی مبارکت هم از سنگ پای قزوین بدتر باشه که از رو نری و بیای جلوی خدا و بخوای از عشق و محبت باهاش حرف بزنی ... بخدا آدم سر نماز خجالت میکشه جلوی خدای بزرگ خویش بایسته و یادش بیفته به این آیه ی شریفه که :

یا ایها الانسان ( وقتی که داشتی اون همه گناه رو مقابل نگاه خدای خوب و کریمت مرتکب میشدی و همه ی ما داشتیم می دیدیمت ) ما غرّک بربّک الکریم ؟؟؟

چه جوابی میشه داد ... جز اینکه سرتو بندازی پایین و با اشک و حسرت رکوع و سجود بری و به پاش بیفتی اونقدر گریه کنی که ... بعید میدونم بتونی تا آخر عمر تو چشای خدات نگاه کنی و راحت باهاش حرف دل بزنی !

به قول یه بنده خدایی که میگفت : گناه نکن ! گنـاه نکن !! گنــــاه نکن !!! اگه گناه کردی ... اگـه گناه کردی ... خب اگه گناه کردی چیکارت کنم دیگه ؟؟!  خراب کردی رفت همه چیزو ... دیگه چیکارت کنم من ... چی بگم به تو آخه ؟


 

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر

18. دلداری


بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

افسوس بر من از کوتاهیهایی که ...

                                        

                                                         { زمر }

 

و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا می‌خواند، پاسخ می‌گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند) .

 

                                                         { بقره }

 

در آن ظلمتها ، صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودی نیست! منزّهی تو! من از ستمکاران بودم!» (و) ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه مؤمنان را نجات می‌دهیم!

 

                                                         { انبیا }


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۱ ۰ نظر

4. قند فراوان


از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان ، که عمرش روى در رفتن دارد و تسلیم گردش روزگار شده ، نکوهش کننده جهان ، جاى گیرنده در سراى مردگان ، که فردا از آنجا رخت برمى بندد، به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید، راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیده اند و آماج بیماریهاست و گروگان گذشت روزگار. پسرى که تیرهاى مصائب به سوى او روان است ، بنده دنیاست و سوداگر فریب ، و وامدار مرگ و اسیر نیستى است و هم پیمان اندوه ها و همسر غمهاست ، آماج آفات و زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است .
اما بعد. من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و روى آوردن آخرت به سوى خود، دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم و از توجه به آنچه پشت سر مى گذارم باز ایستم و هر چند، غمخوار مردم هستم ، غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچه اى نبود و با حقیقتى آشنا ساخت که در آن نشانى از دروغ دیده نمى شد. تو را جزئى از خود، بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونه اى که اگر به تو آسیبى رسد، چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید، گویى به سراغ من آمده است . کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بود، خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم ، یا بمیرم .
ادامه مطلب...
۲۱ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر