وقتی بر می گردی و گذشته ی خودتو مرور می کنی میون اون همه پشیمونی و حسرتی که حالا قلمبه شده و نفس کشیدن رو برات سخت میکنه ، شاید نقطه های روشنی پیدا بشه که هیچوقت از مرور اون ها غم به دلت نمیشینه و هیچوقت حسرتشون رو نمیخوری که کاش اون لحظه اینکارو نکرده بودم ...
همه ی اون لحظه هایی که وسط شلوغی و هیاهو های دور و برت گذشت و فکر می کردی که شاد و خوشحال هستی ، حالا بشوند مایه ی دقّ تعجبی ندارد ... اسم اون لحظه ها رو هر چی میخوای بذاری بذار ... شادی و خوشبختی ، عیش و لذت ، هیاهو و همهمه های نا ماندگار بی درمان ( ! )، هر چی بودن و هستن حالا همه رنگ باختن و بدقواره در اومدن و شدن وبال گردن ت !( کل نفس بما کسبت رهینه )