إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۲۶ مطلب با موضوع «هنر شکارچی :: نگاه برتر» ثبت شده است

151. فواید از بزرگان نبودن

 

اولا وقتی نخوای از بزرگان باشی، نوکر خودتی و آقای خودت. دوما مجبور نیستی واسه این که از بزرگان بودن نیفتی، دائم قیافه و رخت و لباس و  فکر و حتی احساست رو به سلیقه‌ی دور و برت کوک کنی.

...

"دیگه عالم وآدم به همه‌ی سوراخ سنبه‌های زندگی‌ات سرک نمیکشن واسه این که مدرک جمع کنن که بعله فلانی همونیه که ... بعدشم اگر اشتباهی، خطایی کردی، اولا گندش همه جا رو بر نمی‌داره ثانیا خودت و فوقش دو سه نفر دیگه بیچاره میشن دیگه آتیش به جامعه ات نمی‌زنی.
یکی دیگه این که از بزرگان که نباشی هر حرفی می‌زنی باید براش دلیل بیاری، واسه همین هم بیشتر مواظبی چی میگی..."

* کتاب خوشمزه ی به شرط چاقو - محمد رضا آتشین صدف

۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۹

147. ما

ما داریم خودمان را در هستی خرج می کنیم و بی خیال هم هستیم ...

+ گاهی قضاوت آدما ، شدیدا به فکر فرو میبردم ... اما از اینکه بخوام شروع کنم به تغییر نگاهشون خوشم نمیاد . احساس میکنم شاید نمود بیرونی اش اینطور است .

+ سکوت شدیدا آرامش می آورد .

۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۰

111. زیبا و حماسی



تیتراژ تصویری برنامه ی دوست داشتنی ِ ثریا با صدای حامد زمانی :

مشاهده و دانلود
۱۲ دی ۹۳ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر

102. دیدن و دیگر هیچ ...


معارف را سرد و بی حرارت و عشق دریافت نکنید یا لا اقل برای شروع مطالب را در هاله ای از زیبایی و محبت دریافت کنید و بعدا ماده ی خشک آن را مرور کنید .
علم ، اندیشه و احساس را نمیشه از هم جدا کرد ،  تا زمانی که عشق به حقیقت نداشته باشی نمیتوانی کار علمی هم بکنی !
خطبه همام باعث می شود که معارف را در حالت زیبا و دوست داشتنی دریافت کنی.
سوال چند جور هست که یا برای پیشرفت هستند یا پسرفت ! به انگیزه ی سوال های خود دقت کنیم .
مثلا کسی با موضوعی مخالف است هی سوال میپرسد ...
انسان رشد یافته هیچگاه دنبال سوالی با انگیزه پسرفت نمی رود ، گیرم که شما هزار سوال از این دست هم داشتی ، باز هم آخرش در نقطه ی صفری .
مهم ترین مشکلی که در اینگونه سوال ها هست ، وقت گیر بودن آنها نیست ! بلکه مشکل اساسی اینجاست که وقتی جواب های احتمالی پیدا کردی به آن جواب ها گیر می دهی و علاقه پیدا میکنی. سوالی که به انگیزه ی مخالفت با حق پرسیده شود ، به بدترین جوابش علاقه مند میشوی و باید سعی کرد که اینگونه سوال ها اصلا پیش نیاد ؛ هر سوالی ارزش پرسیدن ندارد .
صفات فکری انسان در سوال هایش آشکار میشود . ( حسن السوال نصف الجواب )
بعضی سوال ها از سر فراموشی است و بیهوده هستند ؛ یک آدرس را هزار بار می پرسد.
دسته ی دیگر سوال ها که در این بحث بسیار مهم است ، پرسش هاییست که بدلیل اینکه فرد تفکر نمیکند پرسیده میشود . علامه طباطبایی می فرماید من اکثر سوال هام رو مطرح نمی کردم ؛ پیش خودم نگه می داشتم تا به جوابشان برسم . باید اول خودت دنبال جواب سوال بگردی و به آن فکر کنی نه اینکه فوری دنبال جواب بیفتی و از کسی بپرسی ، خود سوال ارزش دارد .
هر کس بدون اینکه راجع به موضوعی تحقیق و تفکر و مطالعه کند و فوری بپرسد ، یعنی اینکه برای سوالش ارزش قائل نیست.
و دسته دیگر سوال ها ؛  نه در اثر نادانی و فراموشی هستند و نه برای مخالفت کردن ! برای پیشرفت هستند.
این سوال ها خودشان ذاتا ارزشمند هستند . فوری دنبال جواب نباش ، خودت را از شر سوال خلاص نکن( آب کم جو ! تشنگی آور به دست ... تا بجوشد آبت از بالا و پست )
دلیل اینکه امیرالمومنین به سوال همام ابتدا جواب نداد این بود که این تشنگی را در او ایجاد کند .

