إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

338. از کسانی که دوستشان دارم


علی غلامی از آن دسته آدم هاییست که راحت صحبت میکند ، با حوصله و مودبانه پاسخ میدهد . فرد مقابلش را با دلیل و مدرک قانع میکند و آرام و متین است .
شخصیتی که نمی توانم وصفش کنم ...
نمی توانم!
شاید فقط بتوانم بگویم دوستش دارم . خیلی زیاد !

سابقه ی تحصیلی ساده ای دارد اما منظم و  مرتب صحبت میکند . از وسط بحث وارد نمیشود و همه ی جوانب آن را بیان میکند .

تصویر مرتبط


او دانش آموخته ی دانشگاه امام صادق است . همان دانشگاهی که میخواستم رشته ی فرهنگ و ارتباطات  را در آنجا بخوانم .


- دبیرستان: رشته‌ی‌ علوم و معارف اسلامی،‌ دبیرستان شهید مطهری(ره) مشهد (دانش‌آموخته‌ی‌ سال 1373).
- دانشگاه: دانش‌آموخته‌ی‌ دوره کارشناسی ارشد پیوسته‌ی‌‌ دانشگاه امام صادق "علیه‌السلام" با معدل کارشناسی 83/46، معدل کارشناسی ارشد 89/03 و معدل دکتری 92/59.
- عضو هیات علمی دانشگاه امام صادق "علیه‌السلام" از مرداد 1381 تاکنون.
- دانشجوی ممتاز و نفر اول دوره‌ی‌ دکتری رشته‌ی حقوق جزا و جرم‌شناسی دانشگاه امام صادق "علیه‌السلام."
- نگارش پایان‌نامه‌ی‌ کارشناسی ارشد با عنوان "بررسی ماده‌ی 630 قانون مجازات اسلامی" و رساله‌ی‌ دکتری با عنوان "سیاست جنایی جمهوری اسلامی ایران در قبال جرایم علیه اخلاق حسنه با تاکید بر فقه امامیه."
- تحصیلات حوزوی در حد سطح در فقه و اصول.
- آشنایی با زبان‌های عربی و فرانسه.
- مطالعات جنبی در حوزه‌های اعتقادی در حد کتب شهید مطهری(ره) و اندیشمندان معاصر، تفسیر المیزان، جایگاه و حقوق زن در اسلام و غرب، حجاب و عفاف، ‌حکومت اسلامی و مباحث ولایت فقیه.

۳۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۳۵ ۰ نظر

337. تو خواب راحتی داری ...؟


قال علی علیه السلام: الزهد کله بین کلمتین من القرآن؛ قال الله سبحانه:« لکی لاتاسوا علی ما فاتکم، و لا تفرحو بما آتاکم» و من لم یاس علی الماضی، و لم یفرح بالآتی، فقد اخذ الزهد بطرفیه.

«نهج البلاغه، حکمت439»


کسری ها جور نشد ! لااقل به موقع جور نشد و من باید هنوز منتظر بمانم ...
و این یعنی اینکه حداقل یک ماه دیگر در خدمتشان باشیم 
یعنی به اندازه ی همین یک ماه آدم بروند ثبت نام طرح و من بیفتم آخر صف!
یعنی خیلی چیزهای دیگر که نمی شود گفت ...

نمی دانم بهشان چه بگویم ؟ به کسانی که به راحتی حقم را خوردند ... به کسانی که وقت مردم را حق الناس نمی دانند . کسانی که 20 دقیقه کار مفید در روز دارند آنهم اگر 
تعطیل نباشند ،
 آماده باش نباشند ، 
بازدید نرفته باشند، 
در جلسه نباشند ، 
نماز جعفر طیار نخوانند ،
 تلفن زدن هایشان را بگذارند بعد از کار ،
 به زیارت امام رضا نرفته باشند ،
 در پیاده روی اربعین شرکت نکرده باشند و حالا هم که برگشته اند تنشان خسته ی راه نباشد و حال کار کردن داشته باشند . 
که ناگهان خبر میرسد کرمانشاه زلزله آمده و ...


خدایا مرا ببخش بخاطر هر کم کاری که در حق دیگران کردم و کمکم کن جبران کنم ... خودت برای آنها جبران کن!





۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۴:۱۹ ۰ نظر

336. افسانه های قدرت

 
 این است رازی که امروز بر تو روشن می کنم : هیچ کس تاریخچه زندگی مرا نمی داند . حتی خودم. تو باید کم کم در اطرافت فضای مه آلودی ایجاد کنی . تو باید همه چیز را در باره خودت محو کنی و از بین ببری تا آنجا که دیگر هیچ اطمینانی باقی نماند ،‌هیچ واقعیتی باقی نماند . مساله تو در حال حاضر این است که خیلی واقعی هستی . اعمالت خیلی واقعی هستند ، خلق و خو و واکنشهایت خیلی واقعی هستند . هیچ چیز را بطور مسلم نپذیر. تو باید شروع کنی به محو کردن خودت .
 
فکر کردم قصد دارد برایم تعیین تکلیف کند . در زندگی هر بار کسی به خودش اجازه داده بود مرا راهنمائی کند با او قطع رابطه کرده بودم و حتی تصور نصیحتی از این قبیل مرا فورا در حالت دفاعی قرار می داد . "دون خوان" با لحن آرامی ادامه داد :
 
-        از کارهای ساده شروع کن . مثلا به دیگران نگو چه می کنی و بعد کم کم افرادی که تو را خوب می شناسند ،‌ رها کن . بدین ترتیب فضای مه آلودی در اطراف خودت خواهی آفرید .
 
-        ولی این ابلهانه است . چرا مردم نباید مرا بشناسند ؟‌ این کار چه ایرادی دارد ؟
 
-        ایرادش این است که به محض اینکه تو را شناختند برای آنها موجود معلومی می شوی و آن وقت دیگر هرگز نمی توانی مسیر فکرشان را تغییر دهی . من شخصا واپسین آزادی ناشناس ماندن را دوست دارم . مثلا هیچکس با اطمینان مرا نمی شناسد . آنطور که مردم تو را می شناسند .
 
-        ولی این دروغ گفتن است . خیلی جدی حرفم را قطع کرد و گفت :
 
-        دروغ یا حقیقت برای من مهم نیست . در واقع دروغ هنگامی دروغ است که تاریخچه شخصی وجود داشته باشد .
 
در این مورد با او بحث کردم . این مطلب را عنوان کردم که دوست ندارم آگاهانه دیگران را اغفال کنم و فریب دهم .پاسخ داد:
 
-        تو در هر حال همه را فریب می دهی .
 
پیر مرد روی زخم چرکین تمام زندگی من انگشت گذاشته بود. بجای اینکه از او بپرسم منظورش چیست یا از کجا می داند که من دائما در حال گول زدن دیگران هستم . فقط سعی کردم برای کار خود دلیلی بیاورم . گفتم به این موضوع واقفم و از آن عمیقا رنج می برم . والدین و دوستانم هرگز به من اعتماد نمی کنند ، در حالی که هرگز در زندگی به آنها دروغ نگفته ام .
 
-        اگر انسان تاریخچه شخصی نداشته باشد هیچ کدام از حرف هایش نمی تواند دروغ محسوب شود . مشکل تو این است که می خواهی همه چیز را برای همه توضیح بدهی ولی در عین حال هم می خواهی تازگی و بدعت آنچه را می کنی حفظ نمائی . خوب به محض اینکه راجع به کارهایت توضیح می دهی دیگر نمی توانی شور و شوق لازم برای ادامه آنها را حفظ کنی و آن وقت دروغ می گوئی .
 
چرخشی که مطالب بخود گرفته بود مرا سر در گم می کرد . بجای این که حرفش را قطع کنم  و درباره اشتباهات خود یا مفهوم مطالبی که می گفت بحث کنم ،‌ می کوشیدم ذهن خود را متمرکز کنم و آنچه را می گفت به بهترین وجهی یادداشت کنم . ادامه داد :
 
-        از این به بعد تو باید آنچه را که مایلی ، ‌به دیگران بگوئی ، ولی هرگز برایشان توضیح ندهی چگونه به آن رسیده ای .
 
-        من نمی توانم راز نگهدار باشم . آنچه به من می گوئید بی فایده است .
 
با لحن خشکی گفت :
 
-        خوب تغییر کن . برقی از خشونت در چشمانش می درخشید . به حیوان وحشی غریبی شباهت داشت . معذالک افکار و اظهاراتش کاملا همساز و درست بود . حرمان من جای خود را به سرگردانی عصبانی کننده ای داد . گفت :‌
 
-        ببین ، فقط دو راه وجود دارد : یا ما همه چیز را مسلم و واقعی و قطعی می پنداریم یا نقطه نظر مخالف را انتخاب می کنیم . اگر پیشنهاد اول را بپذیریم به ملالی کشنده از دنیا و از خودمان می رسیم . با انتخاب راه دوم که لازمه اش محو کردن تاریخچه شخصی است فضای مه آلودی در اطراف خود ایجاد می کنیم . حالت اسرار آمیز و فوق العاده ای است . هیچکس نمی داند خرگوش از کجا بیرون خواهد آمد . حتی خودش .
 
گفتم :‌
 
-        محو کردن تاریخچه شخصی این خطر را در بر دارد که احساس نا امنی ما را افزایش دهد . پاسخ داد :‌
 
-        هنگامی که هیچ چیز مسلم و قطعی نیست ،‌ ما همیشه گوش به زنگ خواهیم بود و همیشه آماده رفتن هستیم . اگر انسان نداند که خرگوش پشت کدام بوته پنهان شده هیجان انگیز تر است تا اینکه طوری رفتار کند که انگار همه چیز را می داند .
 
مدتها سکوت کرد . حداقل یکساعت تمام . نمی دانستم چه بگویم . بالاخره بلند شد و از من خواست که او را به شهر مجاور ببرم .
 
 
 
این بخشی بود از کتاب سفر به دیگر سو ... اوایل کتاب ! نوشته ی کارلوس کاستاندا که برای اولین بار فکر کنم در سال سوم دبیرستان خواندم و به شدت برایم جذاب بود . 
 
 
 
ادامه مطلب...
۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر

335. دور بودم و سکوت کردم


دور بودم

خیــــلی دور 

و دیر آمدم

خیــــلی دیر

آنقدر دیر که حالا هم که برگشته ام 

حرف مشترکی برای گفتن نداریم

آنقدر دیر که دیگر یکدیگر را نمی فهمیم

آنقدر جدا بودیم که مدت هاست در دو دنیای متفاوت زندگی میکنیم

و من مانند یک توریست به تماشای شما آمدم

و شما برایم یک نمونه ی جامعه شناسی شده بودید

و شما به من مثل دیوانه ها نگاه میکردید...

همه ی آن سال ها را دوری و سکوت پر کرده بود

سکوت و دوری؟

این دیوار هر روز بلندتر میشود

من پشت این دیوار فریاد میزنم

دعا میکنم

خودم را سرزنش میکنم

هی خودم را میخورم 

امـّا ...

باز هم دور می مانم و ساکت!





خدایا دوست دارم آنگونه که تو میخواهی انتخاب کنم ، حرف بزنم ، بمانم یا بروم ، در یک کلام زندگی کنم ...

خودت میبینی حالا که برگشته ام ، نه تاب ماندن دارم و نه توان حرف زدن ... 

تصمیم دارم باز هم بروم .

 نمیدانم ... فکر میکنم تو از من میخواهی بمانم و رفتن هوای نفس من است .

ولی گاهی هم فکر میکنم ماندن آنقدر از من انرژی میگیرد که خودم را زمینگیر میکند .

لااقل دوست دارم روزی برگردم که به اندازه ی کافی قوی شده باشم . آنقدر که استقلال خودم تحت تاثیر هیچ نگاه و حرفی قرار نگیرد .

آنقدر که ...


در شرایط فعلی، بودنم یعنی تابع شرایط محیط شدن .

امیدوارم کمکم کنی تصمیم درست را بگیرم.


امروز داشتم به این فکر میکردم دلیل این سرگردانی اینست که جاهایی که میدانستم ، خودم را به آن راه زدم که حالا نمیدانم !

و جاهایی که میتوانستم ، کاری نکردم که حالا نمی توانم ...


قانون تو اینست :

جایی که میدانی ، عمل کن تا آنجا که نمیدانی به تو بیاموزم

و جایی که میتوانی ، دست به کار شو تا آنجا که نمیتوانی ، دستت را بگیرم ...






۲۴ آبان ۹۶ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر