شاید یکی از مصیبت های زندگی تو (و آدم های مثل تو) اینه که بخوای خودتو به یه نفر ثابت کنی . که بگی من اینم . خصوصا اگه طرف مقابل بعد که خوب فکر کنی از نگاه تو به شدت از مرحله پرت یا گیم اوور تشریف داشته باشه .
و این یکی از بزرگترین عیب ها و یا دردسرهای ما آدماست که بخوایم خودمونو به کسی ثابت کنیم که من این هستم و آن نیستم . خب اصلا به اون چه که تو داری وقت و انرژیتو تلف میکنی که بهش بفهمونی کارت درسته یا چه و چه ...
راحت باش ، بگذار تو را آدم احمقی ببینند ، بگذار بگویند خیلی سرش نمی شود ، بگذار متحجر و متعصبت بدانند ، بگذار فکر کند که خودش چقدر میداند و روشنفکر است و تو چقدر ترحم آور و عقب مانده ای ... و شاید هم حق با اوست .
چیزی از دنیا کم یا زیاد نمی شود که او نفهمد یا بفهمد که تو کیستی و چگونه می اندیشی ؟ تو آنقدرها هم مهم نیستی که دید دیگران نسبت به تو مساله ای از عالم را حل کند . خودت را از قید نگاه آدم ها ، حرف ها و خط کشی های حقیرانه آزاد کن . کنار بکش و کمی نظاره گر باش نقش بازی کردن آدم ها برای هم را ، ظاهرسازی ها را ، افاده ها ، ادا و اطوارهایشان را ...
جنگ است ، جنگ اثبات و اظهار وجودهای بی خود و بی جهت موجوداتی که پشه ای را نمی توانند از خود دفع کنند ...
فکر میکنم از این به بعد لا اقل نیازی نیست به کسی توضیح بدهی که چرا فلان کار را انجام میدهی یا از فلان کار بدت می آید ! حتی نه گذشته ات مهم است و نه آینده ، تو دقیقا همان عملی هستی که در حال حاضر انجامش می دهی نه قبلی داری و نه بعدی ...