توی هری پاتر یه آینه بود که وقتی کسی جلوش می ایستاد آرزوها و آینده ی آرمانی ش رو تو اون میدید و محو سیر و گردش تو خیالات خودش میشد و از این وضعیت لذت می برد، چون فکر می کرد که واقعا هست... عده ای بودند که سال ها جلوی همین آینه متوقف شده بودن و محو تماشای اون.
مطمئنم خیلی هامون به این بیماری دچار شدیم...
+
ای مـردم من از دو چیـز در مورد شما میترسم؛ هوا پرستـی و آرزوهای طولانی.
پیروی از خواهشهای نفس، انسان را از راه حق دور میکنـد و آرزوهای زیاد آخـرت را از یادِ انسان میبـرد.فرار میکنم از ملتی معطل ما
کتابخانه ی ملی قرار اول ما
کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری
و بعد می گویی: جز شما من از پسری...
و بعد میروی و چشم شهر بر راهت
درخت ها و حسودی به قد کوتاهت
مرور میکنم از دور لحن گرمت را
و احتمالا انگشت های نرمت را
به چشم هات، به ابروی برنداشته ات
اگر غلط نکنم موی تل گذاشته اتجز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
میپرستم ماه را ،از سجده ام معلوم نیست ؟
آنقَدَر با سرعت این "عاشق شدن" رخ داد که
صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست !