إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

253. من اشتباه میکنم!


بین طلوع و غروب ، غروب رو انتخاب میکنم

و بین زمستون و تابستون ؛ قطعا زمستون !

این ینی اینکه به همون اندازه که غروبای زمستون رو دوست دارم از ساعت 9 صبح تابستون متنفرم!




ترانه ی زیبای احسان علیخانی که مهدی یراحی خوند ؛ 

روزهای سرد زمستون توی خوابگاه کنار بهترین دوستام ، چه دلنشین بود! 




از تو عبور میکنم

فقط نگاه میکنی

من اشتباه میکنم

تو هم گنـــاه میکنی ...


                                                      




۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر

252. کشورداری


اگر دست من بود ؛ دانشگاه آزاد را تعطیل میکردم . ( در کنارش پیام نور و علمی کاربردی و بقیه مراکز فروش مدرک )

                        مدارس دولتی را به بهترین  مدارس شهر تبدیل میکردم که بچه های باهوش فارغ از وضعیت مالیشان بتوانند آنجا مشغول تحصیل شوند.


در مورد رشته ها حداکثر 20 درصد بیشتر از نیاز بازار کار دانشجو میگرفتم.


بقیه ی کسانی که در دانشگاه قبول نمی شدند می توانستند بروند آموزشکده های فنی حرفه ای و برای خودشان مهارتی یاد بگیرند و گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند بروند دنبال کار آزاد ، کشاورزی و ...



طرح شبنم یا بارکد یا طرح فراگیر دیگری برای شناسایی کالاهای قاچاق و غیر قاچاق راه می انداختم و هر جنسی جز این را از بازار جمع میکردم .

با متخلفین برخورد سنگین میکردم . جوری که اگر یکبار تخلف کرد دیگر نتواند به زندگی معمولی هم برگردد چه برسد به دوران خوش بخور بخور !



تمام واسطه های بی مورد و دلال های نابجا را از نان خوردن می انداختم و با راه انداختن مراکز تعاونی و عرضه مستقیم یا حتی خرید دولتی، کنترل بازار را از دست واسطه ها خارج میکردم تا همه سود کنند هم کشاورز و تولید کننده و هم مردم. چون با اینکار هم تولید کننده جنسش را به قیمت بالاتری میفروخت هم مردم به قیمت پایین تری میخریدند ؛ در واقع سودی که به جیب دلال ها میرود بین تولید کننده و مصرف کننده تقسیم میشد .


+ یه سازمان بازرسی شیک و کارکشته هم زیر نظر مستقیم خودم میساختم و بیشتر از هر جای دیگه بهش بودجه و بها میدادم ؛ تا جایی که مو رو از ماست بیرون بکشن .  ( شاید اسمش رو موازی کاری بذارید ولی مجبورم ! بقیه کار خودشونو درست انجام نمیدن )



اینا یه قسمت از برنامه هام بودن ؛ ان شاء الله وزرای کابینه و سایر برنامه ها را در مناظره های انتخاباتی ام پیگیری کنید :)



+ قبول دارم در عمل سخته ! اما اونقدرا هم سخت نیست .


+ درسته که خارج از گود نشستم اما من بودم بهتر از اینا دولت رو اداره میکردم ... :)



+ چند وقت پیش آقای قرائتی صحبتی کرده بود و گفته بود ما تو این کشور مشکل کار نداریم ؛ مشکل جیگر داریم! جیگر!!!


راست گفته بود :)






۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر

251. تلاقی راه ها!


اگر کنکور را یک پیچ تاریخی در نظر بگیریم ، برای خیلی ها یکی دو سال بعد از فارغ التحصیلی، حکم دوربرگردان تاریخی را دارد !

کسی که بخواهد از این دوربرگردان استفاده کند و برخلاف همقطارانش باز برگردد سر همان دوراهی که پیچ را اشتباهی پیچیده بود ، باید دوباره کیلومترها راه برود تا برسد به نقظه ی اول و یک بار دیگر آن پیچ را امتحان کند ! برای خیلی ها جواب میدهد و خیلی ها هم چیزی از دست نمیدهند . به امتحان دوباره اش می ارزد !


دوستی دارم که از همان سال کنکور عاشق یک نفر شد، به آب و آتش زد تا به او برسد اما نشد ، خیلی ناراحت بود ، برگشتم بهش گفتم از کجا معلوم خدا اتفاق بهتری برایت کنار نگذاشته باشد !

یکی دو سال بعد کس دیگری دلش را برد ، که به قول شادمهر: " از اولین خنده ش...  فهمیده بودم زود ، عشقای قبل از اون ... سوء تفاهم بود! "

هم خدا را شکر میکرد که مسیر جوری رقم خورده که به قبلی نرسیده و هم به این خاطر که این یکی سر راهش قرار گرفته اما این یکی هم به دلایلی نشد ، اینبار قوی تر از دفعه ی قبل به او اطمینان دادم که منتظر اتفاقات بهتری باش! چون تو هر کاری از دستت بر میومده انجام دادی ، پس خود خدا برنامه ی دیگه ای داره و باید منتظر بمونی ببینی چه آشی برات پخته ...


سال پشت کنکور ترانه ی زیبای فرانک سیناترا را برایش فرستادم : 


? who knows where the roads will lead us  

جواب داد :

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد!

? who knows where we lead the roads



گذشت ... فکر کنم یک بار دیگر هم عاشق شد و نشد اما این بارِ آخر دیگر به هدف زد!!!  آنهم کسی از 700 کیلومتر آنظرف تر ! 

به راستی چه کسی فکر میکرد که این همه اتفاقِ نزدیک، یکی هم نیفتد و آنوقت کیلومتر ها آنطرف تر اتفاقی منتظر افتادن باشد . فقط باید منتظر ماند تا راه ها با هم تلاقی کند !



چند روز پیش دیدمش ؛ خوشحال از اتفاقاتِ افتاده که مثل یک دومینو دست به دست هم داده بودند تا او به بهترین چیزی که فکر میکرد برسد . 

برگشت کفت : ما نمیدونیم چه اتفاقانی قراره بیفته ؛ اما اینکه خیلی از کارها نمیشه رو باید به فال نیک گرفت شاید بهترش در انتظار ما باشد !


گفتم : این فرضیه زمانی درست از آب در میاد که ما طبق دستورالعمل پیش رفته باشیم . درسته که تو امروز به اتفاقی رسیده ای که فکر میکنی بهترین اتفاق ممکن بوده است اما تو زمانی میتوانی مطمئن باشی که این بهترین اتفاق بوده که تو هم بهترین عملکرد خودت را به نمایش گذاشته باشی ! شاید خدا برای تو اتفاقی با نمره ی صد کنار گذاشته باشد ، اما گاهی به خاطر پیچ هایی که دانسته اشتباه میرویم این نمره ی 100 عوض میشود و به جایش یک نمره ی 60 هم که گیرمان بیاید فکر میکنیم این آخرش بوده و بهتر از این نمیتوانسته باشد .

البته این قضیه ربطی هم به خوب یا بد بودن آن اتفاقات ندارد ؛ چه بسا طبق دستورالعمل پیش برویم اما اتفاق خیلی بدی در مسیر مان قرار بگیرد ؛ این اتفاق هرچقدر هم بد به نظر برسد در واقع برای رشد و حرکت ما لازم بوده و در درازمدت بابت اتفاق افتادنش خدا را شاکر خواهیم بود ؛ آدم زمانی میتواند مطمئن باشد که همه چیز دارد طبق برنامه پیش میرود که خودش هم طبق برنامه حرکت کند . انتخاب کند و منتظر بماند ...


این فراز از دعای کمیل را خیلی دوست دارم که امیرالمومنین گناهان را دسته بندی و درجه بندی میکند:

اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم ... اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم ... اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم و ...

اولین مرحله از گناه باعث میشود که پرده ی عصمت انسان دریده شود و انسانی که به طور بالقوه معصوم بود با اولین انتخاب اشتباهی که انجام میدهد این شیشه را میشکند و از مرتبه ی عصمت ، خودش با دست خودش خارج میشود .

در مرحله ی بعد گناهانی است که نقمت ها را بر انسان نازل میکند . ( نقمت به عذابی گفته میشود که با ناخرسندی عذاب کننده همراه باشد ) در این مرحله با این که خدا بنده اش را شدیدا دوست دارد و دلش نمی خواهد به او آزار و آسیبی برسد ولی چاره ای جز این ندارد و با کراهت و ناراحتی تمام پروردگار، این اتفاق برای بنده ی او که به همان مسیر کجش ادامه داده می افتد .) 

در مرحله ی بعدی اگر این فرد همچنان بخواهد با همین دست فرمان پیش برود و از خدا دور شود ، نعمت ها تغییر میکنند ( مثلا اگر قرار بوده از مسیر شماره ی هفده برود و به فلان اتفاق و پاداش برسد ، مسیر عوض میشود و آنجا اتفاقات دیگری می افتد و این ماجرا ادامه دارد ...


این روزها هی با خودم فکر میکنم ؛ چقَدَر اتفاق خوب که یا عوض شده یا به طور کلی از آن ها برای همیشه محروم شده ام میتواند وجود داشته باشد  ...



+

? who knows where the roads will lead us 


 !Only a fool would say


 But if you let me love you


its for sure

im gonna love you all the way

...



دانلود

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر

250. غربال

- در ادامه ی مطلب قبلی :

از اینکه ابزارهای ارتباط جمعی جدید ، و شبکه های ماهواره ای حجاب ها را کنار بزنند و آدم ها را زیر و رو کنند و ما فی الصدور آدم ها را بیرون بریزند ، هم ناراحت و نگرانم ، هم خوشحال و امیدوار !

ناراحتم از اینکه تعداد زیادی همان ظاهر شریعت و انسانیت را هم از دست میدهند و قطعا زندگی دنیایی لذت بخشی هم نخواهند داشت و آرامش خودشان را از دست میدهند ! نگران از اینکه این فساد در همان نقطه محصور نمیشود و خیلی زود میتواند آدم های خوب را هم محاصره کند و آن ها را منزوی و تنها خواهد کرد همانطور که امیرالمومنین پیش بینی کرده بود.

اما خوشحالم از اینکه آدم ها غربال میشوند و خالص و ناخالصی ها، سطحی و عمقی ها مشخص میشوند ! 

به وضعیت کنونی در عین نگرانی بسیار امیدوارم ، چون به همان میزان که عده ای در سطح مانده اند و از شریعت و ریشه ی هستی جدا شده اند ، کسانی که باقی مانده اند قوی هستند و ریشه هایشان صوری و ظاهری نیست ! اگر در گذشته هر کسی چادر سر میکرد و ریش میگذاشت و تسبیح دست میگرفت به خاطر جوشش احساسات یا فضای غالب اطرافش بود و نمیدانست برای چه این کارها را میکند و با اولین تند باد بر باد میرفت ، این روزها کسانی که چادر به سر میکنند ویا دم از اسلام و انقلاب اسلامی میزنند در واقع دارند بر خلاف جریان موجود حرکت میکنند به همین خاطر است که راحت کنده نمی شوند و با اگاهی و بینش این کار را انجام میدهند ، مذهبی های جدید برای همه چیزشان باید هدف و دلیل داشته باشند و نمیتوانند از سر عادت دینداری کنند ؛  در واقع راهی جز قوت و قدرت فکری و عملی ندارند ؛ وگرنه آنها را هم به زودی باد خواهد برد ... 

و این دینداری جدید به مراتب قدرتمند تر و امیدوار کننده تر از دینداری کثیر اما سطحی گذشته است !


۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر

249. خانه از پایبست ویران است!


از بحث کردن خوشم نمیاد ؛ خصوصا زمانی که طرف از مرحله پرت باشه ! اما در دنیای رابطه ها نمی توان بی تفاوت و ساکت بود و فقط کلاه خودت را بچسبی که باد نبرد ! نمی توانی جزیره باشی و با قوانین و چارچوب خودت زندگی کنی ؛ چون این کشتی همین که سوراخ بشود ، همه را با هم غرق خواهد کرد ؛ حالا عده ای را به خاطر بی شعوریشان و عده ی دیگری را به خاطر بی تفاوتیشان! 

که وقتی دقت میکنی میبینی واقعا این دو دسته با هم تفاوتی ندارند ؛ آن ها به خاطر بی تفاوتی شان نسبت به سرنوشتشان ، به بیشعوری رسیده اند و این ها به خاطر بی شعوریشان هست که بی تفاوت اند ! 


بعد از مدت ها که به خونه برگشتم ؛ دیدم همان چیزهایی که از خودم دور و بعید می دیدمشان ، روبرویم نشسته اند و چشم در چشم هم چای می نوشیم !

  برگشت از اسلام ؛ البته از همان اسلام های شناسنامه ای ! دیر یا زود منتظر چنین تغییراتی بودم اما  نگران کننده است . همیشه برایم جالب بوده که بعضی آدم ها ، دنیا را چطور می بینند ؟ به چه چیزهایی فکر میکنند ؟ دغدغه شان چیست و وقتی با سوالی مثل اینکه آیا خدایی هست ؟ از کجا معلوم که خدایی باشد چطور پاسخ خواهند داد ؟ 

فکر میکنم شبیه زلزله باشد ! بحث فلسفی هم برای کسی که نه از منطق و فلسفه سر در می آورد و نه میتواند از صغری و کبرایی که تو چیده ای ، نتیجه ی درستی بگیرد ؛ جواب نمی دهد . وضعیت بدی می شود ؛ اینطور موقع ها ترجیح میدم برایشان اصلا سوال مطرح نشود ، یا کجدار و مریز رفتار میکنم ، یا با برهان هایی که برای خودم قابل قبول نیستند اما شاید بتواند آنها را قانع کند پیش میروم .


ما سال ها کوشیده ایم که از نطام جمهوری اسلامی دفاع کنیم ؛ اما این رو بناست ؛ گرچه شاید راهی جز این نیست که در همین رو بنا بمانیم ؛ چون امکان تبیین فلسفی جهان برای همه میسر نیست . اما به همان میزان که افراد که چیزی را درک کنند و به آن ایمان داشته باشند ، نقص در اجرای یک نظریه را دلیل بر رد کل نظریه نمی دانند بلکه به شیوه ی اجرا گیر میدهند . 

جالب است اکثر کسانی که با نظام اسلامی مشکل دارند ، اگر بنشینند و با خودشان دقیق تر فکر کنند می بینند که اگر تصمیم بگیریم از همین فردا نطام را عوض کنیم و به جای جمهوری اسلامی ، جمهوری ضد اسلامی هم بگذاریم ، معجزه ای نمی شود ؛ اصلا مگر همین کارهایی که قرار است یک نظام غیراسلامی انجام بدهد را همین دولت کنونی که با تکرار و تشویق خودشان سر کار آمده انجام نمی دهد ؟


خلاصه اینکه مردم ؛ پر از سوال اند ؟ سوال هایی که روز به روز زیاد تر میشوند و عمیق تر اما به جای پیدا کردن پاسخ درست ، صورت مساله را عوض می کنند و به سوال هایی اشتباهی جواب های اشتباه تر میدهند ! یعنی با اینکه سوال هم اشتباه است ، لااقل به همان سوال اشتباه هم جواب درستی نمی دهند و خودشان را فریب میدهند .


دو جور میشود به یک موضوع ایمان آورد ؛ یکی اینکه به تمام زوایای آن چیز احاطه داشته باشیم و با دلیل و منطق و محکم کاری ریز به ریز سوال و جواب ها را هم بدانیم ، خب این روش کمی طولانی و وقت گیر است و مسلما برای همه امکان دستیابی به آن نیست !


روش دیگر اینست که وقتی سوالی برایت پیش آمد بروی و جوابش را از اهلش بگیری ؛ بعد از مدتی دوباره سوال جدیدی جوانه میزند و باز میروی و جوابش را میگیری ؛ اگر مکتبی وجود داشته باشد که هر بار که برایت سوال پیش آمد به درستی به ان ها پاسخ بدهد ؛ نیازی نیست جواب همه ی سوال های عالَم را به تو بدهد تا به آن ایمان بیاوری ، همین که بعد از 100 بار پرسیدن دیدی باز هم کم نمی آورد ؛ نیازی نیست برای هزار و یکمین بار هم ، جواب سوال هزار و یکم هم بدانی تا ایمانت مخدوش نشود! مکتبی که هر بار سوال بپرسی به تو جواب میدهد مطمئن است و قابل ایمان آوردن . 


بعضی فکر میکنند ، اینکه رسانه های جدید بیشتر مروج فساد و شبهه و ... هستند به دلیل کم کاری یا ضعف افراد مومن است ( البته این هم بی تاثیر نیست ) اما واقعیت اینست که برای خراب کردن یک ساختمان نیازی نیست تمام آجرهایش را دانه به دانه برداری تا فرو بریزد ، همین که چند آجر از ستون اصلی برداری کل ساختمان فرو میریزد در حالیکه برای ساختن همان ساختمان باید نقشه کش و مهندس معمار و برق کار و غیره و غیره جمع شوند تا آجر به آجر آن را بالا ببرند . 

دوستانی که به لطف فضای واتساپ و تلگرام با دیدن یکی دو پیام شبهه انگیز اگر خیلی حال داشته باشند ، بلند میشوند و همین سوال را از آخوند سر کوچه که شاید حداکثر احکام و مبطلات وضو و نحوه ی قرائت حمد و سوره را بداند دو سه تا از این سوال ها را میپرسند و چون جواب قانع کننده ای نمی گیرند فکر میکنند چیز تازه ای کشف کرده اند و از راز هستی پرده برداشته اند !!! همین است که حتی حاضر نمی شوند به دنبال پیدا کردن سوالاتی که برایشان پیش می آید هم بروند و همانطور در شک و تردید خودشان باقی می مانند و برای اینکه اظهار فضل کنند گاه گاهی چند تا از همین سوال ها را فی المجلس بالا می آورند ! 


بعضی فکر میکنند این دوستانی که به شکل خاصی فکر میکنند و از عالم و آدم اشکال میگیرند خودشان تحفه ای هستند و مغز متفکری هستند که برای هر چیز طرحی دارند و خیلی چیز میدانند و نابغه اند. اما باید دقیق تر شد و متوجه بود که پرسیدن از اینکه این گردی که در آسمان میدرخشد چیست ؟ کار ساده ایست ، مهم کشف خورشید و ویژگی های آنست که کار هر کسی نیست . گیر دادن به وضع اقتصادی کشور کار هر کسی است اما داشتن طرح و اجرا مبحث دیگری است  ( همانطور که همین دولت فعلی میخواست ظرف صد روز و شش ماه فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد ، اما این روزها مثل خر در گِل مانده است ) 


به هر حال رسانه های فراگیری مثل واتساپ و تلگرام فضای مناسبی برای جوجه متفکرانی است که فقط بلدند آجرهای ستون را خراب کنند تا کل ساختمان فرو بریزد و فکر کنند چه اعجوبه ها و روشنفکرانی هستند که دارند جامعه را از غبار تحجّر و خرافات نجات میدهند . ولی گروه مقابل اصلا کار ساده ای ندارند . چون به راحتی در یک پیام واتساپ میشود هزار سوال را پشت سر هم ردیف کرد و شک و تردید را به جان عوام الناس انداخت اما چطور میشود در چنین محیطی فلسفه بافت و منطق به خرج داد ؟ آنهم برای ذهن هایی که اکثرا از درک مسائل فلسفی عاجزند و بعد از کلّی صغری کبری چیدن بیشتر گیج میشوند ...



۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر

248. چیزهایی هست که نمیدانی ...

    

      

      شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی

هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت ...

۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۹ ۰ نظر

247. ــــــــــــــــــ



 این همه نوشتن بی فایده است! 

وقتی تو نمی خوانی ...


۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۷:۵۷ ۰ نظر

246. ما بی تو خسته ایم! تو بی ما چگونه ای ؟


دوست دارم حرف دلم را برایت بنویسم

دوست دارم اما نمی توانم 

کاش می توانستم بگویم که شاید سال های سال بگذرد و کسی مثل تو پیدا نکنم

میترسم سال ها تنها ( بی تو ) بمانم

این روزها نمی توانم یک دقیقه راحت باشم ، فکر اینکه سال های بعد چه اتفاق هایی خواهد افتاد راحتم نمیگذارد

من تا به حال عاشق نشده ام

بعد از این هم فکر نمی کنم اتفاقی بیفتد 

چون من با چشم هایم ، فکر نمی کنم

اما مجبورم برای همیشه تو را فراموش کنم

بی آنکه تمام حرف هایی را که در تمام این سال ها به امید روزی که پیدایت کنم برایت کنار گذاشته بودم ، به تو گفته باشم

این روزها برای من سخت میگذرد ؛ حال تو را نمیدانم 

امیدوارم خوشحال و آرام باشی و بهترین اتفاق ها برایت بیفتد .

البته جایت خالی 

این روزها حسابی به خدا گره خورده ام

خدایی که بیشتر از هر کسی دوستم دارد

او که بهتر از همه می تواند راه های دور را به هم برساند

و درست جایی که فکرش را نمی کنی شیب منحنی را عوض کند

با اینکه دلتنگم

اما دلم قرص است

به عنایت او

که همیشه با من بوده

و حالا از همه بهتر حال مرا میداند

من مطمئنم

به او که بین مرد و قلبش حائل است

او بهتر از هر کسی میداند که این روزها همه ی دنیا برایم کوچک است

آنقدر کوچک که از هر طرفی به تو میرسم

و تو نیستی و فوری خودش می آید و آرامم میکند

اما آرامش من با خودش غم دارد

آرامش نمناکی که اندوه نبود تو احاطه اش کرده

و گفت: آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟

اما باز خودش گفته که 

از جنس خودمان ، کسی را برایمان آفریده که با او آرام و قرار میگیریم

میشد که در طوفان های زندگی در تو ساکن شوم و  غم دنیا را فراموش کنم.  

لأسکن الیک!

کاش میتوانستم حواسم را پرت کنم!

کاش ... 



دلم گرفته ،
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقــــــــــدر هم تنها!
- خیال می کنم 
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی ؟
- عاشق!
- و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی !
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممکن نیست !
همیشه فاصله ای هست ...
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف 
حرام خواهد شد.



"هنوز در سفرم .
خیال می کنم 
در آب های جهان قایقی است
و من - مسافر قایق - هزار ها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را 
به گوش روزنه های فصول می خوانم 
و پیش می رانم.
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت 
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به 
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟


*سهراب

۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۶:۳۲ ۰ نظر

245. عشق را، ای کاش زبان سخن بود !



  رازی نهفته در پس حرفی نگفته است ؛ مگذار درد دل کنم و دردسر شود !



                                               + آهو نگران است ، بزن تیر خطا را ،

                                         صیاد دل از کف شده !  تا کی به کمینی ؟!

                


   + عشق رازی است که تنها به خدا باید گفت 

                        چه سخن ها که خدا با من تنها دارد ...



+ محسن چاوشی : میون این همه سرگردونی ؛ دل من گرفته ماه پیشونی !





۱۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر

244. زندگی با امام

 

رابطه ی ما با حضرت حجت از اضطرار و "تنها راه حل" بودن تقلیل یافته به رابطه ی محبتی ؛ آنهم وقتی عمیق میشوی می بینی گاهی بعضی جوری دعا میکنند که انگار وقتی دعای فرج میخوانند در واقع دارند برای امام زمان دعای خیر میکنند ، نه خودشان .

امام زمان در معادلات زندگیِ من نه تنها جایی ندارد ، بلکه با ورود او به عرصه ، همه ی معادلات به هم می ریزد . همین میشود که عافیت طلب می شویم و بیشتر از فرج او ( که فرج زندگی های گره خورده و کور خودمان است) برای حوائج ریز و کوچک خودمان ضجه می زنیم و برای او دعای دسته جمعی را مثل یک سرود هماهنگ می خوانیم . زندگی ما چیزی کم ندارد ، چیزی را گم نکرده ایم تا برای پیدا کردنش هستی را زیر و رو کنیم . در بهترین حالت با خودمان می گوییم شاید اگر این جمعه بیاید زندگی ما هم سر و سامانی بیابد ، شاید! 

دیگر اینکه در سوریه و یمن و نیجریه و اینطرف و آنطرف عالم این همه انسان مستضعف هستند که با او ، فقط با او به کرامت انسانی میرسند برایم اهمیتی ندارد .

 

 

 

+  این روزها به این فکر میکنم که این پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله که دیگر وقت رفتنشان رسیده ، شبیه همین دانشجوهای فارغ التحصیل هستند که همه ی ورودی های آنها یکی بعد از دیگری به شهر خودشان رفته اند ، آنها هم امروز و فردا باید جمع کنند و برای همیشه بروند . حواسمان به پیرمردهای توی پارک ها باشد ، احساس میکنم غمگین ترین آدم های زمین هستند ...

 

+ روزهایی بود که وقتی قدم هم میزدم با خودم تصور میکردم ، حضرت حجت کنارم قدم میزند ، به خاطر همین در قدم هایی که برمی داشتم هم دقت میکردم . اسمش را گذاشته بودم ، زندگی با امام ! 

 

+ دوستان لطفا آدرس وبلاگ هاتون رو بذارید ، شاید تا مدتی ننویسم ، امّا از اینکه نوشته هاتون رو بخونم ، خوشحال میشم . 

 

 

۱۲ تیر ۹۵ ، ۰۳:۱۷ ۰ نظر