إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴۲ مطلب با موضوع «ادبیات :: شعر» ثبت شده است

344. وای سعدی ! سعدی ...


من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم؟!

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان

چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم

مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی

که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم



× شاعر عزیز دل - سعدی

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر

281. نسیر فی الزمن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۵۶

264. پوکمون گو! و مهندسین معکوس


گفته بودم که همیشه دو قدم از علم و فناوری عقب تریم ؟

گفته بودم که ایده و ابداع و ابتکار تا حدود زیادی در ما مرده است؟

شاهدش هم همین که بعد از فیسبوک، فیس نما میسازیم ؛ بعد از واتساپ ، بیسفون و بعد از تلگرام ، پیام رسان سروش !!!؟

ظاهرا ما در بهترین حالت مهندسان معکوسیم ...

معکوس از این جهت که علم و تحقیق حالتی رو به جلو دارد و ما همیشه دو قدم عقب تریم ...

دنباله رو بودن باعث میشود که همیشه حالت تدافعی داشته باشیم . همیشه نفی کنیم و همیشه از توطئه دیگران سخن بگوییم ...


از لحاظ زمانی کاملا مشخص است که اول فیسبوک بود و بعد واتساپ همه جا را گرفت و بعدش تلگرام ...


عکس العمل ما در مقابل علم و ابداعات فناوری چگونه بوده است ؟


ما همیشه درگیر وجه سلبی و انکاری خودمان بوده ایم و کاری به وجه ایجابی نداشته ایم .

 مثلا تمام آن مدتی که ویدیو به عنوان اولین تهدید انقلاب اسلامی فکر مسئولین را مشغول کرده بود و مردم ویدوئو ها را پتوپیچ میکردند تا بتوانند گاهی فیلم شعله ببینند وضعیت به همین منوال بوده است . 

بیایید به فناوری های بعد از ویدئو نگاهی کنیم . بعدش ماهواره آمد . اولین حرکت ممنوع کردن بود ؛ بعدش کپی کردن ! وقتی هم که کپی کردیم ابزار جدیدی مد شده بود . باز باید می دویدیم . شبیه کسی که دنبال سایه ی خودش بدود ...

بعد از ماهواره فیسبوک آمد . اولین واکنش فیلتر کردن و ممنوع کردن بود و بعدش کپی کردن و فیس نما ساختن !

بعد از فیسیبوک واتساپ مد شد ؛ چون قابلیت فیلتر کردن به آن معنا را نداشت و حسابی فراگیر شده بود ، به تقبیح آن پرداختیم و بعد دوباره به سراغ کپی کردن رفتیم و بیسفون و امثالهم را ساختیم ...


بعد از تلگرام هم به جای اینکه به این فکر کنیم که دفعه ی بعدی به جای اینکه مورد تهاجم فرهنگی واقع بشویم ، اینبار ما دست به حمله بزنیم ... حداکثر فکر نواندیشانه ای که به ذهنمان زد این بود که همان چیزی را که روزی تقبیحش کرده بودیم ، کپی کنیم . و این ماجرا ادامه داشت ...

در تمام آن روزهایی که ما سرگرم بیسفون و واتساپ و تلگرام بودیم میشد به این فکر کرد که چه کاری کنیم که کارستان باشد و محض رضای خدا هم که شده یکبار ما ابتکار عمل را در دست بگیریم و آن ها دفاع یا کپی کنند ...


و باز هم نشستیم تا بازی "پوکمون گو" را بسازند که اینبار به معنای واقعی تهاجم است . نه فقط به ایران که به همه ی جهان . نوعی جاسوسی عمومی از تمام مناطقی که این بازی رواج پیدا کند ...


خب چرا ما نیامدیم به جای سرگرم شدن به فیس نما و بیسفون و سروش ، همه ی آن وقت را می گذاشتیم پای اینکه برای اولین بار ما همچین بازی را اختراع کنیم که حالا ما در موضع تهاجم باشیم و آن ها به فکر مقابله و کپی و این حرف ها ... ؟؟؟


حالا هم به جای اینکه دوباره همان روند ، تقبیح و ممنوع و کپی را تکرار کنیم ، بهتر است به فکر این باشیم که قدم بعدی را ما برداریم و آن ها به چه کنم چه کنم بیفتند!


مشکل اینجاست که ما موقع دیدن یک ابتکار یا یک فناوری جدید چشممان گرد میشود و دهنمان کف میکند و پیش خودمان فکر میکنیم که نه بابا این دیگه آخرشه !!! و همین میشود که همان را اولین و آخرین تهدید هم تلقی میکنیم و تمام تمرکزمان روی همان مورد خاص و مد روز می گذاریم . غافل از اینکه این هیبت و هیمنه به محض ورود ایده ی جدیدتر و کاربردی تر رنگ می بازد و میدان را به آسانی خالی میکند . فقط کافی است به این فکر کنیم که مطابق با امکانات و شرایط فعلی من چه میتوانم بسازم که به اندازه ی کافی جذاب و مفید باشد ؟؟؟ جنگ نرم ترسناک نیست !

 به همین سادگی است ...






۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۰ نظر

257. با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی ...


 میتونی تصور کنی 

انجام ندادن آسونترین کاری که میتونی انجام بدی .

دست کشیدن از چیزی که همه ی عمر منتظرش بودی .

و سکوت کردن!

چه به روز یک آدمی مثل من می آورد ...؟!

    کاش میدونستی!

کاش میتونستم !








مــن کــه در تنـــگ بـرای تــو تـمـاشــادارم

بـا چـه رویـی بنـویـسـم غـم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست

بــه زبـان اورم ان را کـــه تــمــنـا دارم

چــیسـتم؟! خـاطــره زخـــم فرامــوش شده

لـب اگـر بــاز کـنم بـا تــو ســخن هـا دارم

با دلت حســـرت هم صحبتی ام هست ولی

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی ...





+

تیتراژ ابتدایی سریال مادرانه رو یک میلیون بار هم بشنوم خسته نمیشم ...


۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر

206. نادیدن ما

تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من می‌کنی محکم نباشد
که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد

* سعدی
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۲۶ ۰ نظر

204. ابراهیم عشق

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم، به سنگ مردمک هایت 
الفبای دلت معنای «نشکن»! را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
 
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد، کسی من را نمی فهمد

نجمه زارع


۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۲۳ ۰ نظر

203. تماشای تو


از تماشای تو برمی‌گردم...از غم‌انگیزترین زیبایی

از تماشای تو برمی‌گردم...به خودم،به گوشه‌ی تنهایی


من یه رویا با خودم دارم اَزت...که منو از همه چی ترسونده

اولین و آخرین دیدارت...لحظه لحظه‌ش توی یادم مونده

می‌دونم چه ساعتی خندیدی...می‌دونم چه لحظه‌ای پلک زدی

حتی وقت رفتنم یادم هست...تا کجا پشت سرِ من اومدی

آخرین فرصتِ تنهاییِ من...تو هنوز یه دنیا فرصت داری

همه می‌گن که حقیقت تلخه...تو نه تلخی،نه حقیقت داری

توی این شهرِ فراموش شده...راهِ برگشتنمو گم کردم

راهی غیر از تو ندارم وقتی...از تماشای تو برمی‌گردم

* حسین غیاثی
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر

202. تحمل

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
چون دل از دست به درشد مثل کره توسن
نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش
شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودست چنین سرو روانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز می‌بینم و دریا نه پدیدست کرانش
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش
نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش

۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر

201. جست و جو


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

"هوشنگ ابتهاج"


۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر

200. قبولم نمی کند


خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند..

*محمد علی بهمنی
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۸ ۰ نظر