دوست دارم حرف دلم را برایت بنویسم
دوست دارم اما نمی توانم
کاش می توانستم بگویم که شاید سال های سال بگذرد و کسی مثل تو پیدا نکنم
میترسم سال ها تنها ( بی تو ) بمانم
این روزها نمی توانم یک دقیقه راحت باشم ، فکر اینکه سال های بعد چه اتفاق هایی خواهد افتاد راحتم نمیگذارد
من تا به حال عاشق نشده ام
بعد از این هم فکر نمی کنم اتفاقی بیفتد
چون من با چشم هایم ، فکر نمی کنم
اما مجبورم برای همیشه تو را فراموش کنم
بی آنکه تمام حرف هایی را که در تمام این سال ها به امید روزی که پیدایت کنم برایت کنار گذاشته بودم ، به تو گفته باشم
این روزها برای من سخت میگذرد ؛ حال تو را نمیدانم
امیدوارم خوشحال و آرام باشی و بهترین اتفاق ها برایت بیفتد .
البته جایت خالی
این روزها حسابی به خدا گره خورده ام
خدایی که بیشتر از هر کسی دوستم دارد
او که بهتر از همه می تواند راه های دور را به هم برساند
و درست جایی که فکرش را نمی کنی شیب منحنی را عوض کند
با اینکه دلتنگم
اما دلم قرص است
به عنایت او
که همیشه با من بوده
و حالا از همه بهتر حال مرا میداند
من مطمئنم
به او که بین مرد و قلبش حائل است
او بهتر از هر کسی میداند که این روزها همه ی دنیا برایم کوچک است
آنقدر کوچک که از هر طرفی به تو میرسم
و تو نیستی و فوری خودش می آید و آرامم میکند
اما آرامش من با خودش غم دارد
آرامش نمناکی که اندوه نبود تو احاطه اش کرده
و گفت: آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟
اما باز خودش گفته که
از جنس خودمان ، کسی را برایمان آفریده که با او آرام و قرار میگیریم
میشد که در طوفان های زندگی در تو ساکن شوم و غم دنیا را فراموش کنم.
لأسکن الیک!
کاش میتوانستم حواسم را پرت کنم!
کاش ...
+