گاهی اوقات باید به علم خود عمل کرد تا به جواب ندانسته هات برسی ، با عمل کردن به عمق بیشتری می رسی .
علم لدنی ، فرقان و بصیرت با پرسیدن به دست نمی آید بلکه با عمل کردن و انگیزه های قشنگ به دست می آید.
برای سوال بین خودت و خدا دری باز کن و از شر سوال خوب زود خلاص نشو ؛ سوال خوب اگر نگه داشته شود ، ارزش پاسخ بهتر دانسته می شود و خودش نورانیت دارد.

سوال همام ، درخواست توصیف است نه توصیه ! نپرسید که من چگونه با تقوا بشوم بلکه گفت با تقواها را برای من توصیف کن ! مثلا خیلی ها میگن من چیکار کنم آدم بشم ؟ مگه میخوای واحد پاس کنی که چنین سوالی میپرسی ؟
به خدا رسیدن نداریم ! به سوی خدا رفتن داریم ... خیلیا راه رسیدن به خدا را میپرسند تا از شر به سوی خدا رفتن خلاص شوند  ، چه کسانی از به سوی خدا رفتن میترسند ؟ کسایی که خوف و شوق را تحمل ندارند . آدمایی که تحمل ابهام و سکوت خدا را ندارند .
حافظ در نغمه های عارفانه و عاشقانه ی خودش از اول تا آخر شعر هایش معطل است و هیچ گرهی هم باز نمیشود . اصلا انگار اومده که همینجا بمونه !!!
همه ش در حال در به دری و منت کشی و خوف و رجا دارد و آخرش هم به جایی نمیرسد ...
امام صادق گفت راحتی در مبارزه ی نفس است ! پس کی آدم راحت میشود ؟ اولین روزی که وارد بهشت می شوی ...  دنبال رسیدن به راحتی نباش ! سختی ها همیشه هستند ، اما بعضی ها سطح و کلاس سختی هایشان بالاست و نسبت به سختی های قبلی به آسایش رسیده اند . بعضی ها میخواهند زود به مقصد برسند تا از سختی رفتن خلاص شوند .
کلام آخر : همام سوال های زیادی را با این سوال برای خودش تولید کرد . یعنی با شنیدن هر یک از اوصاف متقین هی از خودش میپرسد چطوری اینها اینجور میشوند ! تو دیگه باید با این سوال صفا کنی ...
گیر ما بلد نبودن نیست ، انگیزه است ! همام توصیف متقین را درخواست کرد تا شوقش به آنها زیاد شود و انگیزه اش بالا برود ...
همام گفت میخواهم متقین را ببینم ! تماشایشان کنم ...
در امور مادی شما مثلا میخوای یه گوشی همراه بخرید ، میگی میشه ببینمش ؟ ببینی که چی ؟ میخوام بخرم . بخرم که به کار بگیرم و استفاده کنم . دیدن جنبه ی ابزاری دارد که بخرد !
اما در امور معنوی دیدن خودش هدف است . من میخوام متقین را ببینم ! ببینی که آدم بشی ؟ نه بابا ! مگه بعد از این دیدن چیز دیگری هم هست ؟ نــــه ! نگاه یک تقاضاست. یک تمناست . آخر کار ما لقاء الله است ... آخرش چیه ؟ ملاقات خدا ! خدایا ببینمت .
در مورد خوبی ها ، زیارت و رویت و شهود و لقاء وجود دارد . دیدن یک عطش است ...
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ؛ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ...

تو رسیده ای به مقام دیدن و دیگر هیچ ...؟؟!

خدایا ما را به تمنای دیدار برسان !




* خلاصه ای از جلسه ی دوم باران خوبی ها ، سخنرانی استاد پناهیان


۰۵ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۸ ۰ نظر

91. خدایا ممنون!


وَاصْبِرْ‌ لِحُکْمِ رَ‌بِّکَ  فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ۖ  وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَ‌بِّکَ حِینَ تَقُومُ ﴿48 طور﴾


پیامبر با شنیدن این آیه چه قوت قلبی می گرفته !!! برو که من خودم هواتو دارم ، تو جلوی چش خودمی، عین خیالتم نباشه !

به قول سهروردی "موقعی که قران می خوانی طوری بخوان که انگار قران تنها برای تو نازل شده و تو مخاطب خداوندی "



ولی ما  دلمون رو به چه چیزایی خوش میکنیما ! و احمقانه تر به خاطر چه چیزهای کوچکی نگران میشیم ...

خدایا از اینکه همچنان ما را تحمل میکنی ممنون !


۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر

72. آنجا که هیچ چیز نبود ...

 

خدایا،

 

فکر می کنم به رسولت، نوح علیه السلام، آنگاه که کشتی می ساخت به فرمان تو وقتی هیچ خبری از باران و طوفان و دریا نبود!

 

فکر می کنم به دیگر رسولت، ابراهیم علیه السلام، آنگاه که فرزند پاکیزه و دلبنداش را به قربانگاه می برد و خبر از ذبح عظیم نداشت!

 

به موسی علیه السلام، آنگاه که نجات یافته از فرعونیان، سرپناهش بیابان بود و ... به خیر تو محتاج!

 

به عیسی علیه السلام، وقتی به باغ موعود رسید و راه ها همه بر او بسته بود جز راه آسمان!

 

به گرامی ترین رسولت، آنگاه که اقیانوس ها در قلبش نمی گنجیدند و او تنها با دو نفر، رو به درگاهت نماز می گزارد و طرد می شد و مسخره می شد و آزار می دید و رنج بی ایمانی مردم را می کشید و کعبه هنوز خانه بت ها بود!

 

و به علی علیه السلام، آنگاه که در بستر رسولت خفت در انتظار شمشیرها و سکوت کرد بنا به فرمان رسول خدا و کار کرد و خطبه خواند و جنگید و لحظه ای از پا ننشست ...

 

فکر می کنم به قوتی که جادو نبود، به صبری که نمایشی نبود، فکر می کنم به ایمان؛ آنجایی که هیچ چیز نبود! به روشنی ایمان در تاریکی راه ها و روزها! و به وعده تو که هرگز خلاف نشد! و هرگز رسولی رها نشد!

 

خدایا،

من از تمام روزهای نیامده بی خبرم! و از هر چه خواهد آمد و از هر چه خواهد رفت! تو صادق ترینی در وعده، پس به من صبر بده!

 

 

* نقل از : کیمیاگر

۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر

59. دست خدا


سال‌ها پیش یک‌روز به همراه بچه کوچکم از خانه بیرون آمدیم. چون این بچه مدتی بود بیرون نیامده بود، انگار همه چیز برایش تازگی داشت و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می‌چرخاند تا دست مرا بگیرد. چون همه چیز برایش تازگی داشت، نمی‌خواست چشم از آنها بردارد. ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من میچرخاند تا طبق معمول دست مرا بگیرد. کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چکار می‌کند. بعد از مدتی، با کمی نگرانی برگشت نگاه کرد و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند و باز مشغول تماشا شد. در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم. گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه خیلی بیشتر است، ای کاش من هم هر روز صبح که ازخانه بیرون می‌آمدم دستم را می‌گرداندم تا خدا دستم را به خدا بدهم بعد مشغول تماشا بشوم ...



* استاد پناهیان

۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۸ ۰ نظر

52. رهایی


- تو مجبوری دائما تاریخچه ی شخصی خودت را تجدید کنی و به همین منظور هرچه انجام می دهی برای والدینت،نزدیکان و دوستانت تعریف می کنی. اما اگر تاریخچه نداشتی هیچ توضیحی لازم نبود به هیچکس بدهی. دیگران نه از اعمال تو ناراحت می شدند و نه عصبانی و به خصوص هیچکس نمی توانست روی تو اعمال نظر کند! بهتر است تمامی تاریخچه ی خود را از بین ببریم. زیرا این کار ما را از افکار مزاحم و دست و پا گیر آدمهای دیگر خلاص می کند!

- چرا مردم نباید مرا بشناسند ؟ این ابلهانه است ! چه ایرادی دارد؟

ـ ایرادش این است که به محض اینکه ترا شناختند برای آنها موجود معلومی می شوی و آنوقت دیگر هرگز نمی توانی مسیر فکرشان را تغییر دهی. من شخصا واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم.



* سفر به دیگر سو - گفتگوی کاستاندا و دون خوان




۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۹ ۰ نظر

46. مــــاه عـسـل

                                  


 

انسان می‌بیند رمضان دارد میرود؛ مثل قطاری که آخرین واگنش رسیده است و ما هم در راهی مانده‌ایم که حتی امید معجزه‌ای در آن نیست. اگر سوار نشویم، تنهایی است!

از کسانى نباشیم که رمضان بر آنها مى‌گذرد، در حالى که بدن‌هایشان ضایع شده و فکرهایشان عقیم مانده و قلب‌هایشان سرشار از بت‌ها شده و روح‌هایشان هم به تنگى رسیده است؛چون این یک اصل است که اگر کسى از نعمتى که در دسترس اوست بهره نگیرد، سیاهى به او مى‌رسد. جرقه‌هایى که مى‌زنند، اگر کسى استفاده نکند و شکر نکند، سیاهش مى‌کنند و به او مى‌بندند.

 اگر در این ماه، دو خواهش از خودمان داشته باشیم خوب است: یکى‏ اینکه نه سلمان و نه ابوذر و نه حتى آدم، که‏ خاک‏ باشیم ... و دوم‏ اینکه خودمان را بکاریم؛ ما بارها خودمان را در هر اذان دعوت مى ‏کنیم؛ «حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ»، وادار مى ‏کنیم به‏ رویش‏.  بهار رویش. ...

اگر انسان را بیش‏تر از این خوردن و خالى کردن شناختیم و به شهادت استعدادهاى او، که بیش‏تر از بزغاله‏ ها و میش‏ هاست به زندگى دیگر و هدف دیگر روى آوردیم؛ آن وقت ضرورت‏ مذهب را احساس مى ‏کنیم.مذهب، در جایی ضرورت پیدا می‌کند که راه انسان طولانی باشد، نه فقط تا توالت و آشپزخانه؛
که برای اینها به این همه استعداد نیازی نیست. با غریزه زنبور و بزغاله هم می‎شود این مسیر را طی کرد.
با غرایز فردی و یا اوج آن، غرایز اجتماعی هم می‌شود این راه را پیمود که در این صورت انسان نه به فکر احتیاج دارد و نه به مذهب.
ولی اگر راه طولانی شد، نه تنها فکر به جایی نمیرسد که نوبت مذهب و کمک رب است.

.... ما میدان زندگى را با مرگ، محدود کرده ‏ایم و این است که براى هفتاد سال مى‏ کوشیم و درست در هنگام بهره ‏بردارى ما، مرگ جلوه مى‏ کند و حاضر مى‏ شود و ثمرات تو را مى ‏بلعد و میوه‏ هاى تو را در کام خود مى‏ کشد. اگر زندگى را گسترده ‏تر ببینیم و مرگ را استمرار زندگى و براى همیشه‏ ى خود بکوشیم و نه براى هفتاد سال، که براى همیشه فرش و لحاف و کفش و کلاه تهیه کرده باشیم و پیش فرستاده باشیم، آیا جز انس به مرگ حاصلى خواهیم داشت؟ با این تحلیل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و کار و کوشش هم گرم‏تر مى ‏شود، که تو بیشتر مى‏ کوشى و بیشتر به کار مى‏ گیرى و کمتر انبار مى ‏کنى...

انس به مرگ تو را به قبرستان پیوند نمى ‏زند، که به چرخش مى‏ آورد تا کام بگیرى و از خاک بهره‏ بردارى، پیش از آنکه در کام آن پنهان شوى؛

.... من نمى ‏دانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اینقدر مى‏ دانم که اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد، بلکه ادامه‏ ى آن باشد و استمرار آن، دیگر مرگ مسأله ‏اى نیست. باید آن گونه زندگى کرد که مشرف بر مرگ بود. این ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حیاتى که با حیات محمد و آل محمد پیوند بخورد، مرگ آن را نمى‏ سوزاند و بن ‏بستِ آن نمى ‏شود؛ 

ما به گونه ‏اى زندگى کرده ‏ایم که مرگ، آرزوها، کارها و عشق‏ هاى ما را نا تمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ براى زندگى ما، باعث ترس و فرار از مرگ است. اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمین شود و اگر کارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشق‏ هاى ما با مرگ به تمامیّت خود برسد، آیا جز عشق به مـــرگ، تفسیر دیگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟

 




* قسمت های به هم مرتبطی از کتاب های رشد ، بهار رویش و یادنامه استاد صفایی حائری

 


+ امیدوارم مهمون ویژه ی خدا تو این ماه باشیم و حسابی به خودمون برسیم ...


۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۱ ۰ نظر

45. دیروز . امروز . فردا



فردا همان روزی است که ممکن است هرگز آن را نبینی و دیروز همان روزی است که حتما دوباره آن را در قیامت خواهی دید.

امروز همان روزی است که دو فرصت مهم در اختیار داری : یکی جبران خرابیهای دیروز و دیگری زمینه سازی برای خوبیهای فردا .


 

۰۲ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۸ ۰ نظر